برخی سوالات و ابهامات موجود در زبان فارسی
1-ضمایر منفصل ، متصل و صفات پیشین تکواژ قاموسی هستند یا دستوری؟
ضمایر پیوسته و (جدا) و صفات پیشین تکواژ هستند ولی نوع آنها فرق دارد.
ضمایر پیوسته (–َ م . –َ ت . –َ ش : کتابَم ، کتابت ، کتابَش و ...) تکواژ دستوری وابسته هستند. اما ضمایر منفصل : ( من ، تو ، او و ... ) تکواژ دستوری آزاد به شمار میروند؛ یعنی کاربرد مستقل دارند و میتوانند جایگاه : نهاد ، مفعول ، متمم ، مسند و منادا (نقشهای اصلی) را اشغال کنند.
صفات پیشین چند گونهاند. برخی مانند صفات اشاره (این و آن ) تکواژ آزاد دستوری و برخی چون : عجب ، همه ، هیچ و ... تکواژ قاموسی هستند.
2-واژههای «سرمایه» ، «سرزمین» و «قلمرو» از نظر ساخت چه نوع واژهای هستند ؟ سرمایه و سرزمین ساده به شمار میروند. قابل تجزیه به اجزا با حفظ همان معنی قبلی نیستند. در واژههای مشتق و مرکب ضروری است که پس از تجزیه نیز معنای اصلی در اسم باقی بماند.
برای مثال گلدان پس از تجزیه به گل + دان در بخش اسمی خود تفاوت معنایی نمییابد. گل همان معنای گل را دارد.
پیشوند «سر» امروزه فعال نیست و واژهی جدید نمیسازد. اما در گذشته فعّال بوده است و در واژههایی چون: سرزمین ، سرآسیاب ، سرچشمه کاربرد داشته است.
قلمرو به ظاهر اسم مرکب است. هر چند قلم معنای مجازی دارد و به علاقهی «آلیه» یعنی نفوذ و قدرت حکومت یا قانون (قانون را با قلم مینویسند)
قلمرو= قلم + رو متشکل از اسم + بن فعل . هر دو جزء امروزه فعّال هستند. معنی اسم مرکب چنین است. آنجا که قلم حکومت نفوذ دارد یا سرزمینی تحت ادارهی قانون خاص. با این وجود به دلیل شدّت ترکیب امروزه آن را ساده به شمار می آورند
3- تکواژ گسسته چیست؟ گاهی میان اجزای برخی از تکواژها فاصله می افتد ؛ این تکواژها هر چند جدا ازهم به نظر می رسند امّا در اصل اجزایی از یک کل هستند که میان آنها جدایی افتاده است . مثلاً در این جمله : چه هوایی! که « چه ... ی » در مجموع یک تکواژ بیشتر نیست یا در این عبارت : هر کتابی. « هر ... ی » یک تکواژ است.و نیز چنین و چنان .... ی ، عجب و چه ..... ی و ... . مثال : · گفت به به چقدر زیبایی چه سری چه دمی عجب پایی · هر انسانی شیفته ی آزادی است · چنان مهری به تو در دل نهان است.
4- واژه هایی که دو بخش از یک مقوله هستند از نظر ساختمان چه نوع واژه ای محسوب می شوند ؟ مانند : فرهنگی _ هنری ، اردوی زیارتی _ سیاحتی واژه هایی از این دست یک واژه محسوب می شوند زیرا هنگام تلفظ بین اجزای آن مکث وجود ندارد از سویی دیگر چون در این واژه بیش از یک تکواژ آزاد(سیاحت.زیارت)و دست کم یک تکواژ وابسته ی اشتقاقی(ی) وجود دارد پس واژه هایی چون سیاحتی -زیارتی یک واژه ی مشتق - مرکب هستند0
5 - راه تشخیص فعل مرکب از ساده چیست؟
برای تشخیص فعل مرکب از ساده چند راه وجود دارد که هر یک در جای خود مفید و کارگشا است. قبل از ذکر این شیوهها نکتهای به تأکید تمام یادآوری میکنیم و آن توجه به فعل در زنجیرهی جمله است. فعل را به طور مجرد و خارج از جمله بررسی نکنیم، چه بسا فعلی در یک جمله ساده باشد و همان فعل در جملهی دیگر، در هم نشینی با اجزای متفاوت، مرکب به شمارآید.
