معنای لغوی ولایت ، نگاهی به مبحث ولایت فقیه
ولایت یعنی حکومت ، فرمانروایی و زعا مت. اما ریشه این و ، ل ، ی ، وَلی بر وزن فَعل یا وَلِیّ بر وزن فَعیل است که ولی که در لغت نامه ها به معنی های مختلف آورده اند ، به معنای نصرت دهنده ، مددکار ، دوست ، سرپرست و ....
اما یک معنای اصلی را که در لغت برای ولایت آمده ، معنای تقرب و نزدیکی است و اگر دقیقاً در معانی دیگرولایت و ولی دقت بشود، در همه آن معانی در واقع همان معنای نزدیکی وجود دارد یعنی نزدیکی در درون همه معانی ولایت و ولی مستتر است.
مثلا معنی سرپرست، در واقع اگرنزدیکی وجود نداشته باشد و معنای نزدیکی را از سرپرست برداریم ، آن سرپرست و زیردست از هم دور می شوند و از هم جدا می شوند و بیگانه از هم می گردند.(دقت شود) . استحکام بین سرپرست و زیر دست با نزدیکی حاصل می شود.
معنای دوست را بررسی کنیم ، یک نوع نزدیکی نیز در درون و حقیقت معانی دوستی نهته است ، اگر آن نزدیکی باطنی را قطع کنیم، دوستی ای بسا تبدیل به دشمن هم بشود.
اگر در بقیه معانی نیز دقت بکنیم ، نوعی از همان قرب و نزدیکی وجود وجود .
اما اگر ولایت از ماده ولیّ بر وزن فعیل بگیریم، می فرمایند مبالغه در معنای فاعلی در آن وجود دارد . یعنی یک کسی که از مولای خودش اطاعت می کند و این اطاعتش مبالغه آمیز است ،به طوری که اصلا در بین اطاعت های او عصیانی اتفاق نیفتاده تا اطاعتش منقطع گردد .یعنی اطاعت حالت استمرار دارد ، بدون تعطیلی و بدون عصیان ،
ولیّ در این حالت معنای مفعولی نیز دارد ، چون که وزن فعیل هم به معنای فاعل آمده هم به معنای مفعول ، یعنی کسی که مورد رحمت و عنایت خاص خدا ( مرحوم ) قرار می گیرد .
پس ولیّ یک معنایش این می شود : کسی که اغراق آمیز و مبالغه آمیز اطاعت مولایش را می کند و از آن طرف هم ، مرتباً مورد اجابت رحمت خاص حضرت حق قرار می گیرد . و بین دو طرف قرابت خاصّی وجود دارد.
به معنای دقیق تر ولیّ کسی است که منیّت خودش را و انانیّت خودش را کلا از بین برده است . دیگر فانی شده در روح توحیدی است.
او هرچه که می بیند، اسماء الهی است که در عالم حکومت می کند و اثر دارد .
پس ولیّ به این معنا، کسی هست که دیگر اثری از نفس حیوانی او باقی نمانده و هرچه هست ذوب در توحید شده است. هرچه هست اسماء الله است و اثر اسماء الهی را در مدیریت عالم مشاهده می کند ،
این معنای لغوی ولایت را قرآن هم تأیید می کند، علاوه بر این که در روایات و ادعیه ، عبارت های خیلی جالب و صریحی داریم.
درقرآن هم آیات متعددی ست برای اینکه در عالم غیر از پیامبران و امامان (ع) اشخاص دیگری هم می توانند به این مرحله برسند،
مصادیق روایات و آیات زیاد داریم که آمده است اما به لحاظ اثبات مطلب به یک آیه قناعت می شود که توضیح آن در بخش های بعدی خواهد آمد.
می فرماید :
فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّهِ وَمَنِ اتَّبَعَنِ (آل عمران ، آیه 20)
ای حبیب من بگو : من و هر کس تبعیّت از من بکند،تمام حقیقت خود را تسلیم خدا نمودیم .
وجه یعنی چه؟
وجه نه این صورت ظاهر است، وجه هر شیء ، نه اینکه صورت آن شیء ، وجه هر شیء یعنی حقیقت آن شیء .
مثلا همین صورت را که ما وجه می گوییم نه اینکه معنای لغوی وجه یعنی این صورت . وجهِ من یعنی حقیقتِ من ،
لذا خداوند می فرماید که فقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِیَ لِلّه
بگو ای مردم تمام حقیقت خودم را تسلیم دادم ، به چه؟ به الله دیگر چیزی از من
باقی نماند . دیگر خبری از من نیست. همه تسلیم او شد. وَمَنِ اتَّبَعَنِ
(و نیز هر کس که تبعیّت از من بکند،تمام حقیقت خود را تسلیم خدا نموده ).
