نگاهی به کارنامه ی سی ساله ی انقلاب اسلامی ایران (2)
سه دولت پس از انقلاب در انتخابات(از منظر اقتصادی)
نظام اقتصادی یکی از قلمروهای زندگی انسان در جامعه است. نظام اقتصادی درواقع عرصهی تولید و توزیع ثروت در جامعه است. قلمروهای دیگری نیز در جامعه وجود دارند، مثلاً قلمرو سیاست که به یک معنا عرصهی تولید و توزیع قدرت سیاسی است، یا قلمرو اجتماع که عرصهی تولید و توزیع منزلت اجتماعی است، یا قلمرو فرهنگ که عرصهی تولید و توزیع ارزشهاست.
این قلمروهای گوناگون بر یکدیگر تأثیرگذار هستند و کلیت جامعه را شکل میدهند. دولتهای بعد از انقلاب را میتوان از زاویه ی نقشی که در شکل دادن به رابطهی نظام اقتصادی با سایر عرصههای زندگی نظیر سیاست و مذهب و فرهنگ و جز آن داشته اند به سه نوع تقسیم کرد:
اولین نوع از دولتها عبارت است از دو دولت میرحسین موسوی در دههی اول انقلاب. دومین نوع از دولتها همانا چهار دولت دورهی شانزده ساله ی پس از جنگ است به ریاست اکبر هاشمی رفسنجانی و سپس محمد خاتمی. سومین نوع از دولتهای پس از انقلاب نیز عبارت است از دولت محمود احمدی نژاد.
آن قدر که به شکل دهی به رابطهی نظام اقتصادی با سایر عرصه های جامعه مربوط است، هر یک از این دولتهای سه گانه سه نوع گرایش متمایز را در دستور کار خود قرار دادند.
گرایش اولین نوع از دولتها تا پایان جنگ هشت ساله در این راستا بود که عرصهی اقتصاد و ازاینرو فعالیتهای معیشتی و اقتصادی جامعه را تحت الشعاع ارزشها و هنجارها و قواعد و خواسته های دیکته شده از سوی فرهنگ انقلابی و موقعیت جنگی شکل دهند. به این اعتبار، گرایش اولین نوع از دولتها تا پایان جنگ در این راستا بود که نهادهایی را که تولید و توزیع کالاها و خدمات از رهگذرشان صورت میگرفت در نهادهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگیِ برآمده از موقعیت انقلابی و جنگی حک کنند و بدین اعتبار نظام اقتصادی را به اقتضای انقلاب و جنگ به محصول فرعیِ نظامهای اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و مذهبی بدل سازند. دولتهای انقلابی و جنگی در سالیان بلافاصله پس از انقلاب با وضعیتی مواجه بودند که میبایست نخبگان اقتصادی رژیم سابق را از چرخهی نظام اقتصادی بیرون میراندند، موجبات نوعی جابجایی اساسی در نخبگان اقتصادی را فراهم میآوردند، و سامان اقتصادی جدیدی پدید میآوردند که ضامن بقای وضعیت نوپای انقلابی باشد. از باب نمونه، مصادره های گسترده و ملی سازی هایی که در چند سال اول انقلاب به وقوع پیوست چنین کارکردی داشتند. متعاقباً نیز بلافاصله جنگ درگرفت و دولتهای جنگی میبایست تخصیص منابع محدود جامعه را به نوعی سامان میدادند که چاه ویل هزینه های جنگی و برقراری امنیت داخلی و خارجی نظام سیاسی مستقر را پر کند. این همه به گسترش دخالتهای دولتی در نظام اقتصادی به شدت دامن زد و در شرایطی که کشورهای غربی به پیشگامی ایدئولوژیهای تاچریسم و ریگانیسم و بسیاری از کشورهای در حال توسعه به مدد سیاستهای تعدیل ساختاری به سوی نظامهای اقتصادی هر چه بازاری تر حرکت میکردند، ایران انقلابی و جنگی از محوریت نظام بازار و حاکمیت منطق سود اقتصادی در حیات اقتصادی جامعه می کاست. منطق انقلابی و منطق جنگی بود که در سرلوحهی سیاستگذاریهای اقتصادی قرار داشت. گرایشِ اصلی در شکل دهی به نظام اقتصادی در سالیان حاکمیت اولین نوع از دولتها طی دورهی جنگ عبارت بود از حک شدگیِ اقتصاد در ارزشهای انقلابی و شرایط جنگی. اولین نوع از دولتها اقتصاد را در خدمت انقلاب و جنگ قرار دادند.
دومین نوع از دولتهای پس از انقلاب در سالیان بعد از جنگ شکل گرفت و در قالب دولتهای بهاصطلاح سازندگی و اصلاحات تجلی یافت و شانزده سال استمرار داشت. اگر اولین نوع از دولتها تا پایان جنگ میکوشیدند نظام اقتصادی را در ارزشهای انقلابی و شرایط جنگی حک کنند، گرایش دومین نوع از دولتها در سالیان پس از جنگ در این راستا بود که نظام اقتصادی را حتی المقدور از عرصه های غیراقتصادی فک کنند و عرصهی مستقلی از فعالیتهای اقتصادی را هر چه بیشتر پدید بیاورند که کمتر تحتالشعاعِ ارزشها و هنجارها و قواعد برآمده از عرصههای غیراقتصادیِ جامعه باشد. کوشیدند چرخ اقتصادی جامعه را با موتور محرکهی انگیزهی سود اقتصادی بچرخانند و حتی المقدور نه ارزشها و هنجارها و قواعد برآمده از قلمروهای غیراقتصادی بلکه سود اقتصادی را انگیزهی زمینهساز فعالیتهای اقتصادی قرار دهند. از این قرار، زندگی اقتصادی در ایرانِ بعد از جنگ به دست دولتهای نوع دوم در معرض تهاجم نوعی پروژهی بازاری کردن جامعه قرار گرفت. کوشیدند منطق بازار را بیش از پیش بر زندگی اقتصادی حاکم گردانند و قلمروهای هر چه گسترده تری از زندگی اقتصادی را کالایی کنند. گرایشِ اصلی در شکل دهی به نظام اقتصادی در سالیان حاکمیت دومین نوع از دولتها طی سالیان پس از جنگ عبارت بود از فک شدگیِ اقتصاد از جامعه و اقتصاد را در خدمت اقتصاد قرار دادند.
سومین نوع از دولتهای پس از انقلاب جریان غلبه ی منطق اقتصادی در قلمروهای گوناگون زندگی اقتصادی را که با اجرای سیاستهای بازارگرایانه در دورهی پس از جنگ پدید آمده بود با پیروی هر چه بیشتر از منطق سیاسی مهار کرده است. اگر گرایش دولتهای نوع دوم در شکلدهی به نظام اقتصادی ایران طی دورهی شانزده سالهی پس از جنگ عبارت بود از فک کردن اقتصاد از جامعه، یعنی حرکت به سمت نوعی نظام اقتصادی که در آن معیشت انسانها عمدتاً زیر نگین منطق سود اقتصادی قرار دارد، گرایش نوظهور در شکل دهی به نظام اقتصادی در این دوره عبارت است از حک کردن اقتصاد در سیاست، یعنی حرکت به سمت نوعی نظام اقتصادی که در آن مناسبات معیشتی و اقتصادی عمدتاً تحت تأثیر الزامات و ملاحظات سیاسی بخش کوچکی از طبقهی سیاسی حاکم شکل میگیرد و زیر نگین منطق سیاسی تعیین میشود. برخلافِ منطق اقتصادی که همواره جهت گیریهای مشخصی دارد، جهتگیریِ منطق سیاسی از یک موقعیت به موقعیتی دیگر چه بسا متفاوت باشد. دقیقاً به همین دلیل است که دولتِ نهم انگار اهدافی معین اما برنامه هایی نامعین دارد.
هریک از دولتهای سه گانه ی پس از انقلاب، بر حسب نوع گرایشی که در شکل دهی به رابطه ی نظام اقتصادی با سایر عرصه های جامعه داشتند، نوع متفاوتی از دگرگونی را در سلسله مراتب ثروت اقتصادی و قدرت سیاسی و منزلت اجتماعی در جامعه پدید آوردند. اولین نوع از دولتها تا پایان جنگ کوشیدند نخبگان اقتصادی رژیم سابق را از چرخهی نظام اقتصادی بیرون برانند و موجبات نوعی جابجایی اساسی در نخبگان اقتصادی را به نفع نخبگان انقلابیِ مستقر در قدرت فراهم بیاوردند. این مجموعه از اقدامات به همراه بیثباتی سیاسی و مواضع خصمانه در قبال سرمایه و مناسبات مالکیت به عقبنشینی سرمایه در اقتصاد ایران انجامید و فرایند انباشت سرمایه را مختل کرد و به مانعی برای گسترش نظام بازار در دههی اول انقلاب بدل شد. بااینحال، در همین اثنا، مهمترین مأموریت نظام انقلابی در حوزهی اقتصادی با موفقیت به انجام رسیده بود، یعنی اقتصاد به بهترین نحو در خدمت ارزشهای انقلابی و شرایط جنگی قرار گرفته بود، آن هم با تشکیل طبقهی جدیدی از نخبگان اقتصادی انقلابی که حالا دیگر هم از ابزار تولید برخوردار شده بودند، هم از اقتدار سازمانی، و هم تا حدی از سرمایهی انسانی.
در چنین برهه ای است که دومین نوع از دولتها بلافاصله پس از پایان جنگ به عرصه میرسند. بازسازی اقتصادی و تحکیم مناسبات سرمایه دارانه از فردای پایان جنگ در دستور کار دومین نوع از دولتها قرار گرفت. طی شانزده سال حاکمیت دومین نوع از دولتها، گسترش سازوکار بازار همچون شیوهای برای سازماندهیِ اقتصادِ جامعه اصولاً یگانه راه برونرفت از بحران اقتصادیِ دههی اول انقلاب و کارآمدترین شیوهی راهاندازی چرخهای توسعه ی اقتصادی تلقی میشد. با اتکا بر نظریهی رخنه به پایین، وعده داده میشد که اگر با نخبگان اقتصادی بهخوبی تا شود و زمینه های فعالیت اقتصادیشان مهیا و گسترده شود منافع حاصل از انباشت سرمایه به دست نخبگان در درازمدت به سوی تودهها نیز رخنه خواهد کرد. اگر نحوهی دستیابی به منافع برای تودهها فقط همین است، پس شرطِ بلافصل عبارت از این است که نخبگان اقتصادی زودتر از بقیه از منافع برخوردار شوند. چنین بود که تعمیق جاپای نظام بازار در حیات اقتصادی کشور به اصلیترین برنامهی توسعهی اقتصادی کشور طی دوران شانزدهساله ی پس از جنگ بدل شد. بدینسان، دومین نوع از دولتهای پس از انقلاب کوشیدند اقتصاد را در خدمت اقتصاد قرار دهند، در خدمت منافع آن دسته از نخبگان اقتصادی که در طبقهی سیاسی حاکم جای داشتند.
اما، سومین نوع از دولتهای پس از انقلاب پروژهی متفاوتی را در دستور کار خود گذاشته است و در چارچوب دستور کار جدید عمدتاً کوشیده است نوعی جابجایی اساسی در نحبگان اقتصادی را میان خود فرزندان انقلاب پدید بیاورد. سیاستگذاریهای اقتصادی در دورهی حاکمیت دولت نهم عمدتاً درصدد ارتقای جایگاه اعضای بخش کوچکی از طبقهی سیاسی حاکم در هرم قدرت اقتصادی بوده است. یعنی، تشکیل طبقهی جدیدی از نخبگان اقتصادی در جمع فرزندان انقلاب شاید مهمترین کارکرد اقتصاد سیاسی دورهی دولت نهم بوده باشد، طبقهی جدیدی که اعضای آن تا پیش از این نه در رأس بلکه در سطوح پایینترِ هرم قدرت اقتصادی جای داشتند.