اما راههای تشخیص :
1- در جملههای چهارجزئی مفعولی- متممی، اگر پیش از فعل اسم یا صفتی باشد که نه مفعول است و نه متمم،قطعاًباجزء فعلی، یک فعل مرکب به شمارمیآید. مثال: احمد پول را از من قرض گرفت. نهاد مفعول متمم فعل مرکب تهمینه نام سهراب را برای پسرش انتخاب کرد. نهاد مفعول متمم فعل مرکب سارق پولها را از بانک سرقت نمود. فعل مرکب
2- در جملههای چهار جزئی متمم – مسندی یا مفعولی – مسندی نیز اگر جزء غیرصرفی (پایه) نقش متمم یا مسند نداشتهباشد، حتماً جزئی از فعل مرکب است: مردم از پوریایولی به عنـــــوان پهلوان نام میبردند. نهاد متمم گروه حرف اضافه مسند فعل مرکب من او را عاقل گمان کردهبودم. نهاد مفعول مسند فعل مرکب
3- عبارتهای کنایی دارای فعل- که اجزای آن امروزه تک تک معنای خاصی دارد که با معنای کل عبارت کاملاً متفاوت است- همیشه فعل مرکب هستند. او دست به عصا راه میرود (= احتیاط میکند) نهاد فعل مرکب جملهی بالا دو جزئی است. او به من فخر میفروشد. (=ناز میکند یا غرور دارد) نهاد متمم فعل مرکب
4- مفعولپذیری : اگر در جملهای مفعول همراه با نشانهی خود بیاید، فعل دارای جزء اسمی یا صفتی حتماً مرکب است: احمد این کتاب را مطالعه کرد. فعل مرکب دزد پولها را سرقت نمود. فعل مرکب در جملهی «دزد پولها را به سرقت برد.»فعل جمله ساده است و "به سرعت" متمم قیدی و قابل حذف است: دزد پولها را برد.
5- هم معنایی با "گرداند" اگر بتوانیم فعل یک جمله را با " گرداند" عوض کنیم به طوری که معنای جمله تغیر نکند، فعل حتماً ساده و جزء پیش از آن "مسند" است، مثال: شاعر، مجلس را گرم نمود. (گرداند) ؛ گرم مسند است طوفان خانهها را خراب کرد.( =گرداند)؛ خراب مسند است دشمن نقشههای ما را نقش برآب ساخت. (= گرداند) نهاد مفعول مسند فعل
6- منفی ساختن فعل و افزودن "هیچ" "ی" پیش و پس از جزء غیر صرفی(پایه): اگر باز هم در ساده یا مرکب بودن فعل تردید داشتیم، باید آن را منفی کنیم و پیش و پس از پایه " هیچ" و وابستهی پسین"ی" بیفزاییم، اگر جمله معنا داشت، فعل حتماً ساده است و در غیر این صورت، مرکب خواهد بود. مثلاً: احمد برای پیروزی خود تلاش کـــــرد. مفعول فعل ساده ممکن است بگوییم : فعل "کوشش کرد" مرکب است زیرا مترادف با فعل "کوشید" است که خود ساده به حساب میآید. اما این نظر، درست نیست. هر فعلی که یک مترادف ساده داشته باشد، ساده نیست. جملهی بالا را منفی میکنیم:احمد برای پیروزی خود هیچ تلاشی نکرد. (= انجام نداد) دربارهی جملهی : من درس را یاد گرفتم" نمیتوانیم بگوییم: من درس را هیچ یادی نگرفتم. میبینیم که ملاک گسترشپذیری (وابستهپذیری ) در این جا دیده میشود و بعد از "کوشش" وابستهی "ی" آمده است و جمله هم معنای کاملاً درست و رایجی دارد. چرا باید از ملاک وابستهپذیری فقط در ساختهای مثبت استفاده کنیم؟اگر فعلی در شکل مثبت خود مرکب باشد،باید در شکل منفی و دیگر ساختها هم مرکب بماند. فراموش نکنیم فعل مرکب، آن است که مصدر مرکب داشتهباشد و بن مضارع آن نیز به صورت مرکب رایج باشد. نکتهی مهم دیگر آن است که برخی به جزءغیرصرفی (پایه) وابستهای میافزایند و میگویند : معنا دارد. اما معناداری به تنهایی کافی نیست، فعل باید کاربرد عام داشته باشد و رایج هم باشد.
