منتظران نشسته
نقل است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: یَکُونُ فِی هَذِهِ الْأُمَّةِ کُلُّ مَا کَانَ فِی بَنِی إِسْرَائِیلَ حَذْوَ النَّعْلِ بِالنَّعْلِ؛ هر آنچه در بنی اسرائیل رخ داده است در این امت اسلامی هم اتفاق خواهد افتاد.[1] در تعبیر دیگری آمده است: لَتَرکَبُنَّ سُنَنَ مَن کانَ قَبلَکُم ِشبراً بِشِبرٍ؛ شما امت اسلامی روش و سیره امتهای پییشین را وجب به وجب تقلید خواهید کرد.[2]
کمی دقت در تاریخ صدر اسلام و اوضاع جاری آن، این حقیقت را به خوبی روشن می کند و شاید یکی از دلایلی که قرآن کریم در آیات فراوانی به سرگذشت و تاریخ بنی اسرائیل می پردازد همین باشد. تا بخوانیم و بدانیم و مراقب باشیم تا مبادا پا جای پای آن قوم عجیب و لجوج بگذاریم.
برای حفظ خود از این خطر بزرگ ابتدا لازم است تا اندیشه و رفتار بنی اسرائیل را به خوبی بشناسیم و بعد اندیشه و رفتارمان را با آن مقایسه کنیم.
در این راستا ما نمونه ای را از قرآن کریم برگزیده و کار تطبیق و مقایسه ای را که گفتیم در مورد آن انجام می دهیم تا اگر ضعف یا انحرافی در مسلمانی ما هست خودش را در زیر این ذره بین نشان دهد.
این منتظران بر سجاده نشسته دست به دعا بی آنکه خود بدانند آن سستی و لختی و ضعف ایمان درونشان سبب می شود که به جای عمل به وظیفه و تلاش برای ادای واجبات فردی و اجتماعی و مبارزه با ظلم در هر بُعد و اندازه ای که باشد؛ با خلوص نیت دست روی دست گذاشته و منتظر کسی باشند که بیاید و مشکلات آنها را برطرف کند
داستانی از بنی اسرائیل
آیات 20 تا 26 سوره مائده به جریانی از بنی اسرائیل با موسی علیه السلام اختصاص دارد. ماجرا از آنجا آغاز می شود که بنی اسرائیل مامور می شوند تا وارد سرزمینی شوند که در آن عده ای زندگی می کردند که به دلیل داشتن قدرت اهل زور گویی بودند به همین دلیل بنی اسرائیل از فرمان الهی سرپیچی کرده و به موسی علیه السلام گفتند: یَامُوسىَ إِنَّ فِیهَا قَوْمًا جَبَّارِینَ وَ إِنَّا لَن نَّدْخُلَهَا حَتىَ یخَرُجُواْ مِنْهَا فَإِن یخَرُجُواْ مِنها فَإِنَّا دَاخِلُون؛ موسی! در این سرزمین مردمان زورگویی زندگی می کنند که تا آنها هستند ما وارد آن سرزمین نمی شویم؛ هر وقت آنها بیرون رفتند ما امر تو را عملی کرده و وارد آنجا می شویم.
در بین بنی اسرائیل عده ای وجود داشتند که خداترس بودند و همین امر سبب می شد که دلواپس امر خدا باشند. دو نفر از این جمعیت با ایمان که ترس از خدا در دل آنها جاى داشت و به همین دلیل مشمول نعمتهاى بزرگ او شده و روح استقامت و شهامت را با دوراندیشى و آگاهى اجتماعى و نظامى آمیخته بودند براى دفاع از پیشنهاد موسى علیه السلام لب به سخن گشوده و به بنى اسرائیل گفتند:
شما از دروازه شهر وارد بشوید هنگامى که وارد شدید (و آنها را در برابر عمل انجام شده قرار دادید) پیروز خواهید شد. ولى باید در هر صورت از روح ایمان استمداد کنید و بر خدا تکیه نمائید تا به این هدف برسید. یعنی شما با توکل به خداوند متعال، عمل به وظیفه کنید و مطمئن باشید که او شما را یاری خواهد کرد و پیروزیتان قطعی است.