وجه اشتراک هر سه نوع از دولتها در غفلت و حتی ممانعت از توانمندشدن اقشار فرودست جامعه بوده است، هرچند به روشهایی متفاوت. آنچه گاه حمایت اولین نوع از دولتها در دورهی جنگ از اقشار فرودست جامعه محسوب میشود بیشتر اقتضای اقتصاد جنگی بوده است نه نمایندگی کردن منافع اقشار فرودست. دولتهای دورهی جنگ نیز مثل همهی دولتهای پس از انقلاب با تمام قوا میکوشیدند از دسترسی مستقیم اقشار فرودست جامعه به قدرت سیاسی و از این رهگذر به ثروت اقتصادی ممانعت به عمل بیاورند. جلوگیری از تأسیس و استمرار تشکل های مستقل کارگری شاید مهمترین گواه برای این مدعا باشد. بی دلیل نبود که مثلاً تهیدستان شهری از اولین گروههایی بودند که از قطار انقلاب پیاده شدند، حتی خیلی زودتر از بسیاری از گروههای سیاسی. اما طی سالیان پس از جنگ، در اثر شکلگیری شتابانتر نوعی نظام اقتصادیِ بالنسبه فک شده از جامعه ذیل حاکمیت دومین نوع از دولتها، اقشار فرودست به لحاظ امکان تأمین مالی ابتیاع کالاها و خدمات دلخواهشان با دشواریهای فزاینده و ازاین رو طرد اجتماعی شدیدتری دست به گریبان شدند. در نظام اقتصادیِ بالنسبه فک شده تر سالیان پس از جنگ نه همهی کسانی که به کالاها و خدمات نیاز داشتند بلکه فقط آن بخشی که از ثروت اقتصادی یا قدرت سیاسیِ بالنسبه بیشتری برای تأمین مالی نیازشان برخوردار بودند از دگرگونیهای پدیدآمده در نظام اقتصادی ایران منتفع شدند. اقشار فرودست جامعه بسته به درجهی نابرخورداری از ثروت اقتصادی یا قدرت سیاسی در تأمین مالی کالاها و خدمات دلخواهشان به توفیق بالنسبه کمتری دست یافتند. این دستهی اخیر از شهروندان را میتوان در زمرهی مطرودان اجتماعی طبقه بندی کرد. بخشهای وسیعی از فرودستان که منافعشان در فرایند اجرای سیاستهای اقتصادی نولیبرال در دورهی بعد از جنگ نادیده گرفته شده بود در نقش بازندگان اصلی پروژهی آزادسازی اقتصادی و فرایند فکشدگی اقتصاد، هنگام انتخابات ریاست جمهوری نهم به نامزدی روی آوردند که شعارهایی عدالتخواهانه سر میداد. رفتار انتخاباتی اقشار فرودست دقیقاً در چنین چارچوبی بود که نقش چشمگیری در برآمدن سومین نوع از دولتها ایفا کرد.
اما سومین نوع از دولتها به اقشار فرودستْ وعدهی بازتوزیع ثروت اقتصادی دادند، آن هم با شعارهای کلی گویانه ای نظیر آوردن نفت بر سر سفره ها و مبارزه با فساد اقتصادی. در عرصهی عمل اما فقط سهم ناچیزی از ثروت اقتصادی را به اقشار فرودست واگذار کردند، آن هم غالباً به قصد خریداری حمایت و آرای سیاسیشان.
برای بهبود وضعیت اقتصادی اقشار فرودست در اقتصاد ایران هم نیاز به رشد اقتصادی وجود دارد و هم نیاز به گسترش عدالت اجتماعی. اما کمتر به این نکته توجه میشود که هم حل معضل رشد اقتصادی و هم حل معضل عدالت اجتماعی در گرو بازتوزیع اساسی ثروت اقتصادی در ایران است. بدون بازتوزیع ثروت اقتصادی در کشور نمیتوان به حداقلی از توافق و سازش میان همهی طبقات رسید. لازمه ی بازتوزیع ثروت اقتصادی نیز به نوبهی خود بازتوزیع قدرت سیاسی است. اما هر سه نوع دولتهای پس از انقلاب در ممانعت از بازتوزیع قدرت سیاسی به نفع اقشار فرودست با هم اتفاق نظر داشتهاند. دومین نوع از دولتها که با تمرکز بر گسترش نظام بازار بر حل معضل رشد اقتصادی تأکید میکردند اصولاً از بازتوزیع ثروت اقتصادی پرهیز داشتند. اولین و سومین نوع از دولتها نیز که برای بهبود عدالت به طرزی شعارگونه بر بازتوزیع ثروت اقتصادی اصرار میورزیده اند از بازتوزیع قدرت سیاسی اجتناب میکرده اند.
مقاله مشترک سایت تحلیلی البرز و صفحه اقتصاد سیاسی انسان شناسی و فرهنگ |
کارنامه دولتهای بعد از انقلاب در گفتوگو با دکتر کچوئیان
در دوره سازندگی و اصلاحات سیاستهایی در کشور اجرا شد که متأثر از نوعی تفکر در سطح مسئولین کشور بود. به نظر میرسد مهمتر از این که آن سیاست ها را چه کسانی مطرح کرده اند- و البته آنچه گذشته، آسیبهائی جدی به جای گذاشته- نقد تفکری است که به سیاست تعدیل و امثالهم انجامیده و تورم 50 درصدی و... را بر جای گذاشت. این خطر وجود دارد که بار دیگر مسئولینی با همان نوع تفکر و با لباس و ژستی دیگر، کشور را به سمت و سویی که آن سالها رفت، پیش ببرند. از نگاه شما واقعیتِ سیاستهایی که در ایران بعد از انقلاب خصوصا در دولتهای سازندگی و اصلاحات اجرا شد، از کجا نشأت میگرفت و به چه آسیبهایی انجامید؟
به نظر من بخش اعظم مشکلاتی که در کشور ما اتفاق افتاده به این دلیل است که ما دو مسئله را از هم تفکیک نکردهایم. یکی اینکه ماهیت اقتصاد اسلامی چیست؟ نظام اقتصادی اسلام چه اقتضائی دارد؟ و دیگر این که اقتضائات و شرایط تاریخی چیست؟ و در نتیجه آنچه را که گاهی به اقتضای شرایط تاریخی پیاده کردهایم، به عنوان نظام اسلامی در نظر گرفتهایم و گاهی مواقع بر عکس، اقتضائات ماهوی نظام اسلامی را بدون توجه به شرایط تاریخی پیاده کردهایم.
یعنی شما معتقدید برای تحلیل ایران بعد از انقلاب باید بین اقتضائات زمانی و به عبارت دیگر سیاستهای اقتضائی و سیاستهای آرمانی نظام اسلامی تفکیک کرد؟
بله. این بحث به نظرم بحث بسیار مهمی است که اگر در روز اول انجام میشد، شاید بسیاری از نزاعهائی که به وجود آمدند، رخ نمیدادند. دلیل اینکه این بحث را نکردیم، این است که از همان اول انقلاب دو دیدگاه وجود داشت که مخل این مسئله بود. یک دیدگاه میگوید در شکل ابتدائی ظهور اسلام، بحث تدرّج احکام را داشتیم و تقریباً جز نماز و روزه که در مکه آمد، همه احکام در مدینه آمد. تدریجاً آمد و بعد هم عوض شد، مثلاً حد مربوط به زنا یا مسائل مربوط به ارث از خویشاوندان و همسایگان و امثال اینها یا کنار گذاشته شدند و یا متناسب با اوضاع و احوال تغییر کردند. این نوع مشرب و نگاه را عمدتاً فقهای حوزوی مطرح میکردند که کار تدرّج احکام، کار نبی و خداوند بوده و پس از آن دیگر موضوعیت خود را از دست داده و ما دیگر باید این را به عنوان یک قالب تعیین شده و تام و تمام و بدون در نظر گرفتن شرایط تاریخی اجرا کنیم، در صورتی که قضیه تدرّج احکام تا زمان خود ائمه(ع) هم بود و مواردی مثل خمس را دائماً تحلیل و تحریم کردند که یکی از منازعههای معروف است و یا مثلاً مواردی مثل زکات که در زمان حضرت علی(ع) فرق کرد.
به هر صورت منظورم این است بهرغم اینکه این سابقه تاریخی وجود داشت، این موضوع که به شرایط تاریخی فکر شود و تحت شرایط تاریخی، عمل و اجرا شود را لاوجه دانستند.
شرایط تاریخی برای تشریع؟
نه، برای تحقق...
آنچه که مد نظر فقهاست، ناظر بر تشریع است.
خیر، در عمل اینطور نیست. اینها منازعاتی است که در تاریخ شده، برگردید به تاریخ، خواهید دید. مثلاً در مباحث مربوط به دولت، اقتصاد، حجاب و... این منازعات وجود داشت و سئوال این بود که اینها را لحاظ بکنیم یا نکنیم؟ و این چیزی بود که در اول اتفاق افتاد. نگاهی که حضرت امام به ولایت فقیه دارند، همین است که حتی امکان این را داشته باشد که حج را تعطیل کند. بعد از کشتار مکه، ما چندین سال به حج نرفتیم. تمام احکامی که الان به حسب ضرورت تصویب میشوند، همه از همین سنخ هستند.
یعنی تدرّجِ تحقق در مقام عمل مفروض است.
بله، اما در مقام نظر این طور نیست و در واقع این تدرّج تحمیل شد، نه اینکه به لحاظ تئوریک یک کسی گفته باشد که الان اجازه داریم این حکم را به این شکل اجرا کنیم یا اجازه نداریم. آن موقع میگفتند شأن انقلاب اسلامی در واقع مثل شأن نزول است؛ نه در مقام تشریع، بلکه در مقام تحقق، یعنی الان جامعهای داریم که ممکن است با بعضی چیزها آشنا نباشند و ما بهتدریج مسیر را طی میکنیم و چون این بحث به این شکل قبول نشد، کسانی که میخواستند حرفهایشان را بزنند و بنا به اقتضائات تاریخی ممکن بود طرحهائی داشته باشند، آنها را به عنوان ماهیت فی نفسه نظام مطرح کردند و یا بالعکس. یعنی کسی که قائل به این بود که دولت باید نقش مهمی داشته باشد، سیستم اسلامی را این گونه تعریف کرد. کسانی هم که بعداً آمدند نظام لیبرالی را دنبال کردند، باز سیستم اسلامی را بر این اساس تعریف کردند.
به نظر ما این مسئله خیلی مهم است؛ هر چند درباره آن، بحث تئوریک نشده است. همین الان من خودم با قانون ارث زنان که در مجلس هم تصویب شد، مخالفم، ضرورتی هم در آن نمیبینم و آن را غلط میدانم. شورای نگهبان در مورد ارث زن از شوهر در زمینه زمین نظر نداد و زمان قانونی گذشت و این قانون تصویب شد، بیآنکه شورای نگهبان به آن رأی بدهد. بعضی از علما خدمت یکی از مراجع رسیدند و ایشان اعتراض کرده بود که این چه کارهائی است که دارید میکنید؟ نگاهی که به تدرّج احکام و الزامات عینی و واقعی توجه نمیکند، سریع معترض میشود، یعنی میگوید معقولیت ندارد که چنین را کاری بکنید...
مشروعیت ندارد و در فقه ما مسلم است که زن از مرد در این موضوع ارث نمیبرد.
بله، همین...
تحققش چه ربطی به این قانون دارد؟ چون در مقام تشریع، این حکم تشریع شده است...
مثل احکام ثانویه و احکام ضروری و احکام حکومتی است و بستگی دارد که شما چگونه به این قضیه فکر کنید. برخی میگویند شما به عنوان کسانی که بعد از نبی و معصوم (علیهم السلام) آمدهاید، یک بسته دارید به نام نظام تشریعی اسلام که شما در این بسته امکان ندارید که به خاطر مصالح، آن را این طرف و آن طرف کنید و باید آن را اجرا کنید...
در واقع تجویز تئوریک برای تصمیمات اقتضائی نداریم.
همین طور است. اگر داشتیم، میگفتیم نظام اسلامی در مورد مالکیت این حرف را دارد، در مورد دولت این حرف را دارد، در مورد زنان این حرف را دارد، در مورد کذا این حرف... مثلاً اگر کسانی در دوره سازندگی فکر کردند ـالبته دوران سازندگی تعبیر غلطی است، دوران بازسازی صحیح استـ که نظام اقتصادی اسلام، کذاست و آمدند نظام لیبرالی یا تعدیل یا هر اسم دیگری، نظامی را اجرا کردند، نمیبایست این کار را به نام نظام اسلامی میکردند، بلکه میگفتند شرایط تاریخی ما اقتضا میکند که الان این اقتصاد را اجرا کنیم، نظام اقتصاد اسلامی این نیست. آنهائی هم که آن طرف بودند، اگر این را میگفتند، مجموعه دینی سریع قضیه را حلشده میدانست، یعنی اگر طرف قبول میکرد نظام اقتصاد اسلامی، نظام برنامهریزی دولتی نیست، تمام میشد. ولی به همین دلیل که این بحث نشده بود، آنها میگفتند این نظام اسلامی است. آنهائی هم که بعد آمدند و نظام لیبرالی را پیاده کردند، میگفتند نظام اسلامی است، نمیگفتند بحث اقتضای تاریخی است.
مقصود شما این است که ما یک بحث تشریعشدهی ثابتِ غیرقابل تغییر داریم که الان به لحاظ تاریخی زمینه تحقق بعضی از احکام آن نیست. شما میگوئید باید به لحاظ تئوریک ببینیم میشود بعضی احکام را تعطیل کنیم یا به تأخیر بندازیم و در واقع اقتضائات زمانی را در نظر بگیریم یا نه؟
مثلاً ترکیه را نگاه کنید. من نمیدانم ترکیه مسئله را به لحاظ تئوریک حل کرده یا نکرده، ولی چون در آنجا سنت فقهی قویای نیست و علمای حوزه نیستند که...
آنها اصلاً بحث تشریع را مفروض نمیگیرند و این کارها را میکنند. خیلی شرایطشان با ما فرق میکند.
بله، نکته همین است و دستشان را باز میگذارد. ممکن است در عمل نهایتاً برسند. اینها در انتخابات اخیر، هیچ زن محجبهای را اجازه ندادند که نامزد شود. اگر اینجا بود، ما به عنوان ارتداد میگرفتیم، یعنی به عنوان یک امر بسیار ضد دینی و مذموم میدانستیم و میگفتیم چرا نگذاشتید؟ ممکن است من مخالف باشم و بگویم غلط عمل کردند و ترکها لائیک و سکولار هستند و غلط عمل کردند و کذا... اما این یک نوع انعطافی میدهد. اینکه شما بهطور عملی با چیزی برخورد کنید تا به لحاظ نظری، فرق میکند.