7- جانشینپذیری: اگر در ساده یا مرکب بودن فعلی در جمله تردید داریم، میتوانیم قسمت فعلی را با فعل هممعنای آن عوض کنیم تا تردید ما برطرف شود. مثال:الف: احمد حرف جالبی زد. ب: احمد حرف جالبی گفت. پ : احمد حرف جالبی بر زبان آورد. می بینیم فعلهای "گفت" و "بر زبان آورد" معادل و هممعنای فعل "زد" است. پس فعل "زد" در جملهی الف ساده است. توجه به نظام معنایی و کاربرد ها و معانی متفاوت یک فعل در جمله در تشخیص ساده و مرکب بودن آن، ضروری و روشنگر است.مثال دیگر: الف: او با من مصاحبه کرد. ب: او با من مصاحبه انجام داد. فعل "کرد" در جملهی الف به معنای "انجام داد" است و ساده به شمار میرود. همانگونه که اگر فعلی به معنای "گرداند" یا "گشت " (= شد) باشد، فعل ربطی و اسنادی (مسند خواه) محسوب میشود، فعل "کرد" کرد نیز اگر به معنای "انجام داد" باشد، همیشه ساده و گذرا به مفعول است و جزء پیش از آن (اسم یا صفت) مفعول جمله به شمار میآید. مثال دیگر: الف: احمد سوگند خورد. ب: احمد سوگند یاد کرد. پ: احمد سوگند به جای آورد. فعل "خورد" در معنای "به جای آورد" و "یاد کرد" آمده و ساده است و "سوگند " مفعول آن شمرده میشود. اغلب، نقش مفعول با فعل خود، با فعل مرکب اشتباه میشود. یعنی مفعول جمله را جزء اسمی یا صفتی (پایه) فعل میپندارندو خطا در همین جاست. اگر نتوانستیم با قاعدهی جانشینی و معادل معنایی، جزء پیشین فعل را مفعول به حساب آوریم، فعل ما مرکب خواهد بود.گاهی نیز -به ندرت – جزء پیشین، متمم اسم است؛ مانند:کودک زمین خورد = کودک به زمین خورد = کودک به زمین افتاد. فعل "خورد" ساده است و "زمین" نقش متممی دارد که نقشنمای آن به قرینهی معنوی حذف شده است.
منظور از ساختگرایی و پرهیز از معنیگرایی نیز دقیقاً به این معناست که :
1- فعلها را باید در ساختمان جمله بررسی کرد نه خارج از آنها.
2- به کاربردهای گوناگون فعل در جمله توجه نمود.