درست است من پیامبرم و مقام نبوت مقام بالاییست ، مقام نورانیت اهل بیت
علیهم السلام را هیچ احدی حتی نمی تواند درک کند که مقام حقیقت اهل بیت
علیهم السلام چیست ، تا چه رسد که بخواهد به آن مقام برسد، اما در سلسله
مراتب پایین که بیاییم، بسیاری از کمالات انوار مقدسه را خودشان فرموده اند که
اصلا ما آمده ایم تا شما هم باید از این جهت ها مثل ما باشید . فلذا می فرماید
وَمَنِ اتَّبَعَنِ . فقط این نیست که بگوییم، فانی فالله فقط پیامبر خداست ، فقط علی علیه السلام .
در ادامه آیه می گوید هر کس پیروی من کند و پیروی حقیقی من باشد ، همه فانی
در او می شود . البته فانی در خدا شدن تازه شروع در مرحله توحیدیست.
شمعی که روشن شد، تازه شروع روشنایست ؛ تا برسد که مانند خورشید باشد خیلی مانده است،
خب کسی که بگوییم فانی در خدا شد یعنی پیامبر شد؟ نه بلکه یعنی اینکه هر انسان بالقوه
می تواند به این مرحله برسد که در او اثری از منیّت نماند.
مقام معصوم و مقام اهل بیت علیه السلام یک چیز دیگریست اما اینکه هر انسانی هم می
تواند منیتش را از بین ببرد یک حقیقت است ، این راه برای همه انسان ها باز است. اصلا ائمه
علیهم السلام آمدند که انسان ها را به اینجا برسانند و این تحقق پیدا بکند .
آیات و روایات می گوید اصلا غیر از این چیزی در این عالم نیست، اصلا کارهای
سیاسی ، اجتماعی ، مدیریتی ، همه مقدماتی هستند و همه ابزاری هستند که انسان را به
این مسیر بکشند و به راه از بین بردن منیّت و تربیت توحیدی برسانند.
وقتی کسی فانی در خداوند شد و این منیّت خود را از بین برد ، این می شود ولیّ خدا (به همان معنی که در قسمت اول نوشته آمده بود)
و این ولیّ خدا ، برکاتش فراوان است . و به برکت او ، خدا خیلی از نعمت ها را
سرازیر جامعه می کند و خیلی بلاها را رفع می نماید .
طبق روایات همان ولیّ خدا با همه برکات و عظمت و احترام و همه اینها که دارد ،
باید مدیر عالی و مدیر کلان جامعه باشد، و اهل بیت علیهم السلام در زمان
غیبت کبری ، دست شیعیان خودشان را به دامن ولیّ فقیه سپرده اند،
فقط فقیه جامع الشرایط است که اجازه دارد جامعه را مدیریت کند و سرپرستی نماید.
فلذا باید مدیر عالی ، فقیه باشد، فقط ولیّی که فقیه باشد، می تواند جامعه را اداره کند یا فقیهی که ولیّ باشد ، تا بتواند رهبری امت را بعهده بگیرد .
همانگونه که شخص متخصص که از لابه لای گِل ها، از زیر خروارها خاک و از زیر
صخره ها و سنگ های ضخیم ،از درون چاه عمیق آب زلال را بیرون می آرود. فقیه آن
متخصصی هست که از میان اوهام ، خیالات ، وساوس ، جهل ، نادانی ها ، دزدی ها
و دستبرد هایی که در تاریخ شده و در کلمات معصومین علیهم السلام دخالت کرده
اند، - مرحوم علامه ی امینی محاسبه کرده و برآورد نموده اند نزدیک 500 هزار حدیث
جعلی و انحرافی قاطی احادیث کرده اند - حکم زلال خدا را بیرون می کشد و
می گوید این کلامی که من دارم می گویم ، این حکم خداست .
فقیه باید از کتاب و سنت ، حکم خدا را در بیاورد ، و این کار بسیار پیچیده و سختی است .
فلذا این که صرفا کسی اهل نماز شب هست و اهل علم غریبه است و علم غیب می داند و از این چیزها بلد است و می تواند خاک را طلا بکند و .....
