قهرمان واقعی نه افسانه ای
از خانومش پرسیدم:
وقتی شوهر جانبازت تعادلش رو از دست میده،
کتک هم میزنه؟
با لبخند گفتش:
چه جورم!
گفتم:
دردتون نمیاد، ناراحت نمیشید؟
باز هم خندید و گفت:
هر چه از دوست رسد، نیکوست!
بهش گفتم:
خب چرا اون لحظه از اتاق خارج نمیشید؟
اون که شما رو نمیشناسه؟
گفت :اون توی این موقعیت نمیدونه که من همسرشم،
ولی من که میدونم اون شوهرمه!
نمیتونم تنهاش بذارم!
گفتم:
بعد از اینکه حالش خوب شد یادش میاد چه کار کرده؟
گفتش:
به دست و پامون میوفته و گریه میکنه و میگه:
منو ببخشید!
دست خودم نیست!
آنقدر سرافرازید که ستاره های آسمان هم برای دیدن روی ماهتان باید سر فراز کنند!