یعنی ما به عنوان اضطرار با آن موافقت میکنیم؟
از نظر من آن طور که امام ولایت فقیه را میگوید، اصلاً بحث دوران اضطرار نیست. من به دیدگاه حضرت امام معتقدم که ولایت فقیه تمام شئونات نبی و ائمه(علیهم السلام) را دارد و مفهومش...
اما ائمه هم حق تشریع ندارند...
حق تشریع که نه، حق تعطیل، حق تأخیر... سئوال من از شما این است. ائمه آمدند و یک مدت خمس را تعطیل کردند و گفتند نمیخواهد بدهید. حضرت امیر(علیه السلام) در بعضی از موارد زکات گذاشت و در بعضی از موارد برداشت. اینها چیست؟
شرایط تاریخی یعنی شرایط تحقق؟
بله، یعنی بگوییم وضعیت موجود اقتضا میکند که این را اجرا کنیم. در تمام دنیا در شرایط جنگی اقتضائاتی هست، محدودیت و توزیع کنترل شده، ولی منتقدان به عنوان چه میگفتند؟ میگفتند کمونیست است. این نظام اسلامی نیست. اگر چیزی را که شما میگویید قبول داشتند، چرا این را میگفتند؟ آن دولتی که در دوران جنگ به آن شکل عمل میکرد، میگفت اقتضائات فعلی است. در قانون کار چرا آن دعوا اتفاق افتاد؟ آقای توکلی و دیگران که قانون کار را بر اساس رسالهها نوشتند و در مقابل دولت وقت قرار گرفتند، منازعهشان چه بود؟ منازعهشان دقیقاً این بود که قوانین را از رساله در آورده بودند بدون توجه به اینکه ببینند به شرایط میخورد و اساساً امکان اجرای آن را دارند یا نه.
آیا شما تأسیس مجمع مصلحت را هم در همین راستا میبینید؟
بله، یعنی به الزاماتی رسیدیم، ولی به لحاظ تئوریک هنوز مسئله حل نشده. یعنی شما بروید از علما بپرسید جایگاه تشخیص مصلحت نظام کجاست؟
تفکیک بین اقتضائات و اصول جدای از قضاوتهای بیرونی که درباره عملکردها میشود، چه اهمیتی دارد؟
اگر این دو را تفکیک میکردیم یک فایده دیگر هم داشت. راجع به اقتضائات اجرای عملی آن ساختار شرعی اسلامی نهائی فکر میکردیم. تا به حال هیچ کسی فکر نکرده! و الان هم فکر نمیکند!
و فقط در حوزه، تئوریپردازی میشود. درست است؟
بله. درحالی که در دوره حضرت رسول(صلی الله علیه وآله وسلم) ایشان همزمان عمل میکردند. یعنی فکر میکردند که الان شرایط اقتضا میکند که این کار را بکنم یا نه؟
شما در عین حال با یک رویکرد مبنائی میگویید چون بین تشریع و تحقق در حوزه نظریهپردازی تفکیک نشد، مثلا روی نحوه مدیریت سازندگی هم اثر گذاشت؟
روی همه دولتها و همه آدمها اثر گذاشت.
اگر این دقت بود، نتیجه این میشد که شیوههای خودمان را به اسلام نسبت ندهیم و نتیجه این میشد که شاید به لحاظ مباحث تئوریک تا به حال به نتایجی رسیده بودیم؟
شما در مورد احکام اضطرار هم ببینید، کسی نمیآید بحث کند که آقا! بالاخره این اضطرار تمام شد یا نشد؟ به یک شکل اداری تمدیدش میکنند و تمام.
یعنی اگر کار تئوریکش را انجام ندهیم تا آخر همین است؟
بله، معتقدم از روز اول در دوران بازسازی و در بحث تعدیل، خطاهای جدی و اساسی شد. غربیها جز یکی دو مورد در مباحث اقتصادیشان حکم ثابتی ندارند و تابع شرایط و مقتضیات هستند و یک دستگاه نظری و مفهومی و فنی خوب هم دارند که دائماً اوضاع و احوالشان را رصد میکند و گزارش میدهد و متناسب با آن شرایط تصمیمگیری میکنند و جلو میروند. اتفاقی که افتاد، این بود که بعد از دوران جنگ، آدمها نیامدند بنشینند و بگویند این اقتضای دوران جنگ بود که این سیاستها را اجرا کنیم. حالا که جنگ تمام شده، برای سیاستهای اقتصادی و سایر زمینهها چه اقتضائاتی وجود دارد؟
با این مقدمهای که در آغاز بحث داشتید، معتقدید نسبت ما و غرب در طول این سالها چگونه تعریف شده است؟
در طول این صد و چند سال گذشته مثل همه موارد دیگر، در زمینه اقتصادی هم مثل زائدهای از غرب عمل کردیم، یعنی پا به پای تغییر غرب، ما هم یک کارهایی کردیم. در مقطع تاریخی انقلاب ما دو سه اتفاق مهم در دنیا افتاد. یکی اینکه شوروی ساقط شد و دیگر اینکه تاچر و ریگان در دهه 80 سیاستهای تعدیل و خصوصیسازی و کوچکسازی دولت و آزادسازی و امثالهم را شروع کرده بودند که به فرض آنکه درست هم بوده باشند، با اوضاع غرب تناسب داشته و جزو ضرورتهای آنها بوده است.
در غرب هم عنصر بنیادی اقتصاد غرب بوده. غرب در منازعاتی که با شوروی داشت، مجبور بود در بخش خدمات به مردم میدان زیادی بدهد، یعنی هزینه کند که انقلاب نشود، ولی با فروپاشی شوروی، دولتهای غربی در جهت کاهش هزینههای خود، دنبال دولت کوچک رفتند. البته دلائل دیگری هم دارد، از جمله اینکه از نظر ساختاری، دولت همه جنبههای جامعه را بهطور کامل هضم و جذب کرده بود و بهنوعی فاصله دولت و غیر دولت از بین رفته بود. البته این یک بحث تفصیلی دارد و من کلیت آن را بیان میکنم.
اینها گفتند حالا که شوروی از دور خارج شده و میتوانیم خدمات جامعه را کاهش دهیم، یک دولت کوچک داشته باشیم و برای کاهش هزینهها خصوصیسازی کنیم. این مشکلی که الان در غرب به وجود آمده، دنباله همین سیاستهاست. اگر آنها دارند دائماً خدمات را کاهش میدهند به این دلیل است که به لحاظ تاریخی، دیگر کشش ندارند پرداخت این نوع هزینهها را ادامه بدهند و مفهومش این نیست که دولت چیز بدی است. این کارهائی که آنها کردند به معنای بد بودن دولت نبود. اتفاقاً در غرب دستگاههای دولتی کاراترین و توانمندترین نهادها و مؤسسات بوده و هستند. مثلاً در انگلیس قطار بین شهری را خصوصی کردند. بعد از چند سال صدای مردم از تصادفات و خدمات ضعیف در آمد و گفتند باید برگردد و دولتی شود. خصوصی شدن به این معنا نبود که دولت چیز بدی است، ناکاراست، ناتوان است، همین طور نهادهای دولتی. به بیبیسی نگاه کنید. این یک مؤسسه دولتی است که در زمینه تصویر و خبر و کارهای تلویزیونی یکی از بزرگترین و توانمندترینهاست.
و ما بدون توجه به اقتضائات غرب و شرایط تاریخی خودمان، دستورالعملهای آنها -مثلا در مورد دولتیسازی و خصوصیسازی که برای جامعه خودشان بود- مدام ترجمه کردیم و به حساب اسلام هم گذاشتیم.
ما شرایط خودمان را نسنجیدیم و نپرسیدیم غربیها چرا این کارها را کردند؟ حرفهای آنها و وضعیت خودمان را مطلق گرفتیم. یعنی چه؟ یعنی گفتیم دولت چیز خوبی نیست، دولت چیز بدی است و همه چیز یعنی بخش خصوصی، درحالی که بخش خصوصی ما اصلاً با بخش خصوصی غرب قابل مقایسه نیست. در ایران دعوای خصوصی و غیرخصوصی، دعوای اختصاصی و غیر اختصاصی است، یعنی میخواهیم پول بیشتری توی جیب بخش خصوصی بریزیم، نه اینکه بخش خصوصی خودش مایه بگذارد و کار کند و دولت رهایش کند. دعوا بر سر این است که چه کسی از منافع دولتی سهم بیشتری ببرد. بخش خصوصی ما مثل بخش خصوصی غرب نیست که جان و مالش را برای تحول خودش، کشورش و جهان مایه بگذارد. بخشهای خصوصی غرب ریسکهای عجیبی کردهاند و هنوز هم میکنند. بخش خصوصی ما که این طور نیست.
با این تفاصیل قضاوت شما در مورد سیاستهایی مثل سیاست تعدیل اقتصادی که در دوره سازندگی و پس از سالهای جنگ اجرا شد، چیست؟
ما بدون اینکه مسائلی را لحاظ کنیم، یک کارهائی کردیم که اساساً مبنا نداشت. من درباره چه چیز سیاست تعدیل بحث کنم؟! کاری که از اساس و بنیاد غلط بوده و کسی دربارهاش فکر نکرده، چه چیزش درست است و راجع به چه چیزش بحث کنیم؟! حالا بگذریم از اینکه آن چیزی هم که اجرا شد، فاجعهبار بود.
یعنی سازندگی بر اساس مفاهیم فعلی دنیا هم اجرا نشده.
در بحث خصوصیسازی آمدند و همه چیز را به ثمن بخس به بخش خصوصی فروختند. حالا بروید و بررسی کنید که در آن دوران در اثر خصوصیسازی، هزینههای دولت چقدر کاهش پیدا کرده؟ بعد هم یک فساد عجیب و غریب ایجاد شد و چوب حراج به منابع مملکت زدند، منابعی را که صد سال طول کشیده بود تا جمع شوند، مفتِ مفت و به اسم خصوصیسازی به این و آن دادند. صاحبان شرکتها هم بعد از مدتی شرکت را فروختند، چون فقط قیمت زمینش چند برابر پولی که بابت خرید شرکت داده بودند، قیمت داشت. شرکت تعطیل میشد و زمین و منابع دیگر آن فروخته میشدند. از هیچ جنبهای کارها مبنا نداشتند. فضائی ایجاد شده بود و در آن فضا کارهائی را انجام میدادند که واقعاً از هیچ جهت نمیشود آن را ارزیابی کرد.
یعنی اساسا نمیتوان از دوران سازندگی یا همان نوسازی ارزیابی داشت؟
چه چیز را ارزیابی کنیم؟ مملکت شد عرصه آزمون و خطا. اشکالی هم ندارد. بالاخره در حال تحول هستیم و خطا هم میکنیم، اما بدی قضیه این است که عقل سلیم خودشان را هم زیر پا گذاشتند. مثلاً میبینیم در دوران آقای هاشمی منابع بسیار عظیمی به غرب، اروپای شرقی، ترکیه، امارات و... رفت و تبدیل به ملک شد.
بخش خصوصی بدون دولت معنا ندارد، بهخصوص در بحثهای اقتصادی که الان تکلیفش روشن و کاملاً مشخص است که این دولت است که بازار میسازد. اینکه شما فکر کنید اگر دولت همه چیز را رها کند، این یعنی خصوصیسازی، این طور نیست، بلکه این یعنی بلبشو، یعنی زیر پا گذاشتن عقل سلیم. باید بدانید منابع کشورتان چقدر و در کجاست، محدودیتها و امکاناتتان چقدر است. آن وقت میبینید در شرایط بعد از جنگ و در دوره آقای عادلی، 5000، 5000 دلار ارز میدهند و در مقابل منابع عظیمی را از بین میبرند و ضایع میکنند. این سیاستها از هیچ منظری توجیهپذیر نیستند.
عدهای تصور میکنند بخش دولتی میخواهد همچنان کنترل را در دست داشته باشد. البته بخشی این است، ولی بخش زیادی هم به این دلیل است که اساساً دولت عامل اصلی تحول و کار و تلاش است و به همین دلیل هر کاری کردیم و میکنیم، نمیتوانیم دولت را کوچک کنیم.
یعنی این جزو شرایط تاریخی ماست؟
بله.
شما معتقدید رفتن به سوی خصوصیسازی غلط بود؟
من معتقدم سیستم نهائی اسلام، خصوصی است، ولی معتقدم شرایط ساختاری ما اقتضا میکرد و اقتضا میکند که درباره این مسائل خوب فکر کنیم. ما شکاف عظیمی بین شهر و روستا داریم. بهرغم تمام زحماتی که دولتها بعد از انقلاب کشیدند، در سیستان و بلوچستانـ بهرغم اینکه بعضاً 90% وام میدهند و امکانات در اختیار میگذارندـ در کردستان و بسیاری از مناطق دیگر، وضع اقتصادی مردم خوب نیست. اگر دولت را حذف کنید، همین میزان خدمات هم به آنها نمیرسد.