3- نشانههای لفظی (نقش نماها ) اهمیت دارند و استثناپذیر نیستند. برای مثال : نشانهی "را" همیشه و همه جا – در زبان فارسی معیار امروز- نقشنمای مفعول است و معنای آن مورد نظر نیست. در جملهی "پرستار کودک را غذا داد" "کودک" مفعول اول جمله و "غذا" مفعول دوم آن است و جمله دو مفعولی شمرده میشود. نباید بگوییم "را" یعنی "به" و جمله در اصل چنین بوده است:" پرستار به کودک غذا داد. آن چه اهمیت دارد شکل فعلی جمله و قاطعیت نقشنمای مفعول است. هم چنین جملهی "دلم گرفت" با جملهی "احمد حقش را گرفت" یا "پلیس دزد را گرفت" تفاوت دارد، در جمله ی اول "گرفت" یعنی "غمگین شد"، در جملهی دوم "گرفت" یعنی "به دست آورد" . در جملهی سوم " گرفت" یعنی "دستگیر کرد".فعلها تفاوتهای معنایی دارند و یک فعل به حساب نمیآیند."گرفت" جملهی اول ناگذر و در جملهی بعدی گذرا به مفعول است..در دستور مبتنی بر ساختگرایی، تعیین نقش و معنای یک واژه به هم نشینی آن با دیگر واژه ها بستگی دارد که به آن ارتباط افقی یا ساختاری میگویند.مثال: الف: سرم به سنگ خورد. ب: لباسش به من خورد. پ: کودک شیر خورد. در جملهی الف "سرم به سنگ خورد" یک جملهی کنایی و مجموعاً یک فعل مرکب است و نهاد آن "من" بوده که حذف شده است.درجملهی "ب" لباس نهاد جمله، "من" متمم و "خورد" فعل آن و ساده است؛ یعنی اندازه شد.در جمله ی "ب" "خورد" یعنی نوشید و این معنا از همنشینی آن با کودک و شیر پیدا میشود.در جملهی الف، همنشینی فعل "خورد" با سر و سنگ، فعل مرکب کنایی ساخته است.در جملهی ب، همنشینی "خورد" با لباس، فعل سادهی گذرا به متمم پدید آورده است. در جمله ی پ هم نشینی "خورد" با شیر و کودک، فعل را ساده و گذرا به مفعول نموده است. از دو ملاک "وابستهپذیری و نقشپذیری سخن نمیگوییم زیرا شرح آن در کتاب درسی آمده است. به طور خلاصه :
برای تشخیص فعل ساده از مرکب باید سه نکته را مهم دانست:
1- توجه به معیار صرفی یعنی استفاده از قاعدهی جانشینپذیری.- یعنی هم به جای فعل مورد نظر فعلهای مناسب دیگر قرار دهیم و هم به جای جزء غیرصرفی یا پایه (اسم/ صفت) نمونههای دیگر بیاوریم. مثال : او مرا خسته کرد بیچاره خفه ناتوان مقروض .... عوض کردن محتوای مسند و آوردن نمونههای دیگر جمله را بیمعنا نمیسازد. پس فعل ما ساده است. اگر مرکب بود، نمیتوانستیم جزء پیشین آن را تغییر دهیم. در فعل مرکب دو جزء اسمی و فعلی تجزیهپذیر و قابل جداسازی و جانشینسازی نیستند، مثال:حادثهی تلخی روی داد.به جای "روی " هیچ واژهی دیگری نمیتوان آورد که معناداری جمله را حفظ کند؛ جز در یک مورد که آن هم "رخ" است و این واژه با "روی" در این جمله کاربرد یکسان دارد. پس فعل ما مرکب است.
2- توجه به معیار نحوی، یعنی استفاده از قاعدهی هم نشینی و نظاممعنایی در تشخیص ساده یا مرکب بودن فعل (نقشپذیری و وابسته پذیری جزء پیشین فعل)
3- توجه به معیار آوایی، یعنی استفاده از عوامل زبرزنجیری و درنگ در تشخیص ساده یا مرکب بودن فعل. اگر فعل جمله مرکب باشد، چون یک واژه به شمار میرودپس یک تکیه دارد. اگر بتوانیم پس از جزء پیشین فعل مکث یا درنگ کنیم، حتماً فعل ما ساده خواهد بود.برای این که بدانیم مکث یا درنگ چگونه در تشخیص ساده یا مرکب بودن فعل دخالت دارد از یک شیوهی ساده و علمی استفاده میکنیم:استفاده از نقش تبعی "تکرار: او مرا بیچاره کرد بیچاره من همه چیز را خراب کردم خراب اگر فعل ما مرکب بود، هرگز نمیتوانستیم قسمتی از آن را بعد از فعل تکرار کنیم. در نقش تبعی، مسندی که بعد از فعل میآید به جمله پایان میدهد و بعد از آن باید کاملا درنگ نمود و ساکت شد. اما نمیتوانیم بگوییم: حادثهی بدی روی داد روی او مرا درک نمیکند درک اکنون بر فراز ایوانها قرار داریم قرار
6- اسم هایی که نشانه ی صفت نسبی « ی » می گیرند ، در ترکیب ها اسم هستند یا صفت ؟ افزودن « ی » نسبت به اسم دو حالت پیش می آورد: الف) اسم + ی = صفت نسبی ، مانند : باد پاییزی ، میوه های زمستانی ، گل های بهاری ، مرد ایرانی . واژه های پاییزی، زمستانی ، بهاری و ایرانی در ترکیب های وصفی بالا صفت نسبی هستند. ب ) اسم + ی = اسم خاص واژه های فردوسی ، سعدی ، رودکی ، ایرانی ، در ترکیبهای : شاهنامه ی فردوسی ، بوستان سعدی ، شعر رودکی و ناصر ایرانی ، اسم خاص هستند و مضافً الیه به شمار می روند همین طور از نظر ساختمان ، واژه های فردوسی و رودکی و سعدی و مولوی و .... امروزه ساده شمرده می شوند ؛ زیرا قابل تجزیه ب اجزای معنادار نیستند.
