اگر انسان بخواهد دنیایش دنیای انسانی باشد...
اگر انسان بخواهد دنیایش دنیای انسانی باشد، و بخواهد مراتب کمال را طی کند . عبد صالحی برای پروردگار عالم بشود. باید با خداوند و پیغمبر و حجتالله پیوند بخورد ربط پیدا کند ( پیوند و رابطه پیدا کند.) چون انسان بدون پیوند با عالم حقیقت معنی ندارد لاشیء است بیمعنا است .
اللهم عرفنی نفسک فانک ان لم تعرفنی نفسک لم اعرف نبیک.
اللّهم عرفنی نبیک فانک ان لم تعرفنی نبیک لم اعرف حجتک.
اللهم عرفنی حجتک فانک ان لم تعرّفنی حجتک ضللت عن دینی؛
پروردگارا! خود را به من بشناسان که اگر خود را به من نشناسانی، نمیتوانم پیغمبرت را بشناسم.
پروردگارا! پیغمبرت را به من بشناسان که اگر پیغمبرت را به من نشناسانی، نمیتوانم حجت تو را بشناسم.
پروردگارا! حجت خود را به من بشناسان، که اگر حجت خود را به من نشناسانی، دین خود را از دست میدهم، و گمراه خواهم شد".
معرفت خداوند، معرفت رسول اکرم، معرفت حجتالله، حجت هر زمان، عصری که ما هستیم، معرفت امام عصر، ارکان کمال انسان است. اگر انسان بخواهد دنیایش دنیای انسانی باشد، و بخواهد مراتب کمال را طی کند . عبد صالحی برای پروردگار عالم بشود. باید با خداوند و پیغمبر و حجتالله پیوند بخورد ربط پیدا کند ( پیوند و رابطه پیدا کند.) چون انسان بدون پیوند با عالم حقیقت معنی ندارد لاشیء است بیمعنا است . آن چیزی که در عالم هستی به انسان معنا میدهد معرفت انسان بوده که ریشه همه کمالات معرفت آدمی است، معرفت به خداوند ، خداوندی که مبدأ عالم هستی است، خیر مطلق است، پادشاه عالم وجود است، هر خیری در عالم از خزانه او نازل میشود. « وان من شیء الا عندنا خزاینه و ما ننزله الا بقدر معلوم»(سوره 15آیه 21) ذات احدیت میفرماید هر شیء که در عالم هست خزینهاش در محضر من است و هر شیئی در عالم به اندازه مشخصی نازل می کنم، در عالم هر شیء ظرفیتی دارد مقدار دارد به اندازه مقدار و ظرفیتش بر عالم نازل می کنم، پس منبع همه خیرات ذات احدیت است، اجمالاً باور داریم که نظام عالم هستی ابتدا دارد، یک کتابی است که هم اول معلوم است و هم آخرش معلوم است، هم اول ذات احدیت است ،«هو الاول»،هم آخر ذات احدیت است،« هو الاول والآخر والظاهر والباطن »( سوره 57 آیه 3)« انا لله وانا الیه راجعون »(سوره 2آیه 156) عالم از خدا شروع شده و«الی الله تصیر الامور»(سوره 42 آیه 57) و صیرورت و سیر عالم وجود و تکامل عالم وجود یعنی نهایت نقطهای که عالم باید آنجا بایستد باز همان مبدا می باشد، الله تبارک و تعالی است آنگاه آن کسی که ما ها را به خدا ربط میدهد پیغمبر است ما به وجود پیغمبر می توانیم معنا پیداکنیم . بر ما لازم است که پیغمبر را بشناسیم اللهم عرفنی نفسک و عرفنی رسولک خدایا خودت را و رسولت را به من بشناسان توحید ، پیغمبر، امامت، سر عالم هستی این است ، فیض بر عالم هستی از منبع متعالی این طور نازل میشود پیغمبر و بعد حجت الله ، آن چنان معرفت پیغمبر و حجت الله با معرفت خدا مخلوط شده است که بعضی از روایاتمان معرفت الله تعبیر میشود به معرفت حجت به معرفت امام. امامِ راه برای انسان و کاروان انسان ساربان است ، این است که انسان را به طرف حقیقت میبرد . که در روایت هست که از امام حسین (ع) پرسیدند : " یا اباعبدالله ما معرفت الله؟ " (خدا شناسی یعنی چی؟ حقیقت معرفت خداوند چه چیزی است؟) امام فرمود: "یعنی معرفت امام زمان" به معنای دیگر امام حسین ع فرمود: "یعنی مرا شناختن"