اینها نمی تواند شرط باشد که پس این آقا بیاید و رهبر جامعه اسلامی باشد ،
رهبر باید فقیه باشد، اما این که فقیه باشد باز کافی نیست ،
روایت متعددی داریم که این فقیه بایستی مراحل سخت ریاضت و تربیت نفس را و
امتحانات پیچیده الهی را بگذراند تا اینکه برای خبرگانِ اهلِ تشخیص معلوم گردد که
دیگر منیّتی در کار این فقیه نمانده است. یعنی صرفِ داشتن علم کافی
نیست چون علم اگر منیّت از بین نرود ، در معرض انحرافات است .
برای همین است که قرآن در مورد حضرت ابراهیم (ع) می فرماید :
وَإِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا (بقره ، آیه 124)
" و پروردگار ابراهیم او را به کاری چند بیازمود و ابراهیم آن کارها را به تمامی به انجام رسانید خدا گفت : من تو را پیشوای مردم گردانیدم "
باید کسی که می خواهد به مقام ولایت برسد ، در دیدگاه شیعه باید فیلترهای
سختی را بگذراند ، پس ما وقتی دنباله رو ولیّ فقیه هستیم، این یک وظیفه
عقیدتی ماست، این یک وظیفه دینی ماست ، این یک وظیفه آخرتی ماست .
*****************************************
و در امر انتخابات ، ما قبل از اینکه فکر بکنیم که کدام آقا پیروز می شود؟ کدوم آقا
شکست می خورد؟ قبل از همه اینها باید فکر کنیم به اینکه کدام آقا فرامین و
منویّات عالیه فقیه الهی (آنچه در نیّت نهفته است) را تشخیص می دهد، درک
می کند و تسلیم هست و در انتخابات نیز ما در مسیر دینی مان به دنبال عمل
به وظیفه الهی مان هستیم برای روز قیامت . در فکر آخرت هستیم . که در آخرت
اگر از ما سوال شد چرا اینکار را کردید و چرا اینکار را نکردید، حجّت داشته باشیم .
پس بحث انتخابات در نظام ولایی فقط مبحث سیاسی صرف، از نوع غربی نیست
که آدم اخلاقی بخواهد به آن آلوده نشود بلکه این در راستای فرامین مقام ولایت
است و بر اساس عقیده به امامت ، عقیده به آخرت ، عقیده به امر واجب الهی و
این یک امریست قابل اطاعت و بدون ملاحظه ی هیچ کسی ، هیچ گروهی ، هیچ
دوستی هیچ جمعی و هیچ چیز دیگری . حالا بگویند که این آقایان هم سیاسی
شده اند یا بگویند جلساتشان هم غیر اخلاقی شده ، مهم نیست.
*********************************************************
چرایی لزوم مدیریت فقیه بر جامعه در سیاست توحیدی
موضوع ولایت فقیه مسئله ای نیست که به آن با عینک یک حزب سیاسی محض،
یا یک محدوده ی جناحی و گروهی و از قبیل مدیریت های اهل دنیا به آن نگاه کرد،
مسئله ی ولایت فقیه ، یک امر الهی است و ریشه ی قرآنی دارد.
معصومین علیهم السلام درباره ی تشکیلات ولایت فقیه و سیستم آن و نحوه ی
اداره ی این تشکیلات،دستورالعمل های خاصّی فرموده اند.به بیان دیگر ، این
موضوعی نیست که خیلی ساده از آن گذشت و آن را ملعبه ی
بازی های سیاسی قرار داد.
سوره ی توبه در آیه ی 122 ، می فرماید:
((و ما کان المومنون لینفروا کافة فلولا نفر من کل فرقة منهم طائفة لیتفقهوا
فی الدین و لینذروا قومهم اذا رجعوا الیهم لعلهم یحذرون))
مومنین نباید همه ی شان، کافّه، همگی کوچ کنند به سوی جبهه ی جنگ و جهاد.
((فلو لا نفر من کل فرقة منهم))
از آن مومنین، طایفه ای از آنان، یک گروهی کوچ نکنند و در محضر پیامبر خدا باشند
تا تفقّه در دین پیدا کنند و پس از اینکه فقیه در دین شدند، به طرف قوم خودشان
مراجعت نموده، قوم خودشان را انذار کنند،شایدکه قومشان از نافرمانی خدا پرهیز کنند.
جهادی که این همه از دیدگاه قرآن و روایات اهمیت دارد، جهادی که اگر کسی به آن
نرود منافق حساب می شود، جهادی که اگر کسی فرار از آن بکند، گناه کبیره
حساب می شود. جهادی که درباره ی آن آیاتِ به آن عظمت نازل شده،
این مسئله ی تربیت فقیه در اسلام و سیستم هدایتی جامعه چقدر مهم هست
که قرآن دستور می دهد کسانی که استعداد رسیدن به چنین مقامی را دارند،
از رفتن به جهاد معاف می شوند ،تا در کاری مهم تر از جهاد را انجام وظیفه کنند.