7- واژه هایی چون : خستگی ، نویسندگی ، بی برنامگی و ... چند تکواژ دارند؟ واژه ی « خستگی »چنین ساختمانی دارد: خست + ـه (= ــِـ ) + گ + ی = بن فعل + پسوند مفعولی + واج میانجی + پسوند مصدری نتیجه ی این ساختار ، حاصل مصدر نامیده می شود . واج میانجی – چنان که از نام آن پیداست – واج است نه تکواژ پس اجزا و تکواژهای « خستگی » عبارتند از : خست + ـــِــ + ی = سه تکواژ این اسم و نظایر آن ، حاصل مصدر نام دارد .نمونه های دیگر : افسردگی ، آلودگی ، پیوستگی و ... گاه یک پیشوند دیگر به آن ها افزوده می شود : دررفتگی ، درماندگی ، هم بستگی ، از نظر ساختمان ، این واژه ها « مشتق » هستند. گاهی با افزوده شدن یک اسم به این قبیل مشتق ها به مشتق – مرکب تبدیل می شوند: دل بردگی ، موش مردگی ، پدر کشتگی . واژه ی « نویسندگی » نیز حاصل مصدر است و چنین ساختمانی دارد : نویس + ــَـ + نده ( = ــِــ ) + میانجی « گ » + ی که باز هم سه تکواژ دارد . نمونه های دیگر : رانندگی ، دارندگی ، برازندگی و ... . تفاوت این گروه با گروه قبلی در این است که آن ها از نظر « نوع » حاصل مصدرهایی هستند که با صفت مفعولی ساخته شده اند : بن ماضی + ـه ( = ــِــِـ ) = صفت مفعولی . این دسته ی اخیر ، حاصل مصدرهایی هستند که با صفت فاعلی ساخته شدهاند : بن مضارع + ــَــ نده = صفت فاعلی . هنگام تبدیل شده به حاصل مصدر ، نشنه ی صفت مفعولی ( ه = ــِــ) و نیز واج پایانی صفت فاعلی یعنی ( ه = ــِــ ) از نظر نوشتاری به صورت ( ــِــ ) در می آید . آن گاه واج میانجی /گ / به آن افزوده می شود.شکل دیگری از حاصل مصدر چنین ساختمانی دارد : ایم ( یا صفت یا قید ) + میانجی + پسوند : خانه + گ + ی = خانگی خانواده + گ + ی = خانوادگی اسم + انه + گی + ی = مردانگی صفت + ـه + گ + ی = هفتگی قید + گ + ی = همیشگی پیشوند + برنامه + گ + ی = بی برنامگی نتیجه :
ساختمان حاصل مصد ر:
1- صفت مفعولی + میانجی + ی = گرفتگی ( مشتق )
2- صفت فاعلی + میانجی + ی = گویندگی ( مشتق )
3- اسم + میانجی + ی = خانگی ، بچگی ( مشتق )
4- قید + میانجی + ی = همیشگی ( مشتق )
5- پیشوند + اسم + میانجی + ی = بی برنامگی ، بی مزگی (مشتق )
6- پیشوند + بن ماضی + پسوند + میانجی + ی = هم بستگی ( مشتق )
7- اسم + بن ماضی + پسوند + میانجی + ی = تورفتگی ، برق گرفتگی ، ضرب دیدگی ( مشتق – مرکب )
8- اسم + پسوند + میانجی + ی =مردانگی ( مشتق )
9- صفت+ پسوند + میانجی + ی = آزادگی ، بردگی ، جاودانگی ، پارگی ( مشتق ) 10- صفت + بن ماضی + پسوند + میانجی + ی = (حلال زادگی مشتق- مرکب )