بخش خصوصی اساساً ظرفیت انجام بعضی از کارها را ندارد. در خود غرب هم بسیاری از صنایع پیشرو، صنایع موشکی، رایانه، اینترنت و... را پنتاگون پیش میبرد، چون بسیار هزینهبر است و سطح تکنیکی بالائی میخواهد و بخش خصوصی نمیتواند این کار را انجام بدهد. در کشور ما که این ضرورت خیلی بیش از این حرفهاست.
شما میگویید آنچه در سازندگی انجام شد، بر اساس مبانی توسعه هم نبوده؟
نه نبوده. یک عدهای در غرب به این نتیجه رسیدهاند که دولتشان مشکل دارد، نه اینکه ناکاراست. هزینههایش بالاست و دیگر ندارد که بپردازد. غربیها 200، 300 سال است که خوردهاند و سطح خوردنشان زیاد است. اینکه میبینید بحث ریاضت اقتصادی مطرح شده، به خاطر این است که ندارند که بخورند. البته این به این معنا نیست که سرمایهدارها در آنجا نمیخورند. سیستمشان سرمایهداری است و فکر میکنند این مقداری که به مردم دادهاند، زیاد بوده است و دیگر نمیتوانند تأمین کنند و بودجههای موجود جواب نمیدهد و به این نتیجه رسیدهاند که این هزینهها را تقلیل دهند و فشارها را روی دوش عموم مردم بیندازند. در آنجا بحث، بحث ناکارائی و ناتوانی دولت نبود، ولی ما این بحث را آوردیم اینجا بدون اینکه شرایط تاریخی آن را در نظر بگیریم. خوب هم اجرا نکردیم، یعنی نه اسلامی بودنش را در نظر گرفتیم، نه اجرائی بودنش و نه هیچ جنبه دیگری را. چه چیزی در آن درست بود که حالا بخواهیم راجع به آن بحث کنیم؟
بالاخره مثلاً خرابیهای جنگ ساخته شد.
هر جای دیگری هم بود، ساخته میشد. بعضی از زمینهها هست که بد نیست به آنها اشاره کنم. میگویند آقا! کرباسچی تهران را ساخت. با چه هزینهای؟
میشد بازسازی را با هزینههای کمتری انجام داد؟
بله، یک زمانی بودجه تهران 5، 6 میلیارد بوده، شما آن را کردهاید 100 میلیارد. موقعی که میخواهیم بررسی کنیم همه جوانب را باید در نظر بگیریم. آقای کرباسچی تراز فیزیکی کشور را به هم ریخت، یعنی بسیاری از کارها لنگ ماندند، چون منابعش، سنگ، سیمان و... در دسترس نبود و شما آنها را در جاهای غیر ضروریتر مصرف کردید.
بر اساس تحلیلهای خودتان، بیایید به یک فضای فرضی که اگر دولت سازندگی براساس مبانی توسعه بهتر عمل میکرد و به آن مبانی نزدیکتر بود، آن وقت میرسیدیم به...
بر اساس کدام مبانی؟ مبانی توسعه؟
بله.
چه کسی گفته توسعه مطلوب است؟ شیوههائی که غربیها به جوامع خودشان تحمیل کردند، اقتضای شرایط خودشان بود، یعنی مرحله اخیر جهانی شدن و جهانیسازی غربی اقتضا میکرد که اقتصادهای جهانی این طوری بشوند، بازارها باز بشوند، موانع و محدودیتها برداشته بشوند. چه کسی گفته که توسعه ما ربط داشت؟ هنوز غربیها دارند سر حمایت از بازارهایشان با همدیگر میجنگند. امضای قراردادهای مربوط به تجارت جهانی سالهای سال است که به تأخیر افتاده و دولتهای غربی دارند بر سر آنها با هم میجنگند.
پس در آنجا هم بازار آزاد نیست.
مگر دعواهائی را که هر چند وقت یک بار بر سر کالاهای مختلف بین امریکائیها میشود، نمیبینید؟ اروپائیها مبدع سیاستهای حمایتی بودند. کی آن را کنار گذاشتند؟ موقعی که نیاز اقتصادی آنها، تمام شد. یعنی همه این برنامهها را باید با توجه به شرایط تاریخیشان نگاه کرد. غربیها یک موقعی طرفدار بازار آزاد اطلاعات بودند. بعد از دهه 60 یا 70، دشمن این شیوه شدند. اینها دعوایشان با یونسکو بر سر چیست؟ غربیها دنبال دموکراسی هستند. بروید ببینید امریکائیها در باره اکثریت در یونسکو چه میگویند؟ میگویند ستمگری اکثریت!
سر قضیه کشور فلسطین که اخیراً مطرح شده؟
هم این، هم اروپا. الان 30 سال است که امریکا با یونسکو مشکل دارد. آنها مثل ما بدبخت نیستند که گرفتار این مفاهیم بیربط بشوند که خودشان شعارش را دادهاند.
ارزشهای خودشان را مفروض دارند و تا جائی که کاربرد داشته باشد، از آنها استفاده میکنند.
بله، شما داخل امریکا را ببینید. مثلاً همین اشغال والاستریت. بهانههای مسخرهای که همه دنیا هم میفهمد: شما خیابان را کثیف کردهاید، امنیت را به هم ریختهاید، در اینجا الکتریسیته روشن کردهاید، خطر دارد و به این ترتیب سیستمشان را جمع میکنند. شوخی ندارند و ارتش را میآورند وسط میدان. در سال 70 در برکلی ارتش آمد به میدان و عدهای را کشت و قضیه را جمع کرد. در 1968 ارتش فرانسه آمد به میدان وگرنه فرانسه در اثر شورشهای شهری از بین میرفت. اینها قصههایشان فقط برای ما خوب است. 20 سال پیش دیگر فکر میکردند جهان را قلع و قمع و کنترل کردهاند. در سیاست بینالملل میگفتند دیگر نیروی نظامی لازم نیست، ارتش را کوچک کنید. چند تا از روزنامههای ما هم این چرت و پرتها را تیتر کردند که بله باید بودجههای نظامی را کنترل کنیم، ولی روزنامههای خود آنها را ببینید. بعد از این شعارها که فقط برای امثال ما میدادند، بودجههای نظامی خودشان را چندین برابر کردند و هنوز هم دارند این کار را میکنند.
امریکا یک حکومت ایدئولوژیک است؟
به یک معنا بله و به یک معنا نه. به این معنا که یک سری چهارچوبهای بنیانی و ارزشی دارد، نه، ولی به این معنا که به چهارچوبهای اقتصادیشان خیلی دقت میکنند، بله. الان حتی در قوانین هم دست میبرند. الان در عالم، زمان مداخله است، گیریم اسمش را بگذاریم مداخله بشردوستانه. برایش حقوق جعل میکنند. خب! این قضایا چه ربطی به توسعه در کشور ما داشت و دارد؟
در سالهای تعدیل، آن حرفها هیچ ربطی به توسعه ما نداشت. آقا! شما از دوران جنگ آمدهای بیرون؟ برو ببین در دنیا وقتی از دوره جنگ آمدند بیرون چه کردند؟ سیاستهای دوره جنگ باید با همان شدت ادامه پیدا کنند تا بهتدریج زمینههای رشد، فراهم و باز شوند و در آنجا شروع به فعالیت کنی.
یکی از اولویتهای دولتها پس از جنگ، مسئله تورم است. اینکه میبینید در دوره آن سیاستها تورم رسید به 50% و در 20 شهر شورش شد، به این دلیل است. چه کسی گفته این سیاستها به مسئله توسعه ربط دارد که حالا بیائیم بر اساس این مقولهها ارزیابی کنیم. به هیچ چیز جز این ربط ندارد که ما بدبخت هستیم و میرویم ببینیم در غرب دارند چه کار میکنند.
درد ترجمه.
درد ترجمه به همه ما ربط دارد و نه فقط به دانشگاهیهای ما. مربوط به سیاستمداران ما هم هست. آنها میروند ببینند غرب چه کار کرده تا همان کار را بکنند. سیاستهای تعدیلی که بانک جهانی در دنیا اعمال کرد، در همه کشورهای دنیا از جمله اردن، مصر و خیلی جاهای دیگر، شورش ایجاد کرد. غربیها کار جالبی میکنند. هر چند وقت یکبار بر میگردند و میگویند بانک جهانی در دهه 70 اشتباه کرد، بانک جهانی در دهه 80 اشتباه کرد، بانک جهانی در دهه 90 اشتباه کرد. اینها دارند ما را گول میزنند، چون موقعی که سیاستی را اجرا میکنند، میدانند دارند چه کار میکنند. میدانند اقتضائات غرب ایجاب میکند که سیاست جدیدی را اعمال کنند و میکنند. در تمام این مدت هدفشان این بوده که ما را داغان کنند و ساختارهای ما را طوری به هم بریزند که با ساختارهای خودشان در غرب جفت و جور باشد بعد میآیند و میگویند سیاستهای مک نامارا در دهه 70، جهان را فقیر کرد، پس بهتر است حالا سیاست تعدیل را پیش ببریم و...
بنابراین هیچ منطقی در رفتارهای اقتصادی ما وجود ندارد که بنشینیم و تحلیلشان کنیم. ما هیچوقت بر اساس یک منطق شسته و رفته عمل نکردهایم که حالا بنشینیم و آن را ارزیابی کنیم. دو سه تحول اتفاق افتاد و بعضی از آدمها، فکرهای شاعرانهای کردند و خوشبینیهای عجیب و غریبی داشتند که آن سیاستها از درونش بیرون آمدند.
برگردیم به بحث اسلامیت اقتصاد. اشاره کردید که سیاستهای دوران سازندگی بر اساس مبانی توسعه نبوده، شرایط ایران را نشناختند و زمینههای پیدایش و اجرای نظریههای غربی را نتوانستند پیدا و تحلیل کنند و این دو نشناختن باعث شد که ما بازسازی را در دوران پس از جنگ با هزینه بسیار بالائی انجام بدهیم. این تحلیل را که تحلیل درستی هم هست کنار بگذاریم. حالا که مقام معظم رهبری الگوی اسلامیـایرانی پیشرفت را مطرح کردهاند، بخشهای اسلامیت قضیه که در ذهنتان بسیار برجسته هستند و باید رعایت کنیم، کدامند؟ فرض کنید میخواهیم با جامعه انقلابی و با نخبگان خود صحبت کنیم که تا به حال اشتباه عمل کردهایم و از حالا به بعد میخواهیم درست عمل کنیم. در چه قسمتهائی باید دقت کنیم که در برنامهریزهایمان بیش از این آسیب نبینیم؟
تصور من این است که ما چه بگوئیم چه نگوئیم، این اشتباهات را میکنیم. من سردبیر چند فصلنامه هستم. مقالات را که نگاه میکنم، میبینم همچنان قصه این مصیبت ادامه دارد. مینویسند نوآوری این نقش را دارد، سیاحتگری این نقش را دارد و نگاه نمیکنند ببینند که آقا! اینها نسبتی با ما دارد؟ ندارد؟ یک جور چهارچوبهای بنیادی وجود ندارند که کسی در آنها تعقل و تأمل کند. من فکر میکنم این قضیه همین طور ادامه دارد. اما معتقدم در فقدان اجتهادهای لازم در زمینههای مختلف، ما باید به حداقلهای بنیادین بچسبیم.
مقصود شما از حداقلهای بنیادین چیست؟
یکی از حداقلهای بنیادین، خانواده است، یعنی اگر شما نتوانید خانواده را به عنوان بنیاد جامعه، بنیاد تربیت، بنیاد ساخت شخصیت، بنیاد اجتماعی کردن، بنیاد دینی کردن و همه چیز و تنها جائی که نیازهای جنسی انسان به شکل طبیعی و معقول ارضا میشود، تثبیت و تقویت کنید، همه چیز به هم میریزد.
من یک وقتی فکر میکردم چرا اسلام تا این حد روی مسئله زنا و شراب و... تأکید دارد؟ دیدم اگر شما بتوانید در جامعهای جلوی این چند تا را بگیرید، جامعه تا حد زیادی درست میشود و اگر جلوی این چند چیز را باز بگذارید، هر کاری هم که بکنید، آن جامعه دینی نخواهد شد. اصلاً نمیخواهد شما کار دینی بکنید. فقط کافی است در جامعه شما کسی زنا نکند، شراب نخورد و دروغ نگوید تا جامعه خوبی بشود.
اگر بخواهیم خانواده را حفظ کنیم، الگوهای ما مثل الگوی آموزش به چه تغییری نیاز دارند؟
نکته همین است. از جمله مواردی که در دوره توسعه از آنها استفاده کردیم، افزایش اشتغال زنان بود.
در دوران سازندگی؟
بله، بر فرض که سیاست این است که جمعیت را کم کنیم، آیا راه حل این است که اشتغال زنان را افزایش بدهیم؟ اشتغال زنان تبعات زیادی دارد.
خانواده تضعیف میشود.