پس موضوع فقیه شدن و ولایت فقیه و موضوع مدیریت جامعه، مخصوصا در زمان
غیبت معصوم علیه السلام، یک موضوع عقیدتی است .
اگر خدایی نکرده حریم مقدس مقام ولایت، بخواهد مورد اسائه ی ادب قرار بگیرد،
یا حتی احتمال اینکه یک حرکت های خزنده ای، شائبه اسائه ی ادب و خدشه دار
کردن حریم مقدس ولایت داشته باشد ، نباید مومنین آن را به یک مسئله ی ساده
ی اجتماعی، گروهی، سیاسی محض تلقی نمایند.
دفاع از حریم مقدّس ولایت یک امر عقیدتی است. و از آنجایی که یک واجب عینی
است، لذا این قضیه با همه ی معادلات و معیارهای معمول در جامعه متفاوت است.
بله ،کسانی که خداوند قلب آن ها را مهر زده، آنها نمی توانند زیبایی اجرای احکام
الهی را ببینند و درک کنند و نمی توانند روش های ظریف و لطیف سیستم تشکیلات
فقاهتی شیعه را هضم کنند.همچنان که یک نابینای مادرزاد نمی تواند سفیدی دیوار
را و زیبایی گل را نمی ببیند.
لذا مغرضین و معاندین و منافقان ،بر اساس جهل خود و با انگیزه های نفسانی
طاغوتی خود، همیشه علیه این زیبایی ها موضع گیری خواهد کرد. جنگ خواهد کرد.
مخالفت خواهد کرد .
در نظام ولایت فقیه جامع الشرایط ، نتیجه ی مدیریت این تشکیلات این است که
انسان را به سوی ولایت معصوم علیه السلام و بالاتر به سوی ولایت الله برساند.
یک فقیه جامع الشرایط فقط جامعه را اداره ی سیاسی نمی کند. می خواهد
جامعه را طوری تربیت کند که این جامعه آمادگی درک ولایت الله را داشته باشد.
و هدف از ارسال رُسُل علیهم السلام هم این است که انسان به آن تربیت کمالی
برسد که بتواند ولایت خدا را احساس بکند و جامعه رنگ توحیدی بگیرد.
قرآن کریم ، آیات متعدّدی را با لحن های گوناگون بیان فرموده است که به ما بفهماند
آن مدیریت اجتماعی قابل قبول هست که ما را به سوی اجرای احکام الهی برساند.
پس اصل در ارزش گذاری فعالیت های اجتماعی سیاسی ، بر این است که مدیران و
مجریان آن فعالیت ، چقدر می توانند در اجرای احکام الهی موفق باشند و طاغوت ستیزی بنمایند.
در سوره ی نحل آیه ی 36 می فرماید:
« ولقد بعثنا فی کل اُمه رسولاً ان اعبدالله و اجتنبوالطاغوت »
این کلام صریح خود قرآن است . با اینکه در هر امتی رسولی فرستادیم،
مبعوث کردیم، اینکه الله را پرستش کنید و از طاغوت اجتناب کنید.
این هدف اصلی یک مدیریت اجتماعی اسلامی و جامعه ی اسلامی است.
در سوره ی مائده می فرماید آیه 44:
« فلا تخشوا الناس و اخشون و لا تشتروا بایاتى ثمنا قلیلا و من لم یحکم بما أنزل الله فأولئک هم الکافرون »
(پس از مردم نترسید و تنها از من بترسید و به طمع مال و آقائى ، آیات مرا به بهائى اندک نفروشید که هر کس بدانچه خدا نازل کرده حکم نکند او و همفکرانش کافرانند)
نترسید که این مردم چه می گویند، اُمُّل می گویند، مرتجع می گویند، هر چه
استهزاء می کنند، به چه نام و عنوانی جوّ سازی می کنند از این ها نترس.
از من بترس و آیات مرا به قیمت کم نفروش،
« و من لم یحکم بما انزل الله...» پس کسانی که مطابق آنچه که خدا فرستاده
حکم نکنند « فاولئک هم الکافرون » کافر هستند.
در همین سوره آیه ی 47 این عبارت را به یک عنوان دیگر می فرماید:
« و من لم یحکم بما انزل الله فاولئک هم الفاسقون »
هر کسی حکمی کند که مطابق قانون خدا نباشد پس همانها فاسق هستند.