8- چه نوع اسم هایی نیاز به متمم دارند؟ آن گونه که برخی از فعلها گذرا به متمم هستند و با داشتن جرف اضافه ی اختصاصی به متمم نیاز دارند ، بعضی از اسم ها نیز چنین خصوصیتی برخوردارند فعل مرکب « آشتی کردن » از جمله فعل هایی است که حرف اضافه ی اختصاصی دارد : « آشتی کردن با » و بدون متمم ، معنای فعل و در نتیجه مفهوم جمله ناقص می ماند . واژه « جدایی » هم از جمله اسم هایی است که با داشتن حرف اضافه ی اختصاصی « از » به متمم نیاز دارد و بدون آن معنای « جدایی » ناقص خواهد بود: جدایی از دوست دوار بود. « دوست » متمم است ولی نه متمم فعل ؛ زیرا فعل اسنادی « بود » نیازی به متمم ندارد ، بلکه متمم اسم « جدایی » است که در جمله ی بالا نقش « نهاد » دارد. اسم درباره ی ای پیش از خود و به ندرت پس از آن توضیح می دهد
9- آیا حروف اضافهی بسیط (از، به، با، در) کسرهی اضافه میگیرند؟ آیا کلمات «بازِ»،«سویِ» و«برایِ» که کسره گرفتهاند، حروف اضافه مرکب اند؟ مثلاً: «او بازِ خراسان شد» یعنی:« به سوی خراسان شد» در این خصوص، مکاتباتی بین دکتر علی اشرف صادقی و مرحوم دکتر معین صورت گرفته است؛ مرحوم دکتر معین، کلمات «بازِ»و«سویِ» را حروف اضافه میداند. دکتر صادقی مینویسد که «سویِ» پیشوند «ب» داشته (بسویِ)، لذا حرف بسیط نیست؛اما در مورد واژهی «بازِ» میفرماید: اگر«باز» کسره میداشت، مخفف نمیشد و به صورت «با» درنمیآمد؛ در حالیکه در متون دوره بعد «باز» شده «با»؛ مثل: «با خراسان شد» یعنی: «باز خراسان شد» اگر «بازِ» بود به علت قوی بودن «ز»، «ز» حذف نمیشد؛ولی چون «ز» صامت پایانی بوده، افتاده است و اصل کلمهی «بازِ» حرف اضافه ساده و بدون کسره بوده است و بعدها قیاساً کسره گرفتهاند. مثلاً سابقاً میگفتیم: «ضرب در»،«تقسیم بر»؛ اما الآن میگویند: «ضرب درِِِِِِِِِِِِ ِ»،«تقسیم برِ ِ» که این تحول در همین پنجاهشصت ساله، به قیاس انجام گرفته است. دکتر معین پذیرفته بود که تمام این مطالب را در آخر جلد ششم لغتنامه خود چاپ کند که ایشان فوت کرد و جلد ششم هم در زمان حیات دکتر درنیامده بود. اما درباره واژه « برای ِ» که جزء اول آن، حرف اضافه « به » است؛ که در پهلوی « پد » است، بعد شده است « په » و بعد« پ » به « ب » بدل شده است و نهایتاً حرف اضافه به صورت « بَه» درآمده: « بَه او گفتم»،« بَه آنجا رفتم » یعنی در متون قدیم غالباً « ب » فتحه دارد. هنوز هم در آذربایجان و قزوین میگویند: « روبَه روی » این « بَه » با همین تلفظ باقی مانده است؛ ولی در فارسی تمام فتحههای آخر کلمات کسره شده است. مثل «خانَه، خانِه». بخش دوم « برای »،« را » است؛اصلاً در زبانهای قدیم، « را » یعنی:« به علتِ ». « چرا » یعنی:« به چه علت ». الآن در فارسی اصطلاح عامیانهای داریم که در جواب «چرا» گفته میشود: « محض اِرا». این « اِرا » یک کلمه قدیمی است که در پهلوی هم هست به صورت « اِدرا ». « اِد » یعنی«این » و « اِدرا» یعنی «به خاطر این» و در زبان عامیانه شده: «اِرا». مثل انگلیسی که در پاسخ why میگویند: because لذا « برای » در اصل، یعنی « به علتِ ». بنابراین « بَه » و « را » با هم ترکیب شده و بعد قیاساً یک کسره هم گرفته است. «پدرایِ» یعنی «به علت». لذا کسرهی «برایِ» نقشنما نیست.