بله، بعضیها توجه ندارند که در جهان مدرن، علم معنای گذشته را ندارد. علم مدرن، شغل و حرفه است و یک مکانیک ساده با یک مهندس مکانیک از این لحاظ شأنیت متفاوتی ندارند. دیگر افراد مثل ایام قدیم به دانشگاه نمیروند که به حقیقت دست بیابند و به مراتب متعالی و فضل و کمال برسند، بلکه به دانشگاه میروند تا شغل پیدا کنند، برای همین نتیجه تحقیقاتی که دوستان ما کردهاند، نشان میدهد هر چه سواد بالاتر میرود، وجدان کاری کمتر میشود. من که معتقد نیستم ما در ایران مدل و الگو داریم، اما در همین هرهری مذهبی که داریم و اسمش را مدل گذاشتهایم، مشاهده میکنیم آدمها هر چه تحصیلکردهتر میشوند، مسئلهدارترند. دزدهای ما چه کسانی هستند؟ آدمهای ساده، دزدیهایشان هم ساده است. بعد فکر کردیم دانشگاه عجب جائی است، پس چه خوب است که دخترهای ما دانشگاه بروند. سئوال این است که مگر ما میخواهیم خانمها را شاغل کنیم؟ در ژاپن اگر خانمی درآمدش صد تومان است، وقتی ازدواج میکند و توی خانه مینشیند، میشود هزار تومان، چرا؟ چون هزار تا مدرسه کار یک مادر را نمیکند. ما که خوب میدانیم مدارس در بهترین شکلشان چقدر روی تربیت ما اثر دارند. ما در تمام طول عمر همانی هستیم که در هفت سال اول در خانه شدهایم، آن هم اگر شده باشیم. در مدرسه هر کاری بکنید این تأثیر را ندارد.
مادر اساس است، خانواده اساس است و شما دارید با یک مشت فرضیات غلط، اینها را از بین میبرید. این مصیبتی شده. همه ما میدانیم خانمها نوعاً وقتی ازدواج میکنند، کار هم که بکنند، بعد از مدتی خسته میشوند و میخواهند سر خانه و زندگیشان باشند و از فرزندانشان مراقبت کنند. البته در هر گروه اجتماعیای حد افراط و تفریط داریم. خانمهائی هم هستند که مرد صفت هستند، همان طور که بعضی از مردها صفات زنانه دارند. حالا ما باید بیائیم برنامهریزیهای اقتصادیمان را بر اساس زنانی که مایلند بیرون از خانه باشند و کارهای مردانه انجام بدهند یا مردانی که دلشان میخواهد در خانه بمانند و اهل کار نیستند، تنظیم کنیم؟ ما نمیتوانیم راه شغل و تحصیل را به روی زنان ببندیم، ولی نباید این قضیه را تشویق کنیم، به گونهای که مانع ازدواج شود. الان در جامعه ما مسئله ازدواج امری جدی است.
وقتی زن بیوه و مطلقه و دختر مجرد زیاد شد، روابط نامشروع گسترش مییابد و هزاران گرفتاری دیگر پیش میآید، بنیان خانواده سست میشود، چند زنی رواج پیدا میکند و...
پس به نظر شما سیاستهای اشتغال در دوره سازندگی، بنیان خانواده را تضعیف کرد.
سیاستهای اشتغال، سیاستهای درسی، سیاستهای فرهنگی، صدا و سیما و... همه دارند همین کار را میکنند. سیاستهائی که در آن دوران اعمال شدند، به طور بنیادین نسبتی با اسلام نداشتند و در عمل و در واقع هیچ اهتمام و توجهی به این مسئله نداشتند، هیچ حساسیتی وجود نداشت. فقط سیاست پاسخگوئی به بعضی نیازها در زمینههای مختلف وجود داشت. البته در بعضی از مقولههای فرهنگی کارهای کوچکی میشد، ولی یادم نمیآید کسی درباره تحکیم خانواده سیاستگذاری کرده باشد. آن موقع این کار نشد، حالا هم نمیشود، البته بعضی جاها بر عکس کار شده. اگر قرار باشد من در جهت تحکیم خانواده قدمی بردارم، مثلاً کمکهائی را که میخواهم به دانشجو بکنیم، به حساب خانوادهاش واریز میکنیم و نه به حساب خودش، یعنی زمینه تسلط پدر و مادر بر فرزند را فراهم میسازیم.
اینها سیاستهای خرد هستند، ولی سبب تحکیم خانواده میشوند. آیا مهمتر از این نداریم؟ مثلاً یک الگوی صنعتی با محوریت خانواده را نمیشود تعریف کرد و یا الگوهای دیگر را؟
میشود کارهای رادیکال کرد، ولی آنها هم تبعات خودش را دارد. سیستم اقتصادی ماقبل مدرن مبتنی بر خانواده بود، یعنی خانواده باید از نظر اقتصادی فعال میشد. بعضی از نظریهپردازان این موضوع را مطرح میکنند که باید به آن نظام برگردیم و این یعنی هدم دنیای مدرن. چه کسی استعداد این کار را دارد؟
پس مجبوریم این سیاستهای کوتاه مدت و حمایتی را اصل قرار بدهیم.
جامعه بهقدری به مدرنیته شوق دارد که حالا که من این حرف را میزنم، جنجال ایجاد میکند. ما یک جائی یک حرفی زدیم، یکی گفت شما میگوئید برگردیم به عصر قاطرسواری؟ شبیه همان حرفهائی است که شاه درباره روحانیت میزد! همین چند روز پیش یکی آمده بود در یکی از این شبکههای ماهوارهای و یک قسمت از حرفهای آقا را گرفته بود و نقل میکرد و میگفت ببینید اینها با توسعه مخالفند!
یعنی گرایش اصلی در جهان بحث توسعهیافتگی است.
مصیبت فعلی ما این است؛ در دوره مدرن، نخبههای کشورهای غیر غربی به سمت غرب میرفتند، اما مردم به سنتهایشان پایبند بودند و بهنوعی حکم ترمز را داشتند. حالا بر عکس شده و این مردم هستند که با سر به طرف غرب میروند و بعضی از نخبهها میگویند نروید! من فکر نمیکنم دیگر کسی بتواند مردم را برگرداند. مردم نیروی تعیینکننده هستند، تأمل و تعقل نظری نمیکنند، بلکه تأمل و تعقل عملی میکنند.
من به شخصه معتقدم که این راه مدرنیته از اساس غلط بوده. الان غربیها هم به این نتیجه رسیدهاند که سیاستهای رشد و توسعه غلط بوده است. بعضی از نظریهپردازان از قبیل هیرش (Fred Hirsch) در کتاب (limits to growth) میگویند سیاستهای توسعه اقتضا میکند که فقط بعضیها در این دنیا رشد کنند، چون ظرفیتهای جهان نامحدود نیست. کاری که سیاستهای توسعه میکند این است؛ شما یک چرخ گوشت درست کردهاید، از این طرف دائماً منابع طبیعی را میدهید و از آن طرف آلودگی میگیرید. جهان مگر چقدر ظرفیت دارد؟
در مورد خانواده، تصویر منطقی تولید را که میتوانیم داشته باشیم...
آن اقتصاد معیشتی و خودکفاست، اقتصادی که معلوم نیست در این سطح از فناوری و تکنیک بشود ایجادش کرد و بتواند پاسخگوی اینها باشد. قطعاً نمیشود. چنین سیاستهای رادیکالی را فقط پیامبران هستند که میتوانند انجام بدهند. گاهی فکر میکنم اینکه در روایات گفته شده در آخر الزمان این همه مصائب پیش میآید، در واقع هدم دنیای مدرن است و دو سوم آدمها باید بمیرند.
یعنی زمینه پذیرش اجتماعی آن نیست.
بله، شما نهایتاً باید کاری بکنید که معلوم هم نیست ممکن باشد، چون این جهان مدرن خاصیتی دارد که تمام روابط انسانی را تبدیل به روابط فنی میکند و در نتیجه، مطابق این منطق، در مسائل جنسی آن مثال معروف پیش میآید که طرف میگوید برای خوردن یک لیوان شیر، یک گاو در خانهام نمیبندم. این یک شوخی نیست، بلکه منطق عقلانیت مدرن است.
عقل محاسبهگر.
در منطق عقلانیت مدرن، وقتی نیاز جنسی دارید، دیگر هیچ چیزی مهم نیست و ضرورتی ندارد قوانین و قواعد و هنجارها را رعایت کنید. ابزارهای تأمین این نیاز که باید بهینه هم باشند، فراهم هستند. بهینه یعنی اینکه گاو نخری، هر موقع خواستی یک لیوان شیر میخوری و میروی پی کارت. جهان مدرن همه چیز را منهدم میکند. این جوری هم که ما پیش میرویم، معلوم نیست بتوانیم جلوی جهان مدرن را بگیریم. من که در خود این توانائی را نمیبینم و زمینهها و مقتضیاتش را هم فراهم نمیبینم که بتوانیم جلوی جهان مدرن را بگیریم. جهان مدرن، خودش نابود خواهد شد. یعنی خودش، خودش را نابود میکند و همه تلاش ما باید این باشد که دستکم این قدر سرعتمان را زیاد نکنیم.
برای حفظ نهاد خانواده چه باید کرد؟
یکی از اساسیترین کارها، برگرداندن شأنیت خانواده است، چون شأنیت خانواده از دست میرود و دو نسل دیگر که به این شکل بگذرد، دیگر هیچ چیز باقی نمیماند. وقتی هم که این اتفاق میافتد، دیگر نمیشود جلوی هیچ چیز را گرفت. در گذشته وقتی کودکی به دنیا میآمد، اولویت با او بود و همه چیز برای پدر و مادر در فرزندشان خلاصه میشد. آیا الان این طور است؟ البته نه، برای همین میبینی ماهواره نصب کردهاند و بچهها هم پای آن هستند. دیگر گوش شنوائی برای شنیدن ارزشهای اخلاقی و دینی برای بچه نمیماند، چون دیگر نه بچه آن شأنیت را دارد و نه خانواده. اینها یک مجموعه به هم پیوسته هستند. شما وقتی دائماً در همه دستگاهها، سینما، رادیو تلویزیون و... ارزشهای دنیای مدرن را منتقل میکنید، این ارزشها کار خودشان را میکنند. کارهائی که میتوانیم بکنیم یا سلبی هستند یا ایجابی. ایجابی تقویت مناسک دینی در جامعه است. ما نمیدانیم این مناسک چگونه عمل میکنند، ولی میدانیم قوی شدنشان، موانعی را در مسیر مدرنیته ایجاد میکند. مثلاً بقای دین در این مملکت در اثر همین نماز و حج و عاشورا بوده است و حتی در دورههائی هم که مردم دینی نبودهاند، همین چیزها دین را نگه داشته و احیا کردهاند.
و علت اینکه ما جزو کشورهای توسعهیافته نیستیم...
به یک معنا همین است.
و خوب است؟
بله، حتماً خوب است و هر چه اینها تقویت شوند، ممکن است راههائی پدید آیند که ما ندانیم. اما جنبه سلبی آن این است که ما حواسمان باشد که دست کم احتیاط کنیم. کتابی از هربرت شیلر در زمینه ارتباطات میخواندم که در آن میگوید احتیاط یک اصل عقلی است. وقتی میبینید که دنیا دارد این طور خراب میشود، شرط عقل است که احتیاط کنید و با سر نروید.
فرانتس فانون حرف جالبی دارد و میگوید 200 سال قبل کشوری خواست از مدل اروپا تبعیت کند، خیلی هم موفق شد، ولی همه مصائب و آلودگیها و بدبختیهای اروپا را هم بهشدت و به میزان بیشتری تکثیر کرد. منظورش امریکاست. امریکا غربزدگی را کپی کرد و واقعاً موفقتر هم بود، ولی به همان میزان مصیبت و جنایت و بدبختی بیشتری هم داشت. فرانتس فانون میگفت ما نمیخواهیم شکل کسی بشویم و اگر نخواهیم، خیلی کارها هست که میتوانیم انجام بدهیم.
نخواهیم توسعهیافته باشیم؟
بله، و حواسمان هم باشد که مبنای این حرفها چیست. شما میخواهید در کشورتان تجاوز نباشد که در غرب در هر ثانیه هست. شما میخواهید جنایت، فقر و گرفتاریهای دیگر نباشد؟ روابط انسانی باشند؟ بسیار خوب. یک تجربه و گذشته 200 ساله پیش روی شماست. ببینید اینها چه کردند که این طور شد، آن کارها را نکنید و آن راهها را نروید. بسط و گسترش بسیاری از مقولهها بیخطر است، چون خطرش عریان شده. بحث اصلی من در توسعه این است که هر جا کار میکنید، صد بار فکر کنید که تبعاتش روی دیانت مردم، روی خانواده، روی رفتارهای دینی مردم چیست؟ مثلاً میگوئید سیاحت. از صبح تا شب داریم در شیپور سیاحت و گردشگری میدمیم. ببینید تبعاتش چیست؟ یا از آن طرف دارید سیاستهای توسعه را دنبال میکنید و میگوئید باید سیاحت را توسعه داد. سیاحت یکی از مجاری توسعه جهان مدرن است؛ نکنید آقا! شما مشکل پول دارید؟
چند وقت پیش معاون وزیر اقتصاد که دانشجوی خود ما هم بود، میگفت ما به فلان قدر سرمایهگذاری خارجی نیاز داریم. آقا! در ظرف شش سال، 500 میلیارد دلار را به ثمن بخس به باد دادید. کشورهای دیگر با یک پنجم این مبلغ، کارهای عظیم میکنند. مملکت را درست مدیریت کنید، نیازی نیست از طریق قرضه خارجی که سیاستهای آنها را بر شما تحمیل خواهد کرد، کار کنید.