امام را شناختن --> الله را شناختن پیغمبر را شناختن --> الله را شناختن
چرا این گونه است؟ چون پیغمبر ظرف نزول تمام فیوضات است ، ظرف تجلی فیض اهم پروردگار عالم است ، خودش مجرای اهم است ، تجلی اعظم در عالم وجود اوست ، خداوند هیچ وجودی را همچون پیغمبر در عالم هستی نیاورده است ، تجلی اعظم هست ، الله در نظام هستی خودش را به وسیله پیغمبر نشان داده است ، چون ماها ظرفیتی نداریم که مراتب عالی کمال را سیر کنیم و به قاب قوسین برسیم ، از نزدیک با جمال خداوند ارتباط پیدا کنیم ، این از قدرت ما خارج است، اما با واسطه می توان رفت ، آن واسطه ای که خودش بدون واسطه شاگرد خدا شده همان پیغمبر . هیچ واسطه ای بین او و خدا نیست مستقیماً به او گفته شده است :« اقرا باسم ربک الذی خلق » بخوان. یعنی تو شاگرد من هستی . پروردگار عالم در غار حرا مکتب دایر کرده است . مدرسه همان غار حرا ست ، تنها شاگرد رسول اکرم (ص) است ، حرف یک کلمه است . هزار کتاب باز نشده . فقط یک کلمه گفته شده «اقرا» .
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد(غزل 167 حافظ)
در کدام مدرسه درس خوانده بود؟ به یک اشاره از جانب توحید، تمام کمالات به پیغمبر داده شده . اوست شاگرد خصوصی پروردگار عالم . آن چنان از پروردگار عالم گرفته که فرمود: « انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» آمدهام تمام مکارم اخلاق را در نهایت کمالش به انتها برسانم. (ما طلبهها اصطلاح داریم) در فلسفه میگویند : "فاقد شیئ لا یکون معطی" آن کسی که دارای هیچ شیئی نیست هرگز نمیتواند آن شیء را ببخشد.
ذات نایافته از هستی بخش کی تواند که شود هستی بخش
حتماً باید خودش دارا باشد تا بدهد . پیغمبر که میگوید من آمدهام تمام کمالات اخلاقی را به انتها برسانم و به بشر درس بدهم. یعنی دارای تمام کمالات اخلاقی را هستم . خداوند داده است که میفرماید« وانک لعلی خلق عظیم»(سوره 68 آیه 4) تعریف کننده خداست که پیغمبر را تعریف میکند که در عالم هیچ صاحب اخلاق بزرگی چون تو نیست. تویی صاحب خلق عظیم . چه عظمتی در وجود پیامبر هست ؟! این بحث آن چنان گسترده است که آدم نمیداند از کدام باب وارد شود .
"من لم یزق لم یدری" کسی که نچشد (مزمزه نکند ) نمیفهمد ، باید بچشی ، انسان باید ذائقهاش کار کند ،ذائقه که فاسد و مریض شد ، انسان طعم غذا را نمیفهمد . کسی از انواع غذا ها لذت می برد که ذائقهاش خراب نباشد و قوه چشایی اش کار کند، تا بتواند غذا بچشد، معنویت هم چشیدنی است ، خدا بایستی کمی به انسان بچشاند ، همان طور که می بینی مادر به بچه اش از غذا اول کمی با انگشت می چشاند تا بچه بداند غیر از این شیر که می دوشد غذای دیگری نیز در عالم هست . آن هم آرامآرام یک مرتبه وارد نمیکند ، اگر در ابتدا بیاید آن غذا را بدهد معده بچه نمیتواند هضم کند و میمیرد زیرا که قادر به تحمل آن غذا نیست . ابتدا هر از گاهی مقداری غذا به لب های بچه میکشاند تا بشناسد و بفهمد در این عالم غیر از این شیر غذای دیگری نیز هست دومین بار و سومین بار بچه دهانش را تکان میدهد آرامآرام مادر از آن اصل غذا به اندازهای که معده بچه قادر به هضم باشد به او میدهد . عالم معنا نیز این چنین است ، به اندازه ظرفیت میدهند.