ولی بنى اسرائیل به دلیل ضعف و زبونى که در روح و جان آنها لانه کرده بود بی توجه به توصیه این مردان الهی، صریحا به موسى علیه السلام گفتند: تا آنها در این سرزمینند ما هرگز وارد آن نخواهیم شد. بعد جمله ای به کار بردند که محور بحث ما همین جمله است؛ آنها به رهبرشان گفتند:
« فَاذْهَبْ أَنْتَ وَ رَبُّکَ فَقاتِلا إِنَّا هاهُنا قاعِدُون» خود تو و پروردگارت بروید با آنها بجنگید و مشکل را از سر راه بردارید. ما اینجا نشسته ایم هر وقت مشکل حل شد بیا ما را خبر کن تا بیاییم.
تطبیق آن داستان با امروز ما
این عبارت بنی اسرائیلی امروز با کمی تغییر در الفاظ ولی دقیقا با همان روح و معنا در بین پیروان و شیعیان رهبر و امام عصر عج الله تعالی فرجه چنان رواج دارد که به نظر جزء فرهنگ انتظار شده است و جالب اینکه برخی متدینین با تمام اخلاص و اردات وقتی به یک معضل اجتماعی و یا مشکل بزرگ در سطح بین المللی بر می خورند آهی از درون کشیده و قیافه عارفانه به خود می گیرند و با لحن خاصی این جمله را به زبان جاری می کنند که «ان شاء الله امام زمان ع می آید و این مشکلات را خودش حل می کند.»
این منتظران بر سجاده نشسته دست به دعا بی آنکه خود بدانند آن سستی و لختی و ضعف ایمان درونشان سبب می شود که به جای عمل به وظیفه و تلاش برای ادای واجبات فردی و اجتماعی و مبارزه با ظلم در هر بُعد و اندازه ای که باشد؛ با خلوص نیت دست روی دست گذاشته و منتظر کسی باشند که بیاید و مشکلات آنها را برطرف کند.
امام خمینی
درس که حضرت امام(ره) به ما آموخت
درود و رحمت خدا به روح مطهر حضرت امام که به ما آموخت: « همه ما مأمور به اداى تکلیف و وظیفهایم نه مأمور به نتیجه»[3] این سخن برگرفته از کلام خداست که فرمود: « قُلْ إِنَّما أَعِظُکُمْ بِواحِدَةٍ أَنْ تَقُومُوا لِلَّهِ مَثْنى وَ فُرادى؛ بگو من تنها شما را به یک چیز اندرز مىدهم، و آن اینکه براى خدا قیام کنید. دو نفر، دو نفر، یا یک نفر، یک نفر»[4]
امام(ره) منتظر واقعی بود
آن بزرگ مرد تاریخ هم اگر مانند این منتظران نشسته می اندیشید و عمل می کرد می بایست با دیدن ظلم خاندان پهلوی و تجاوز صدامیان و خیانتهای مکرر منافقان و بیداد و ستمگری هایی که مسلسل وار از داخل و خارج به پیکر اسلام و مسلمین وارد می شد؛ دست روی دست گذاشته و بر سجاده می نشست و مدام این ذکر را می گفت که ان شاء الله صاحب این دین و انقلاب بیاید و با خدایش این مشکلات را حل کند.
اما او چنین نکرد. با توکل به خدا در راه احیای دین و مبارزه به ظلم قدم برداشت؛ چه آن وقت که تنها بود و چه آن وقت که میلیون جان برکف دعوتش را لبیک گفتند. و این تمام کار او نبود بر سجاده هم می نشست و پیشانی بر مهر می سایید و با اشک چشم، پیروزی اسلام و ظهور آن منجی آخرین را طلب می کرد. ولی این دعا کجا و آن دعا کجا! یکی منتظر ایستاده است و دیگری منتظر نشسته که اگر خوابیده بگوییم شایسته تر است.
پی نوشت ها :
(1) من لا یحضره الفقیه ،ج1،ص 203
(2) نهج الفصاحة، ح2219
(3) صحیفه امام، ج21، ص 284
(4) آیه 46 ،سوره سبأ