10- آیا «الف» «مسیحا» جزء کلمه است؟ بله؛ زیرا اصل آن به عبری «ماشیاه» است ؛ یعنی « مسحشده » که در این حالت، پسوند نخواهد شد.
11- در کلماتی مانند « سرما »،« گرما» آیا «الف » این واژهها« وند »است؟ در حاشیه برهان قاطع آمده: « سرما » به فتح اول از « سرد» به شباهت با « گرم» شده « سرما» در زبان باستانی فارسی، تابستان را «گرم ماه» و زمستان را «سردماه» میگفتهاند. «میم» که در دو کلمه باقیمانده «میم ماه» است نه آن که در «سرما» تبدیل «دال» باشد در اوستا سرما: اَئوشچا aoshcha 12-
تنازع در نقش دستوری کلمات چیست ؟ با ذکر مثال توضیح دهید. هر گروه اسمی در جمله بیش از یک نقش نمی گیرد : باغبان سالخورده نهاد بیست و دو نهال کاشت.
اما هر گروه اسمی می تواند در جمله ی مرکب یا جمله های معطوف بیش از یک نقش بگیرد :
الف ) محسن دوربین را از من گرفت و [] به دوستش داد.
ب ) باغبان سالخورده بیست و دو نهالی را که روی زمین بود کاشت.
چنان که می بینیم بیست و دو نهال برای جمله ی وابسته نهاد و برای جمله ی هسته مفعول است .
ژرف ساخت این جمله ی مرکب چنین است: الف ) بیست و دو نهال روی زمین بود . ب ) باغبان سالخورده بیست و دو نهال را کاشت. گروه اسمی دو نقش در جمله های متفاوت ، نقشهای گوناگون می گیرد: نهاد، مفعول : کتابی را که روی میز است بردارید = کتاب روی میز است (نهاد ) کتاب را بردارید ( مفعول ) مفعول ، نهاد :
فریدون را دیدم که می آمد . = فریدون را دیدم ( مفعول ) + فریدون می آمد ( نهاد ) متمم ، نهاد : به حسین گفتم که دیر نیاید . = به حسین گفتم ( متمم ) + حسین دیر نیاید ( نهاد ) نهاد ، متمم : به پدری که جز ثروت اندوزی کاری ندارد ، می نازد = پدر جز .... ندارد ( نهاد ) + به پدر می نازد ( متمم ). مسند ، نهاد : این همان نامه ای است که ناتمام مانده . = این همان نامه است ( مسند ) ، همان نامه ناتمام مانده (نهاد ). نهاد ، مضاف الیه : دست مردانی را – که جز خدا نمی شناسند – ببوس = مردانی که ... ( نهاد ) + دست مردان ( مضافً الیه ).
13- جمله های زیر چه نوع جمله هایی هستند؟ * حسن خوابش می آید. * علی خنده اش گرفت . * او بُهتش زد . این جمله ها نوع دیگری از جمله های استثنایی غیر شخصی چهارجزیی اند که فعل آنها فقط با یک شناسه می آید ( در مضارع ـَـ د و در ماضی Ø )لذا این جمله ها ، جمله های با فعل یک شناسه هستند شناسه ی فعل این نوع جمله ها از نظر صوری سوم شخص مفرد ( در مضارع ـَـ د و در ماضی Ø ) و در حقیقت شناسه نیست زیرا همیشه ثابت است . لازم به توضیح است که جمله های فوق در شمار هیچ یک از انواع جمله هایی که تاکنون خوانده ایم نیستند ، ساختمان این نوع از جمله ها عبارت است از گروه اسمی 1 + گروه اسمی 2 + ضمیر شخصی پیوسته + فعل حسن + خوابـ + ــَش + می آید علی + خنده + اش + گرفت بنابراین منظور از چهار جزیی اجزای چهارگانه فوق الذکر است نه چهار جزء رایج دستوری در جمله . برای اطاعات بیشتر به کتاب « دستور زبان فارسی 1 » دکتر وحیدیان کامیار ،(انتشارات سمت ) صص 26 و 27 مراجعه فرمایید.
