"سانتریفیوژها " و سیبیل بابات با هم دارند میچرخند!
موزه هستهای
طرف کافیست در کودکی سه بار پشت سر هم روپایی زده باشد تا بعد از مرگش خانهاش را موزه کنند و کِش زیرشلواریاش را بعنوان میراث جهانی در یونسکو ثبت کنند! خداوکیلی سانتریفیوژها هرچقدر هم که چیزهای بیخودی باشند و بود و نبودشان در آینده ملت ایران تاثیری نداشته باشد(!) از کش تنبان که کمتر نیستند! یکی از راهکارها برای استفاده از تاسیسات هستهای فردو و اراک و... بعد از توافق نهایی، تبدیل آنها به موزه است. شما آنها را موزه کنید، شرط میبندم همین 5+1ی های عزیزتر از جان حاضرند بیایند و از آنها بازدید کنند و حتی با اهدای یک دسته گل به مقام شامخ شهدای هستی ادای احترام هم بفرمایند. یعنی موزه یک همچین چیز خوبیست!
هتل هستهای
حتما شما هم دیدهاید که برمیدارند آثار باستانی را با دو تکه تخت و چهارتا صندلی و البته یک اینترنت 2 مگ، تجهیز میکنند و بعد بعنوان هتل، خلق الله را میچپانند آن تو! با این ابتکار هم آن آثار از پوسیدگی نجات پیدا میکنند و هم دستشان در جیب خودشان میرود و خرج تعمیر و نگهداری خودشان را در میآورند. حالا مگر رآکتور و سانتریفیوژهای ما چه چیزی از خانه فلان الدوله و باغ بیسار السلطنه کم دارند که نتوانند خرج خودشان را در بیاورند و هی چشمشان به دو زار ده شاهی مرحمتی 5+1 نباشد!
اگر این تاسیسات را تبدیل به هتل کنیم کلی طرفدار پیدا میکند. خداوکیلی کسی پیدا میشود که دوست نداشته باشد یک شب درون رآکتور بخوابد یا اینکه تا صبح یک سانتریفیوژ را بغل کند؟ آنهم سانتریفیوژی که یک زمانی برای خودش چند هزار دور در دقیقه میچرخیده!
متری چند؟
آخرین راه هم این است که کلید این تاسیسات را بدهیم دست بساز بفروشهای محترم. آنها خودشان بهتر از همه میدانند چطور ظرف چهار ماه کل این تاسیسات را بکوبند و بجایش آپارتمان بکارند. هیچ کاری از دستمان بر نیاید، این که بر میآید. سانتریفیوژها را هم میگذاریم در انبار و به یک نفر میگوییم هفتهای یکبار برود بچرخاندشان که خدایی نکرده یک وقت از چرخش نیفتند؛ آخر میدانید که؟ بعضیها کلا خیلی روی چرخیدن سانتریفیوژها و زندگی مردم و حتی «سیبیل بابات» حساسند! فقط کافیست بگویی دوچرخه!