انواع آثار ادبی اصلی به لحاظ درون مایه
اگر از عناصر فنی و ظاهری شعر بگذریم،زمینه ی معنوی شعر،حاصل تجربه ی عاطفی یا اندیشه وخیالی است که شاعر در آفرینش شعر خود به کار گرفته است. ادبیات از جهات درونمایه و محتوا به انواع اصلی زیر تقسیم می شود:
1-حماسی
2-غنایی
3-مدحی
4-تعلیمی
5-دینی
6-انتقادی
7-مرثیه
8-وصفی
9-قصصی
10-مناظره
11-عامیانه و محلی
********************
انواع آثار ادبی فرعی به لحاظ درون مایه
2- مفاخره
3- ساقی نامه
4-شهر آشوب
5- پارودی
6 - حبسیه
7- طنز و هزل و مطایبه
8- مناجات
9- گلایه
10- بث الشکوی
11- تهنیت
12-حبسیه
*****************************
شرح طنز ، هزل و مطایبه
هر طنزی هم خنده دار است، اما هر نوشته خنده داری طنز نیست. ممکن است هجو، هزل و یا فکاهه باشد. قدمای ما با آنکه معنی طنز و فکاهه را می دانسته اند، از آنها به عنوان شکل های ادبی نام نبرده اند. آنان مضاحک را در دو شکل هجو و هزل تعریف کرده اند. کاشفی سبزواری پا فراتر نهاده و در بدایع الافکار فی صنایع الاشعار، مطایبه را هم تعریف کرده است. از نظر او مطایبه، هزلی است معتدل، که ما امروز آن را فکاهه می نامیم.
در تعاریف قدما، هجو در برابر مدح قرار گرفته است و هزل در برابر جد. هر اصطلاحی را با ضد آن بهتر می توان شناخت و تعریف کرد. می توانیم چهار اصطلاح هجو، طنز، هزل و فکاهه را به عبارت امروز، این طور تعریف کنیم:
هجو : یعنی به تمسخر گرفتن عیبها و نقصها به منظور تحقیر و تنبیه از روی غرض شخصی و آن ضد مدح است.
طنز : یعنی به تمسخر گرفتن عیبها و نقصها به منظور تحقیر تنبیه، از روی غرض اجتماعی و آن صورت تکامل یافته هجو است.
هزل : یعنی شوخی رکیک به منظور تفریح و نشاط در سطحی محدود و خصوصی و آن ضد جد است.
فکاهه : یعنی شوخی معتدل به منظور تفریح و نشاط در سطحی نامحدود و عمومی و آن صورت تکامل یافته هزل است.
به عبارت دیگر:
طنز هجوی است از روی غرض اجتماعی
فکاهه هزلی است دارای جنبه عمومی
به طوری که از این تعریفها بر می آید در هجو و طنز، نیش وجود دارد و در هزل و فکاهه، نوش. به عبارت دیگر خنده هزل و فکاهه، نوشخند است و خنده هجو و طنز، نیشخند.
طنز
طنز از اقسام هجو است و فرق آن با هجو این است که آن تندی و تیزی و صراحت هجو در طنز نیست وانگهی در طنز معمولاً مقاصد اصلاح طلبانه و اجتماعی مطرح است. طنز کاستن از کسی یا چیزی است به نحوی که باعث خنده و سرگرمی و تحقی شود. بین طنز و کمیک بودن فرق نهاده اند و گفته اند که در کمدی پخنده به خاطر خنده مطرح است اما در طنز خنده برای استهزاء کردن است یعنی وسیله است نه هدف. در طنز کسی که مورد انتقاد قرار می گیرد ممکن است بیرون از اثراد بی باشد.
او ممکن است یک فرد خاص باشد یا یک تیپ یا یک طبقه یا ملت و حتی یک نژاد. گاهی کسانی که دعوی اصلاح مفاسد اجتماعی و تهذیب اخلاق انسانی داشته اند از طنز استفاده کرده اند و آثار عبید زاکانی در این زمینه مشهور است و شاعران بزرگ دیگر ما نیز در خلال آثار خود از طنز غافل نمانده اند که به عنوان نمونه سعدی و حافظ را می توان نام برد.