14- فعل جمله ی « خوابم برد » چه زمانی است؟ فعل جمله فعل غیر شخصی است . فعل غیر شخصی نوعی از فعل است که به ظاهر گذرا است یعنی مفعول می پذیرد اما این مفعول ظاهری در معنی فاعل است . در این گونه افعال شناسه ( جزء صرفی که بر شخص دلالت می کند ) وجود ندارد و همیشه سوم شخص مفرد است و به جای شناسه ضمیر مفعولی جدا یا پیوسته به کار می رود این ضمیر از نظر دستوری مفعول به حساب می آید اما از جنبه معنوی یا منطقی جانشین نهاد ( یا فاعل ) جمله است.
15- نمودار پیکانی گروه اسمی « کتاب های خواندنی این کتابخانه » چگونه است؟ کتاب های خواندنی این کتابخانه
16- متمم های غیر فعل چند دسته اند ؟( غیر از متمم فعل چند نوع متمم داریم ؟ )
1-متمم اسم : اسم هایی که به متمم نیاز دارند ؛ علی در نقاشی مهارت دارد. یا مهارت او را در موسیقی ستودند. و اسم هایی از قبیل ( ارادت به ، دوستی با ، سهل انگاری در ، اجتناب از ، تسلط بر )و همجنین برخی از اسامی مبهم یا ضمایر مبهم برای رفع ابهام به متمم نیاز دارند ؛ مثل : یکی از بچه ها افتاد . یا بعضی از ، نیمی از ، بسیاری از .
2- متمم صفت ک صفت هایی که به متمم نیاز دارند ؛ دوستی صمیمی تر از علی سراغ ندارم ؛ یعنی صفت های پسین نیز نیاز به متمم دارند. افراد معترض به کاهش دستمزد دست از کار گشیدند. و یا علاقه مند به ، نگران به ، مؤمن به ، متعجب از ، هراسان از ، بیزار از ، هم آهنگ با ، همراه با
3- متمم قید : بعضی از قیدها نیازمند متمم اند ؛ علی راحت تر از تو مسئولیت ها را می پذیرد.
4- متمم صوت : برخی از صوت ها نیز نیازمند متمم اند؛ افسوس بر عمر از دست رفته بی فایده است. آفرین بر تو! . دریغ از آن همه زحمت!
17- وجه فعل گداختن در بیت زیر چیست؟ تن مسکین من بگداخت چون موم دل غمگین من بشکافت چون تار جواب : وجه اخباری
18- زمان فعل « شد » در بیت ( فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش / گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش) چیست؟ در این بیت فعل ماضی به جای مضارع التزامی آمده است ؛ یعنی شد = بشود ، است.
19-آیا همه ی کلمات « گیسوان ، نیفتد ، آقای حسینی » صامت میانجی دارند؟ بله . صامت میانجی در گیسوان و یعنی به جای اینکه گیسو آن تلفظ کنیم می گوییم گیسوُان . . صامت میانجی نیفتد( ی ) است به جای ناُفتد می گوییم نیفتد . صامت میانجی در آقای حسینی نیز ( ی ) است به جای اینکه بگوییم آقاِحسینی می گوییم آقایِ حسینی.
20- آیا کلمات مسیولیّت ، انسانّیت و موقعیّت با توجه به اینکه عربی هستند ساده اند یا غیر ساده؟ اگر چه این کلمات عربی اند ولی ظاهر یک تکواژ ند امّا در فارسی غیر ساده و مشتق اند زیرا از ترکیب انسان + یّت و مسئول + یّت و موقع + یّت .
21- ضمیر مشترک تأکیدی چیست؟ اگر ضمیر مشترک جز در دو نقش مفعول و متمم هم مرجع با نهاد ذکر شود، تأکیدی است.
مثال : در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم می رود. « خود » در واقع همان بدل تأکیدی است.