ما الان از صبح تا شب برای اعمال سیاستهای اجتماعی و فرهنگی، در مباحث حقوقی، حقوق بشر در معرض فشارهای جهان هستیم. در زمان آقایان هاشمی و خاتمی چه کردند؟ توانبخشی زنان روستائی! کلی ان.جی.او درست کردند که زنان روستائی را مستقل و توانمند کنند! برای چه؟
یا مثلاً راجع به بیماری ایدز. آدمهای مدرن میگویند ایدز یک بیماری است. شما چرا این طوری به آن نگاه میکنید؟ نخیر آقا! این یک بیماری است که ریشه در بیبندو باری دارد. اگر غیر از این نگاهش کنید، موجب گسترش آن میشوید، کما اینکه همین حالا داریم این کار را میکنیم. ممکن است من بروم دندانپزشکی و از بخت بد به این بیماری دچار شوم، ولی شما میخواهید به خاطر آسیبی که عده معدودی میخورند، جامعه را در معرض آسیب بزرگتری قرار بدهید؟ به خاطر اینکه بچهها گرفتار ایدز نشوند، در مدارس و این طرف و آن طرف به آنها آموزشهای جنسی بدهید و هزاران مشکل ایجاد کنید؟ این کارها را کردند و کتابها نوشتند. سازمان توسعه جمعیت به تعداد زیادی از ان.جی.او ها در این مملکت بودجه داد که این کارها را بکنند. رشته فمینیسم را چه کسی در این کشور عَلَم کرد؟ اینها کارهای مخربی هستند.
گام اول از نظر شما چیست؟
گام اول مباحث فرهنگیـ اجتماعی است. خیلی از کارهائی که اشتغال زنان را افزایش میدهند و روابط درون خانوادهها را سست میکنند، کارهائی است که به لحاظ فرهنگی تأثیر دارند. اینها اولویتهای اصلی هستند، هیچ یک لحاظ نشدهاند و یا اگر در حرف شدهاند در عمل نشدهاند. مثلاً نگاهی به سیاستهای صدا و سیما بیندازید. در فیلم میگوید: «بابات گفته با این ازدواج نکن». طرف میگوید: «مگر بابام میخواهد ازدواج کند؟» این یعنی یک نوع فردگرایی را بسط و گسترش دادن. آن زمان این نوع فردگرایی را گسترش میدادند. این نوع گسترش فردگرایی یعنی نابودی خانواده. مرحله بعد سیاستهای اقتصادی است. سیاستهای اقتصادی کثیری وجود دارد که شما میتوانید اجرایش کنید که هم روابط خانوادگی و هم روابط خویشاوندی را سامان بدهید. کارکرد دیه عاقله چیست؟ حفظ روابط خویشاوندی. الان همه سیاستهایی که در همه زمینهها اجرا میکنید فردگرایانه است. یعنی پسانداز، بیمه و کمک و هر کاری، چون فرد را محور قرار دادهاید. در گذشته، زمان آقای هاشمی بوده. الان هم فرقی نکرده. این سیاستها باید فکر شود که اگر قرار است به دانشجو پول بدهیم، به فقیر پول بدهیم و قرض بدهیم...
خانواده را تقویت کنیم، به خانوادهاش کمک کنیم.
باید سیاستهایی را در پیش بگیریم که این را تقویت کند. شأنیت خانواده دارد از دست میرود. یکی دو نسل دیگر از دست رفته و قدرت خانواده در انتقال ارزشهایش و اجتماعی کردن و دینی کردن مردم دارد از دست میرود.
با این جمله من موافقید که بزرگترین خطری که جمهوری اسلامی را تهدید میکند که منحلش کند و از بین ببرد، ادبیات توسعه است؟
توسعه یک بخشی از آن است. مدرنیته است.
سایت جبههی پایداری استان فارس: http://paydarifars.com/NewsDetail.aspx?itemid=131
جریان شناسی دولتهای پس از جنگ به روایت صفار هرندی
* امام به صراحت در جمع برخی خواص که بعدا نیز این افراد گواهی دادند و هم مجلس خبرگان آن موقع به این نتیجه رسیدند که رهبری را به حضرت آقا بدهند. در واقع انتخاب ایشان محصول وفاق جمعی میان خبرگان و نیز ناشی از اشاراتی بود که امام داشتند.
* آقای هاشمی به عنوان یکی از توانمندترین چهرههای حاضر و شخصیتهای تاثیرگذار و متنفذ ماموریت تشکیل دولت پیدا کرد. قانون اساسی بازنگری شده بود و اختیاراتی که قبلاً برای نخستوزیر وجود داشت به رییسجمهور منتقل شد و در نتیجه رییسجمهور با دامنه اختیارات بیشتری میتوانست کار کند و همین سبب شد که بگویند اولین کسی که میتواند به این موقعیت تجسم ببخشد، باید کسی در قوارههای چهرههای شاخص انقلاب باشد.
* تردیدی نیست که آقای هاشمی از یاران همیشگی انقلاب بود؛ کسی که در دورهای از جنگ که امام به دلیل کهولت سن نمیتوانست درگیر مسائل باشد فرماندهی جنگ را به عهده داشت.
* ایشان به هر حال آدم کمی نیست و کسی است که پس از امام اثرگذاریاش در وقایع بیش از دیگران بود و حتی تاثیرگذاری او بر روی نخستوزیر بیش از تاثیرگذاری رییسجمهور وقت بر روی نخستوزیر بود و هماهنگی که نخستوزیر آن دوران با آقای هاشمی داشت با رییسجمهور به عنوان مافوق خودش این گونه نبود و این چیزی است که نمیتوان آن را انکار کرد.
* آقای هاشمی در یکی از خطبههای نماز جمعه تعابیری به کار برد مانند مانور تجمل و این که باید وارد دور جدیدی از سبک زندگی شویم، استفاده کرد و در واقع به گونهای به دنبال دنیا رفتن را دامن زد و تشویق به مصرفگرایی و زیادهخواهی از اینجا در دستور کار قرار گرفت.
* کسانی در این عرصه در دولت سازندگی خط شکن بودند که یکی از آنها شهردار تهران بود. شهرداری تهران سمبل تغییر از حالت سابق به حالت جدید بود و اثر عمل آن زود درخشش پیدا کرد. در اوایل فعالیت آقای کرباسچی نگاه ما نسبت به مدیریت ایشان بود و گارد بستهای نداشتیم.
* آقای کرباسچی سوار بر موتور سیکلت از یک پایگاه به یک پایگاه دیگر سرکشی کرده و با کسانی که در کار مردم درست عمل نمیکردند برخورد میکرد. ایشان ابتدا به عنوان یک چهره ضد فساد درخشید و بعد گلکاریهایش شروع شد.
* به تدریج مشخص شد بهایی که برای ساختن شهر پرداخته شد، سنگینتر از چیزی بود که فکر میکردیم. شهر فروخته میشد تا ساخته شود و اینجا دوره شکلگیری طبقه جدیدی است که از آنها با نام صاحبان ثروت یا نوکیسههایی که چیزی نداشتند و یک شبه ثروتمند شدند یاد میکنیم. این تحول دهان به دهان منتقل و صدای یک شبه ثروتمند شدن در دلها پرورده شد. در واگذاری زمینها، باغهای بزرگ و کارخانهها به بخشهای خصوصی، رانتهایی در سیستمهای دولتی به وجود آمد. اصل واگذاری به بخش خصوصی بد نبود اما نحوه این واگذاریها مشکل داشت.
* به کارخانهها چوب حراج زده شد و متاسفانه این واگذاریها به نزدیکان و خویشاوندان و نورچشمیها اختصاص داشت. کم کم فاصله میان اغنیا و ضعفا بیشتر شد و مشکلی که به تبع آن بروز کرد این بود که گفتند همه اینها مستلزم تغییر جهت فرهنگی است و لذا تغییر فرهنگ و طرح سبک جدید زندگی در دستور کار قرار گرفت.
* تولد روزنامه همشهری نیز برای تغییر سبک زندگی بود. همشهری میگفت اصلا به سیاست کاری ندارم و میخواهم بعد از فشارهای جنگ و مشکلات مختلف یک تصویر گل و بلبل به مردم ارائه دهم و در نتیجه اولین روزنامه رنگی بود که افراد حرفهای نیز وارد آن شدند؛ روزنامهنگارانی از قبل انقلاب و بعد از آن.
* جریانسازی فرهنگی برای القاء اینکه عصر جدیدی آغاز شده، محدود به این روزنامه نبود و به ساحت رسانه ملی کشیده شد. ادبیات، موسیقی و نظم و نثر این دوره به گونهای در تقابل گذشته حرکت میکند طوری که در اذهان این طور متبادر میشود که برخی گویا سر ستیز با گذشته دارند و اتفاقا کدهایی نیز در این جهت داده شد و تیترهایی با مضمون نقد گذشته و آرمانهای پیشین دیده شد و کم کم بحثهایی درباره این که سیاست و دین با هم نمیسازد و همچنین درباره دین حداقلی مطرح شد. بعدها برخی از دست و پا گیر شدن انقلاب برای نظام حرف زدند از اینجا بود که عدهای طرفدار نظام بدون انقلاب و عدهای طرفدار انقلاب بدون نظام شدند و به همین خاطر آقا فرمودند که انقلاب همان نظام و نظام همان انقلاب است.
* اولین انتقاد از سوی جریان وفادار به انقلاب شکل گرفت و منتقدان اولیه آقای هاشمی از بر و بچههای حزباللهی بودند.
* آقای هاشمی در جلسهای که با مجمع روحانیون داشتند و مجمع روحانیون مبارز از وی گلایه کرده بود که نسبت به آنها کمتوجه است، گفته بود که من از نظر فکری به شما نزدیکترم، هرچند از نظر تشکیلاتی عضو جامعه روحانیت مبارزم. به همین دلیل ایشان معمولاً فراتر از جناحها قلمداد میشوند.
* بازتاب برخی تصمیمات منجر به فاصله اقشار مختلف جامعه شد و همین مساله اغتشاشاتی را در برخی شهرها مانند مشهد، اراک، قزوین و ... به وجود آورد. در دوره هاشمی تصمیم بر این شد که قیمتها آزادسازی شوند و این تصمیم آشفتگی و ترسی را به جامعه القا کرد؛ به طوری که قیمت ارز از 400 تومان به هزار تومان به یکباره افزایش پیدا کرد و قیمت کالاها نیز چندین برابر شد. بنابراین رهبری نیز خود در این قضیه وارد شدند و فرمودند که این وضعیت قابل تحمل نیست. البته آقای هاشمی مقاومت کرد اما رهبری اعلام کرده بود اگر شما از این وضعیت جلوگیری نکنید من خود اشتباه بودن این سیاست را اعلام خواهم کرد.
* آقای هاشمی همواره اینگونه مطرح میکنند که کارگزاران ربطی به ایشان ندارد و ایشان تنها برای مشورت با این جمع با آنها ارتباط برقرار میکند اما فکر میکنم پذیرفتن این ادعا با قبول انگ سادهلوحی ممکن است. کارگزاران همواره مواضع خود را با آقای هاشمی هماهنگ کردهاند. ترکیب اینها عناصری از چپهای سابق، چپهای لاحق، راستهای سابق و راستهای لاحق است و معجونی از کسانی است که آنچه آنها را به هم پیوند میداد باور جدیدی بود که خلاصهاش این است که «باید نسبت به آرمانهای گذشته تجدیدنظر کنیم».
* راحت میتوان چهرههایی که از تیم آقای هاشمی بودند، در دولت آقای خاتمی نیز دید. آقایان نجفی، مرحوم نوربخش، عادلی، روغنی زنجانی، مرعشی، جهانگیری و کرباسچی از جمله این افراد بودند. گفتمان ظاهری اینها متفاوت است اما در اصول با هم مشترکند. اصول مشترک آنها دین حداقلی و این است که دیگر نمیتوان به انقلاب مثل دهه 60 نگاه کرد.
* در سال 84 در دور دوم انتخابات، دو قطبی هاشمی - احمدینژاد را رقم زدند و همه ظرفیت اصلاحات پشت سر آقای هاشمی قرار گرفت.
* رسانههای بیگانه در همان اوایل پس از رحلت امام (ره) شیطنتی کردند به این صورت که پس از چهره کاریزمای امام (ره) دیگر هیچ رهبری نمیتواند اینگونه بدرخشد و همواره تلاش میکردند از مقام معظم رهبری به عنوان رهبر معنوی و از هاشمی رفسنجانی به عنوان رهبر سیاسی یاد کنند تا از این طریق حاکمیت دوگانه را القا کرده باشند و در عمل، متاسفانه برخی جریانات داخلی هم به این مساله دامن میزدند.
* این شگفتزدگی که درباره تغییر منش دولتها در دور دومشان از آن صحبت میکنید، در مورد آقای احمدینژاد بیشتر است؛ چراکه خود آقای احمدینژاد هم گفت که دولتشان برآمده از نذر و نیازها بود. شخصی که بالا میآید نباید فراموش کند که خاستگاه او از کجا بوده است. چرا آقای احمدینژاد به هشت سال پیش خود پشت کرد و خلاف عهدی که با مردم بسته بود حرکت میکند؟ ایشان دادگاه قانون اساسی را که آقای خاتمی درست کرده بود منحل کرد و کار درستی هم بود اما دوباره در اواخر دولتشان آن را احیا کردند. به قیافه ایشان نمیخورد که از این مواضع حرف بزنند.