منتقدان فرنگی ساتیر را به دو نوع رسمی یا مستقیم و غیررسمی و غیر مستقیم تقسیم کرده اند. در طنز مستقیم سخنگو اول شخص است. این "من" ممکن است مستقیماً با خواننده سخن بگوید یا با کسی دیگر که در آن اثر بی مطرح است و اصطلاحاً حریف نامیده می شود.
کار این "پهلوان پنبه" شرح و بسط و توضیح و تفسیر طنزهای سخنگو است. در طنز مستقیم دو نوع اثر معروف است که از اسم طنزنویسان معروف رومی هوراس Horace و جوونال گرفته شده است.
در طنز هوراس سخنگو فردی مودب و زیرک است که با طنزهایش بیشتر باعث سرگرمی است و کمتر باعث خشم و رنجش می شود. زبان او نرم و ملایم است و گاهی خودش را به مسخره می گیرد (مثل طنزهای حافظ) در طنز جوانی Juvenalina Satire است.
در این شیوه گروهی از شخصیت های وراج، پرحرف که فخرفروش و متفاضل اند و نمایندگان محله های مختلف عقیدتی و فلسفی محسوب می شوند، طی مکالمات و بحثهای گسترده ای (که معمولاً در یک مجلس صورت می گیرد) عقاید و آراء و نقطه نظرهای روشنفکران دیگران را به نفع خود به باد انتقاد و مسخره می گیرند. کاندید ولتر از این قبیل است.
در ادبیات فارسی طنز هم به شعر است و هم به نثر و در هر دو صورت قطعات کوتاه ادبی است مگر در دوران معاصر که به وسیله غربیان داستان های بلند مبتنی بر طنز پدید آمده است مانند طنز نویس معروف ایرج پزشک زاد، بزرگترین طنزنویس قدیم ما عبید زاکانی است که از او آثاری به نظم و نثر مانده است و طنز نویس بزرگ معاصر علی اکبر دهخدا صاحب چرند و پرند است. در آثار ایرج میرزا هم قطعات درخشان از طنز به جا مانده است.
******************************
شرح مرثیه ،مناظره و حبسیه
شرح مرثیه
مرثیه از نظر ماهیت جزو ادب غنایی است. مرثیه در ادب فارسی سابقه ای کهن دارد و در نخستین دیوان شعر فارسی یعنی دیوان رودکی دیده می شود. در زمان حا نیز در آثار شاعران معاصر مرثیه های زیادی به چشم می خورد، مثلاً مراثی احمد شاملو درباره فروغ فرخزاد و جلال آل احمد).
مرثیه ها اغلب درباره مرگ پادشاهان و صاحبان قدرت و مقام یا بزرگان علم و ادب هستند. مرثیه های معروف در ادب فارسی بسیارند، مانند مرثیه فرخی در مرگ محمود غزنوی و یا مرثیه رودکی در مرگ شهید بلخی .
بعضی مرثیه ها هم درباره فوت یکی از خویشان است، مانند مراثی فردوسی، خاقانی و حافظ درباره مرگ فرزندانشان. مرثیه های زیادی نیز در مورد شهادت یا مرگ ائمه (علیهم السلام) سروده شده است مانند مرثیه هایی که محتشم به مناسبت های گوناگون سروده است.
این نوع از مرثیه که بیشتر در میان مردم رواج دارد بیشتر در سوگ سردار شهیدان حضرت امام حسین علیه السلام است و معروف ترین این مرثیه ها ترکیب بند محتشم کاشانی در مورد واقعه ی کربلاست.
گاهی مرثیه در سوگ کسی سروده نشده است بلکه درباره ی از بین رفتن ارزشها و گذشت ایام جوانی و شادکامی یا از بین رفتن عظمت یک تمدن است، مانند مرثیه سعدی در خرابی بغداد به دست مغولان.
مرثیه ممکن است به هر قالبی باشد: قصیده و قطعه و ترجیع بند و ترکیب بند و گاهی هم غزل و رباعی و مثنوی.
