فرار از مرگ ممکن نیست ! 


نشسته بود داشت تلویزیون میدید که یهو مرگ اومد پیشش


یه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بیخیالشو بذار واسه بعد


مرگ : اصلا راه نداره. طبق لیست الان نوبت توئه

مرد گفت : حداقل بذار یه شربت بیارم خستگیت در بره بعد جونمو بگیر

توی شربت ۲ تا قرص خواب ریخت

مرگ شربته رو خورد و به خواب رفت

مرد وقتی مرگ خواب بود لیستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر لیست

مرگ بیدار شد گفت : دمت گرم ،حسابی حال دادی خستگیم در رفت !

بخاطر این محبتت منم بیخیالت میشم و میرم از آخر شروع به جون گرفتن میکنم !