* یکی از نقطه ضعفهای جدی دولت جابهجاییهای بیگدار است. در هشت ماه آخر دولت کسی که یک وزارتخانه را عهدهدار میشود چه کاری میتواند انجام دهد؟ این در حالی که وزیر قبلی نیز طبق نامه خود آقای احمدینژاد عنصر نامطلوب تشخیص داده نشده و اتفاقا از او تشکر شده است. چه ضرورتی سبب شده است که هشت ماه مانده به پایان کار دولت این جابهجاییها صورت بگیرد، عقل طبیعی و دستنخورده میگوید این کار غلط است. این حرف البته به این معنا نیست که این دولت هر کاری کرده اشتباه بوده است. این دولت رکوردهایی زده که هر دولتی به این راحتیها نمیتواند آن را بشکند.
* نمیخواهم انگیزهخوانی کنم اما تنها چیزی که میتوان از این تغییرات گفت این است که ما با یک بازی شطرنج روبهرو هستیم که در آنها مهرهها جابهجا میشوند ولی شطرنجباز باید منتظر کیش و مات شدن هم بماند.
* نمیدانم چرا خیال میکنیم همه خوبیهای عالم در ما جمع شده است. عطش برای خلود در این پستها و مقامها به یک بیماری مسری تبدیل شده که به این دولت هم رسیده است. هرچند آقای احمدینژاد درباره این جملهاش که از "کجا میدانید پایان عمر دولت است؟" گفته بود شوخی کردم ولی گویا خیلی هم شوخی نبوده و تدارکاتی میبینند. باعث تاسف است برای دولتی که اینقدر خدمت کرده، اما به دلیل رفتارهای اخیرش وقتی درباره تداوم این دولت پرسیده میشود، تنها 13 درصد با آن موافقند. این اتفاق چندان شدنی نیست؛ چراکه بر اساس نظرسنجی یک موسسه معتبر که در اوایل آذر انجام شد، تنها 13 درصد طرفدار امتداد دولت احمدینژاد بودهاند.
منبع: http://vru-ziafat.mihanblog.com/post/147
سیر نفوذ و انحراف در دولتهای پس از انقلاب
محمد حسینزاده: بعد از پیروزی انقلاب اسلامی با روی کار آمدن دولت موقت، انقلابیون در محک آزمایش قرار گرفتند، آنها که تا دیروز خود منتقد وضع موجود بودند، باید خود کشور را اداره می کردند و مسئولیت های حکومتی را که تازه داشت شکل می گرفت، بر عهده می گرفتند.
در سالهای اول قبل از انقلاب به دلیل نبود شناخت کامل در مردم به سیاسیونی که در معرض انتخاب بودند و ورود عده ای با چهره نفاق به عرصه های حکومتی، جریان های مختلف انحرافی سیاسی، عقیدتی، اقتصادی و... در کشور ظهور کردند.
دولت موقت و بعد از آن دولت بنی صدر به دلیل همین انحراف با مردم و اعتقادات و آرمانهایشان از سوی مردم به کنار گذاشته شد. از دولت شهید رجایی تا امروز دولت های مختلف با نگرش های سیاسی متفاوت بر سر کار آمدند که به دلیل مراقبت نکردن از جایگاه مسئولیت و حکومتی که مردم به آنها واگذار کرده اند یا از جانب شخص اول دولت و یا اطرافیان، فرصت برای سوء استفاده از قدرت و زاویه گرفتن از جریان اصیل مردمی و ایجاد جریان انحرافی در کنار آن به وجود آمده است. هر چند حضور جریان انحرافی نتوانسته است جهت گیری کلی کشور را عوض کند ولی در سرعت حرکت قطار انقلاب اسلامی خللی وارد کرده اند.
سازمان مجاهدین
جریانی که متهم اصلی حادثه انفجار نخست وزیری در هشت شهریور بود، در دل دولت شهید رجایی حضور داشت و با حرکت نفاق گونه، جایگاهی برای خود به دست آورد. این جریان توانست در دولت موسوی نیز چند وزارتخانه را تصاحب و با شخص نخست وزیر رابطه ای عمیق بر قرار کند. حضور این جریان در صحنهی اصلی دولت آقای هاشمی رفسنجانی ادامه پیدا یافت تا زمانی که در دولت پس از آن، بار دیگر در مجلس و دولت بهصورت پررنگی نمایان شد. آلوده بودن این جریان به انحراف های عقیدتی و سیاسی در کنار مفاسد اقتصادی آن موجب شد اوج عناد و دشمنیاش را با کشور در فتنهی 88 نشان دهد.
کارگزاران سازندگی
با پایان جنگ و آغاز ریاست جمهوری اکبر هاشمی رفسنجانی، بحث اصلی کشور، سازندگی و رفع خسارت های ناشی از جنگ شد. دولت با گرفتن وام های مختلف از نهادهای بین المللی و اجرای سیاست های پولی آنها کشور را به سمت مشکلات اقتصادی عدیده ای سوق داد. نوع نگاه اقتصادی دولت سازندگی با نوع نگاه حضرت امام و رهبری انحرافی بارز داشت. تا جایی که مسئولین دولت سازندگی اشکارا بیان می داشتند که برای رشد و توسعه کشور ناچار باید محرومین و مستضعفان در زیر چرخ توسعه له شوند!
این نوع نگاه اقتصادی در خود دولت سبب ایجاد یک طبقهی جدید در تقسیم بندی سیاسی شد. تفکری مبتنی بر نگاه تکنوکرات ها که خود نام کارگزران را بر خود نهادند که حلقه ی اولیه اش را خانواده رییس جمهور وقت تشکیل می داد و بقیه وزیران و معاونان دولت هم حلقهی دوم را تشکیل دادند. صبغهی اصلی این جریان در سالهای اول اقتصادی بود، به طوری که در بیشتر پروژه های مهم اقتصادی کشور مانند بانک ها، دانشگاه آزاد، شرکت های هوایی و بهویژه در نفت حضوری فعال داشت.
اما زمان زیادی نگذشت که انحرافهای اقتصادی جریان کارگزارن خود را نشان داد و غلامحسین کرباسچی شهردار وقت تهران، بهعنوان یکی از شاخصترین چهرههای این جریان به پای میز محاکمه کشیده شد.
با سیطرهی جریان کارگزاران بر شاهراه های اقتصادی کشور، خیز بعدی برای گرفتن مراکز فرهنگی برداشته شد. در این میان جریانی که بعدا اصلاحات نام گرفت با پشتیبانی اقتصادی کارگزاران توانست در انتخابات دوم خرداد 76 به پیروزی برسد و به این ترتیب کارگزارانیها تسلط خود را بر وزارت خانه های اقتصادی کشور در دوران اصلاحات هم ادامه حفظ کردند.
گروه گرایی با محوریت خانواده شخص رییس جمهور در این دوره موجب شد اولین حزب دولت ساخته پس از انقلاب شکل بگیرد. حزبی که از همان ابتدا با زاویه گرفتن از جریان انقلاب هر روز بر طبل جدایی از مردم و رسواییاش بیشتر می کوبید. مهاجرانی که در دولت خاتمی توانست وزیر ارشاد شود و مهدی هاشمی رفسنجانی از جمله افراد مؤثر بر حزب کارگزاران بودند که امروز به دلیل جرایم متعدد به لندن گریخته اند.
دوم خرداد
دوره جریان موسوم به دوم خردادی تکمیل کنندهی جریان انحراف اقتصادی در دولت سازندگی در زمینه فرهنگی و سیاسی بود. بی و بند باری فرهنگی در این دوره با حضور مهاجرانی در رأس وزارت ارشاد شتاب زیادی گرفت و جریان انحرافی سیاسی هم با مدیریت حلقه کیان و مرکز بررسی های استراتژیک ریاست جمهوری انحراف سیاسی را کلید زد. اصلی ترین گزینه جریان انحرافی که رهبری آن را اشخاصی مانند حجاریان بر عهده داشتند، ایجاد حاکمیت دوگانه در نظام جمهوری اسلامی بود. موضوعی که بارها در دوره اصلاحات با پیریزی ماجراهایی مانند قتل های زنجیره ای و کوی دانشگاه با بمباران تبلیغاتی روزنامه های زنجیرهای پیگیری شد و در سال های آخر دولت در قالب مجلس و لوایح دوقلو ادامه پیدا کرد و به شکست انجامید.
دومین حزب دولت ساخته در دولت خاتمی شکل گرفت و بیشتر اعضای دولت به عضویت آن در آمدند. حزب مشارکت در کنار سازمان مجاهدین بیشتر فتنه های دوران اصلاحات را رهبری می کردند.
جریان انحراف در این دوره بیشتر ناشی از انحرافهای فکری بود که محوریت آن را حلقهی کیان بر عهده داشت. این انحراف در عرصه سیاست بهویژه سیاست خارجی نمود ویژهای داشت. قبول تعلیق فعالیت های هسته ای در کنار نامهی ذلت بار دولت وقت به کاخ سفید تنها نمونه هایی از این جریان انحرافی بود. دیدارهای خاتمی با جورج سوروس و رهبری فتنه 88 نیز یکی دیگر از نقاط سیاه کارنامه این جریان انحرافی است.
جریان نفوذی منحرف
اقبال به محمود احمدی نژاد در دولت های نهم و دهم از سویی بخاطر شعار های انقلابی و دینیاش بود که سالها فراموش شده بود و از سوی دیگر ناامیدی از جریان های انحرافی دولت های قبل که دستشان برای مردم رو شده بود.
حرکت رو به جلوی دولت نهم در زنده کردن گفتمان عدالت و خدمات و تغییر چارچوبهای مدیریتی از تحکم بر مردم تا نوکری آنها و احیای ادبیات انقلاب اسلامی و امام خمینی در حوزه سیاست خارجی، نمایش کارآمدی جریان اصولگرایی بود، بهطوری که رهبر معظم انقلاب نیز بارها از زنده شدن این رویکرد و خط خدمت در دولت تقدیر و تأکید کردند که این دولت، قطار انقلاب اسلامی را به ریل اصلی خود بازگرداند.
با این حال، در دولت دهم اگرچه خط خدمت از سوی عناصر خدوم و اغلب وزیران متعهد دولت با شتاب پیگیری شد که در نهایت منجر به اجرای بزرگترین طرح تاریخ اقتصاد کشور شد اما یک جریان نفوذی که اتفاقاً در حوزه خدماترسانی به مردم حضور مؤثری ندارد، شروع به حاشیهسازی و ایجاد مساله برای دولت با روشهایی مانند ایجاد تقابل میان قوا و نهادهای قانونی کشور، درگیر کردن کشور به مسائل انحرافی و اعمال برخی رانتها و مفاسد اقتصادی کرد.
اگر در سال 88 شعار استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی از سوی فتنه گران سر داده می شد، طولی نکشید که همان کلام با رنگ و لعاب دیگری از سوی جریان نفوذی در دولت در قالب نظریه مکتب ایرانی تکرار شد.
نقطه هدف مکتب ایرانی و جمهوری ایرانی هر دو کنار گذاشتن اسلام از مناسبات جامعه بود و هر دو از یک آبشخور می نوشند و آنهم پر رنگ کردن نگاه ناسیونالیستی به جای نگاه دینی و ارزشی است. به همین منظور، همان طور که در زمان اصلاحات تخت جمشید قداست پیدا کرد، در این دوره هم منشور کوروش همان نقش را بازی می کند.
خاتمی برای نفوذ خود در خارج از کشور سازمان گفتگوی تمدن ها را ایجاد کرد و جریان انحراف اکنون شورای ایرانیان خارج از کشور را بهوجود آورده است. رییس دفتر خاتمی با خانم های بازیگر نشست و برخاست می کند و رییس دفتر رییس جمهور در زمان دولت دهم همچنین.
جریانهای انحرافی مکمل هم عمل میکنند در مقابل نظام اسلامی
جریان های انحرافی در طول سالهای بعد انقلاب به تجربه نشان داده اند که مکمل هم عمل می کنند در مقابله با نظام اسلامی. در فتنه ی سال 88 سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی در کنار جریان اصلاحات با محوریت حزب مشارکت و با همراهی برخی از اعضای خانواده آقای هاشمی و حزب کارگزاران سازندگی در قدم اول قبل از انتخابات بهصورت هماهنگ اقدام به تخریب احمدی نژاد کردند و در قدم دوم و بعد از انتخابات همکلام و هم قدم با منافقین و ضد و انقلاب و سلطنت طلب به رکن اصلی نظام جمهوری اسلامی، یعنی ولایت فقیه حمله ور شدند.
نکتهی قابل تامل این است که جریان انحرافی که در دولت نهم در حاشیه بود و در دولت دهم توانست قدرت خود را بیشتر کند، در طول این سالها تقریبا هیچ واکنشی به جریان انحرافی تجدید نظر طلب دولت های قبلی و فتنه گران بعد انتخابات از خود نشان نداده و جریان فتنه هم نسبت به رهبر جریان انحرافی در دولت و اهداف و عملکردش واکنش جدی از خود نشان نداده است که گاه در پنهان و گاه در آشکار به تایید آنها هم پرداخته اند، چرا که جریان انحرافی در دولت فعلی هم همان هدف انها را دنبال می کند یعنی تضعیف ولایت فقیه!