نمونه ی مرثیه از حافظ در سوگ شاه ابواسحاق
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود----- دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک ----- بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد ----- عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است ----- آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز ----- چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود
دوش بر یاد حریفان به خرابات شدم ----- خم می دیدم خون در دل و پا در گل بود
بس بگشتم که بپرسم سبب درد فراق ----- مفتی عقل در این مساله لایعقل بود
راستی خاتم فیروزه بواسحاقی ----- خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ ----- که ز سرپنجه شاهین قضا غافل بود
چند بند از ترکیب بند محتشم کاشانی درباره ی شهادت امام حسین علیهالسلام
باز این چه شورش است که در خلق عالم است
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است
باز این چه رستخیز عظیم است کز زمین
بی نفخ صور خاسته تا عرش اعظم است
این صبح تیره باز دمید از کجا کزو
کار جهان و خلق جهان جمله در هم است
گویا طلوع میکند از مغرب آفتاب
کاشوب در تمامی ذرات عالم است
گر خوانمش قیامت دنیا بعید نیست
این رستخیز عام که نامش محرم است
در بارگاه قدس که جای ملال نیست
سرهای قدسیان همه بر زانوی غم است
جن و ملک بر آدمیان نوحه میکنند
گویا عزای اشرف اولاد آدم است
خورشید آسمان و زمین نور مشرقین
پروردهی کنار رسول خدا حسین
شرح مناظره
ژرف ساخت مناظره هم حماسه است زیرا در آن بین دو چیز بر سر برتری و فضیلت خود بر دیگری نزاع و اختلاف در می گیرد و هر یک با استدلالاتی خود را بر دیگری ترجیح می نهد و سرانجام یکی مغلوب یا کجاب می شود.
ظاهراً اولین شاعری که به نوع ادبی مناظره پرداخته است اسدی صاحب گرشاسبنامه و لغت فرس اسدی باشد. از او مناظراتی به اسم های مناظره آسمانی و زمین، مغ و مسلمان، نیزه و کمان، شب و روز، عرب و پارسی به جامانده است.
از شاعران معاصر پروین اعتصامی به مناظره توجه کرده است. قالب شعری مناظره قصیده یا قطعه است. مناظره گاهی به صورت نثر است و مخصوصاً در مقاله دیده می شود. در گلستان سعدی جدال سعدی با مدعی نمونه یک مناظره منثور است. مناظره بر مبنای سوال و جواب است و این هر دو خاص شعر فارسی است و قبل از اسلام هم در ادبیات ما سابقه داشته است و مثلاً در منظومه درخت آسوریک دیده می شود.
نشنیده ای که زیر چناری کدوبنی ----- بر رست و بردوید برو بر به روز بیست؟
پرسید از آن چنار که "تو چند سالهای؟ ----- گفتا "دویست باشد و اکنون زیادتی است
خندید ازو کدو که "من از تو به بیست روز ----- بر تر شدم بگو تو که این کاهلی ز چیست
او را چنار گفت که "امروز ای کدو----- با تو مرا هنوز نه هنگام داوری است
فردا که بر من و تو وزد باد مهرگان ----- آنگه شود پدید که از ما دو مرد کیست
ناصر خسرو
رفوی وقت
گفت سوزن با رفوگر وقت شام شب شد و آخر نشد کارت تمام
روز و شب، بیهوده سوزن میزنی هر دمی، صد زخم بر من میزنی
من ز خون، رنگین شدم در مشت تو بسکه خون میریزد از انگشت تو
زین همه نخهای کوتاه و بلند گه شدم سرگشته، گاهی پایبند
گه زبون گردیدم و گه ناتوان گه شکستم، گه خمیدم چون کمان
چون فتادم یا فروماندم ز کار تو همی راندی به پیشم با فشار
میبری هر جا که میخواهی مرا میفزائی کار و میکاهی مرا
من بسر، این راه پیمودم همی خون دل خوردم، نیاسودم دمی
گاهم انگشتانه میکوبد بسر گاه رویم میکشد، گاه آستر
گر تو زاسایش بری گشتی و دور بهر من، آسایشی باشد ضرور
گفت در پاسخ رفوگر کای رفیق نیست هر رهپوی، از اهل طریق
زین جهان و زین فساد و ریو و رنگ تو چه خواهی دید با این چشم تنگ
روز میبینی تو و من روزگار کار میبینی تو و من عیب کار
تو چه میدانی چه پیش آرد قضا من هدف بودم قضا را سالها
ناله تو از نخ و ابریشم است من خبردارم که هستی یکدم است
تو چه میدانی چها بر من رسید موی من شد زین سیهکاری سفید
سوزنی، برتر ز سوزن نیستی آگهی از جامه، از تن نیستی
من نهان را بینم و تو آشکار تو یکی میدانی، اما من هزار
من درینجا هر چه سوزن میزنم سوزنی بر چشم روشن میزنم
من چو گردم خسته، فرصت بگذرد چون گذشت، آنگه که بازش آورد
شرح حبسیه
حبسیه بیشتر از موضوعات شعری است تا از انواع ادبی به هر حال حبسیه از فروع ادب غنائی است و در آن شاعر اندوه و رنج خود را از زندان توصیف می کند.
نخستین و بیشترین حبسیه ها در دیوان مسعود سعد سلمان دیده می شود و بعد از او نیز شاعرانی که به زندان رفتند حبسیه سرودند. چنان که خاقانی چند حبسیه فرا دارد و در عصر ما شاعر استاد ملک الشعرای بهار نیز چند حبسیه سروده است.
زندان نای
نالم به دل چو نای من اندر حصار نای ----- پستی گرفت همّت من زین بلند جای
آرد هوای نای مرا ناله های زار ----- جز ناله های زار چه آرد هوای نای
گردون به درد و رنج مرا کشته بود اگر ----- پیوند عمر من نشدی نظم جانفزای
نه نه ! ز حصن نای بیفزود جاه من ----- داند جهان که مادر ملک است حصن نای
من چون ملوک سر ز فلک برگذاشته ----- زی زهره برده دست و به مه برنهاده پای
از دیده گاه پاشم دُرهای قیمتی ----- وز طبه گه خرامم در باغ دلگشای
نظمی به کامم اندر چون باده لطیف ----- خطّی به دستم اندر چون زلف دلربای
ای در زمانه راست نگشته مگوی کژ ----- وی پخته ناشده به خرد، خام کم درای
امروز پست گشت مرا همّت بلند ----- زنگار غم گرفت مرا تیغ غم زدای
از رنج تن تمام نیارم نهاد پی ----- وز درد دل بلند نیارم کشید وای
گیرم صبور گردم بر جای نیست دل ----- گویم برسم باشم هموار نیست رای
عونم نکرد همّت دور فلک نگار ----- سودم نداد گردش جام جهان نمای
کاری ترست بر دل و جانم بلا و غم ----- از رُمح آبداده و از تیغ سرگرای
چون پشت بینم از همه مرغان درین حصار ----- ممکن بود که سایه کند بر سرم همای؟
گردون چه خواهد از من بیچاره ی من ضعیف ----- گیتی چه خواهد از من درمانده گدای
گر شیر شرزه نیستی ای فضل کم شکر ----- ور مار گرزه نیستی ای عقل کم گزای
ای محنت ارنه کوه شدی ساعتی بُرو ----- وی دولت ار نه باد شدی لحظه یی بپای
ای تن جزع مکن که مجازی است ای نجهان ----- وی دل غمین مشو که سپنجی است این سرای
گر عز و مُلک خواهی ، اندر جهان مدار----- جز صبر ور جز قناعت دستور و رهنمای
ای بی هنر زمانه مرا پاک در نورد ----- وی کور دل سپهر مرا نیک برگرای
ای روزگار هر ش ب و هر روز از حسد ----- دَه چَه ز محنتم کن و ده دَر ز غم گشای
در آتش شکیبم چون گل فروچکان ----- بر سنگ امتحانم چون زر بیازمای
از بهر زخم گاه چو سیمم فروگُذار ----- وز بهر حبس گاه چو مارم همی فسای
ای اژدهای چرخ دلم بیشتر بخور ----- وی آسیای چرخ تنم نیک تر بسای
ای دیده سعادت، تاری شو و مبین ----- وی مادر امید سترون شو و مزای
مسعود سعد! دشمن فضل است روزگار ----- این روزگار شیفته را فضل کم نمای