تجربهی این سه دهه انقلاب اسلامی نشان داده که مردم بسیار با بصیرت تر از به ظاهر خواص عمل کرده اند و در حرکت رو به جلوی خویش معطل اشخاص نمی شوند و اگر در دوره ای به کسی اقبال نشان داده اند اقبال به جریان و تعبیر رهبری اقبال به خط خدمت است نه شخص.
دشمنان همیشه در طول این سال ها به اشکال مختلف در صدد انحراف در حرکت عظیم مردم در جمهوری اسلامی بوده اند و چون هیچ وقت نتیجه نمی گرفتند، سرمایه گذاری خود را بر روی خواص جامعه انجام داده و هر چند توانسته اند خواصی را از جامعه اسلامی جدا کنند ولی نتوانستند حرکت جمهوری اسلامی را متوقف کنند.
سایت رجانیوز: http://rajanews.com/Detail.asp?id=90074
جریان شناسی گفتمانی سازندگی، اصلاحات و سنت گراها
رضا سراج که بیشتر به کارشناس سیاسی مشهور است در این مصاحبه سعی کرده است جریان شناسی خرده گفتمان های انحرافی را تشریح نماید.
جریان شناسی چیست و چه ویژگی هایی دارد؟ اگر امکان دارد به تقسیم بندی انواع جریان شناسی بپردازید؟
جریان، تشکل جمعیت و گروه اجتماعی است که بر مبنای فکری از نوعی رفتار اجتماعی برخوردار است. به یک جریان هنگامی جریان اطلاق میشود که سه ویژگی، پشتوانه تئوریک، برخورداری از گفتمان و زمینه اجتماعی و تعقیب اهداف عینی اجتماعی را داشته باشد.
از سوی دیگر گفتمان مجموعهای از ایده، عقاید و باور است که هویت را می سازد. جریان شناسی گفتمانی، شناخت عمیقتری از جریانها به ما ارائه میدهد که به تحلیل روند جریانها کمک میکند و این گفتمان باعث بصیرتافزایی و روشنگری میشود. گفتمان با دلالتها و نشانهها شناخته میشود که نشانه اول آن دال برتر و مرکزی شامل هویتساز، کل واحد، وحدت بخش و نظمیافتگی و دال شناور می باشد.
دال شناور و فصل بندی از دیگر نشانههای گفتمان است. عامل بقا و استمرار یک گفتمان وجود این سه عامل در کنار یکدیگر است که اگر یک کدام از اینها محقق نشود گفتمان به فروپاشی منجر خواهد شد.
آیا گفتمان هایی که اشاره کردید فقط ایجابی هستند یا گفتمان های ضد گفتمان مسلط هم وجود دارد؟ راه های تثبیت گفتمان مسلط چیست؟
خرده گفتمانهای انحرافی به سه دسته «لیبرالیسم، سازندگی»، «نئولیبرالی، اصلاحات» و «سنت گرایی و انحراف» تقسیم می شود. خرده گفتمانهای انحرافی به دنبال براندازی انقلاب اسلامی هستند. بازتولید اولین عامل در استمرار گفتمان است و گفتمان انقلاب اسلامی امکان بازتولید دارد؛ این در حالی است که خرده گفتمانهای انحرافی مقطعی هستند.
«در دسترس بودن گفتمان» به عنوان دومین عامل از استمرار گفتمان انقلاب اسلامی است. این عامل متناسب با هویت کنشگران باید در دسترس و با هویت افراد سازگار باشد.
کارآمدی گفتمان و قابل اعتماد بودن نیز یکی دیگر از عوامل استمرار گفتمان انقلاب است و در این مورد، گفتمان باید پاسخگوی مطالبات و نیازها باشد.
گفتمان انقلاب اسلامی توانست خودش را در داخل و خارج از کشور بازتولید کند؛ همچنین در دسترس مردم است که میتوان به نمونه آن یعنی حضور مردم در انتخابات و در دسترس بودن گفتمان اصولگرایی اشاره کرد.
چگونه گفتمان تبدیل به براندازی میشود؟
اگر از بازتولید گفتمان جلوگیری شود، یا اینکه بازتولید انحرافی باشد یا دشمن در فضای جنگ نرم گفتمان را از دسترس دور کند و مثلاً نسبت خشونت به آن بدهد، یا اعتبار و کارآمدی آن را زیر سوال ببرد و بگوید گفتمان استبدادی است، آن گفتمان برانداز میشود.
به عنوان اولین گفتمان، گفتمان انقلاب اسلامی را مورد بررسی قرار میدهیم. این گفتمان با دال برتر اسلامخواهی و به تعبیری اسلام ناب محمدی شناخته می شود و امام خمینی (ره) میفرمایند که تمام مقصد ما مکتب ماست.
ما در اسلام ناب، قائل به جامعیت دین هستیم؛ یعنی اسلام برای مدیریت جامعه است، مدل بین المللی و سیاسی دارد، در درونش نظام دینی و مردم سالاری است و از طریق ولایت فقیه مشروعیت پیدا میکند. شاخص این اسلام ناب نیز امام خمینی(ره) است و دالهای شناور گفتمان انقلاب در دال اصلی دسته بندی میشوند، اگر دال برتر را برداریم، دال شناور معنا نخواهد داشت.
دال های شناور گفتمان انقلاب اسلامی چیستند؟
استقلال، نفی سلطه، آرمانخواهی، ارزشگرایی، استکبارستیزی، صهیونیسم ستیزی و حمایت از محرومین را از دالهای شناور گفتمان انقلاب اسلامی است.
گفتمان انقلاب اسلامی در دهه اول منجر به حذف و پیرایش گفتمان های انحرافی از حاکمیت و جامعه شد و توانست ملیگراها، مارکسیستها و جریانهای التقاطی را از جامعه و حاکمیت حذف کند.
همبستگی و انسجام ملی از دیگر دستاوردهای گفتمان انقلاب اسلامی در دهه اول بود که دال برتر و شناور آن به جامعه هویت و انسجام بخشید. گفتمان انقلاب، گفتمان مسلط جامعه شد که با این گفتمان تحریمها، ترورها و شورشها و تجریهطلبیها مهار شد.
گفتمان انقلاب اسلامی توانست غیرت ساز باشد؛ یعنی خودش را مشخص و نسبت خود را با دیگران تعیین کند، گفتمان انقلاب توانست در دهه اول، غیرت را از داخل مرزها به خارج شکل دهد.
رابطه این گفتمان فرامرزی با تحولات منطقه در چیست؟
پویایی گفتمان انقلاب اسلامی عامل شکل گیری موج اول بیداری اسلامی بود. وقتی اسلام خواهی و اسلام گرایی در منطقه ظهور یافت، گفتمان انقلاب اسلامی باعث ایجاد موج دوم بیداری اسلامی و شکل گیری راهبرد مقاومت اسلامی شد و همچنین در موج سوم با شکل گیری حرکت اسلامی در منطقه ایفای نقش کرد.
این مقاومت اسلامی نشئت گرفته از هشت سال دفاع مقدس ما بود.
خرده گفتمان های انحرافی را بیشتر تشریح بفرمایید.
گفتمان انحرافی سازندگی که لیبرالی بود از تلاقی چند دیدگاه به وجود آمد. در دیدگاه اول با توجه به دیدگاه امام خمینی (ره) و مقام معظم رهبری باید با ریاضت اقتصادی این دوران را طی کرد و سازندگی را انجام داد.
دیدگاه دوم که دیدگاه هاشمی رفسنجانی بود، معتقد است ما میتوانیم با استقراض خارجی به سرعت رفاه و اقتصاد آزاد را در کشور ایجاد کنیم؛ ما در دوران سازندگی علاوه بر استقراض خارجی، از سرمایه داران فراری از کشور برای سازندگی ایران دعوت کردیم و توجیه هاشمی رفسنجانی این بود که ما از دوران براندازی، عبور و به دوران تثبیت رسیدهایم و آنها پذیرفتهاند که ما ماندگاریم.
استقراض خارجی و دعوت از سرمایه داران فراری از کشور دو زمینه استحاله دال برتر انقلاب بود. در آن زمان یک تیم سه نفره برای جذب سرمایهداران فراری از کشور به خارج از کشور رفتند و آنها یعنی سرمایه سالاران خارج از کشور، سه شرط عدول از ولایت فقیه، عدم حمایت ایران از تروریستها (نهضتهای آزادی بخش) و اجازه فعالیت به آنان در کشور را گذاشتند.
همین گروه در دوران سازندگی به دنبال سرمایه گذاری خارجی، تبعیت از بانک جهانی و دعوت از ضدانقلاب برای سرمایهگذاری در داخل کشور بودند.
آیا همین مسئله سنگ بنای تمایل دولت هاشمی به مذاکره با آمریکا بود؟
ما مجبور شدیم استکبارستیزی را در قالب تنشزدایی بیاوریم که زمینه سرمایهگذاری خارجی را فراهم کنیم و سال 69 عطاالله مهاجرانی، مشاور هاشمی در روزنامه اطلاعات، مقالاتی را با عنوان مذاکره مستقیم با آمریکا به چاپ رساند که پشت این مقالات هاشمی رفسنجانی بود؛ چون روند هاشمی روند مذاکره با آمریکا بود.
در دوران سازندگی مقابله با استکبار و مذاکره با آمریکا تجویز شد و ساده زیستی جایش را به اشرافی گری داد و فاصله گرفتن مسئولان از مردم سبب ایجاد یک طبقه حاکمیتی شد و دور شدن از عدالت اجتماعی شکاف طبقاتی را به وجود آورد.
عمل به توصیههای نهادهای جهانی اقتصاد مثل بانک جهانی و صندوق بین المللی پول باعث رهاسازی اقتصادی و تورم 50 درصدی شد که امنیت ملی ما را به خطر انداخت.
البته جدا از مسائل اقتصادی در حوزه فرهنگی نیز تحولاتی رخ داد. آیا می توان آن دوران را مبدأ حرکت انحرافی فرهنگ انقلاب اسلامی دانست؟
بی توجهی به فرهنگ در دوران سازندگی منجر به شکل گیری تهاجم فرهنگی در کشور شد. آن زمان یک تیم فرماسونری در شهرداری تهران شروع به ارزش زدایی کردند. آنها حتی نام خیابانهایی را که به نام شهدا نامگذاری شده بود، عوض کردند که این کار با مخالفت و اعتراض رزمندگان مواجه شد؛ آنها خاکریز به خاکریز جلو میآمدند و هدفشان تضعیف دال برتر گفتمان انقلاب اسلامی بود.
همان زمان بود که نظریه وکالت فقیه در دولت سازندگی مطرح شد. در این نظریه گفتند رهبر به قم برود و اختیاراتش را به هاشمی واگذار کند و در این صورت امام خمینی (ره) به عنوان شاخص، فراموش و برای مدیریت جامعه، تخصص به جای تعهد مقدم شمرده می شد؛ آنها مدیریت فقهی را به چالش کشاندند و گفتند مدیریت باید علمی و تخصصی باشد. جریان سازندگی یک خرده گفتمان انحرافی است. این خرده گفتمان چون از دال برتر و شناور انقلاب اسلامی فاصله گرفت، شکست خورد؛ البته اگر این خرده گفتمان بازتولید یا استمرار می یافت، گفتمان انقلاب اسلامی را به سمت براندازی میبرد؛ آنها میخواهند در چارچوب اجمال و وحدت ملی خود را بازتولید کنند.
آیا این رویکرد پشتوانه تئوریک دارد؟
لیبرالیسم مکتب اصالت آزادی انسان است. در این مکتب در زمینه اقتصادی با ابزار غیرمشروع به دنبال سود خود هستند و اصالت، سود و سرمایه است و در آن عدالت نیست.
لیبرال اقتصادی فضای باز اقتصادی را میطلبد که آن نیز فضای باز فرهنگی را خواهان می باشد؛ لیبرالیسم اقتصادی زمینه ساز لیبرالیسم فرهنگی است که پایه اول لیبرالیسم فرهنگی تساهل و تسامح است.
مدارا پایه دوم لیبرالیسم فرهنگی است. در این امر نباید حساسیت داشته باشی، باید از کنار مسائل عبور کنی و حق تذکر به بدحجاب را نداری.
ما در دوران سازندگی شاهد سیاست های اقتصادگرایانه در دولت وقت بودیم، حتی یکی از مسئولین در خصوص فشار تورم به مردم گفته بود ما تاکنون شهدای جنگی داشتیم از این به بعد شهدای اقتصادی داریم.
پایه سوم اباحه گری به معنای برداشتن مرزهای حرام و حلال الهی بود. در این امر حتی همجنس بازی نیز امری عادی میشود و معتقد است که رابطه دختر و پسر حتماً نباید به ازدواج ختم شود که این حرف را نیز فائزه هاشمی در روزنامه زن گفت؛ در زمان هاشمی رفسنجانی به حجاب تاخته شد و کت و دامن به عنوان حجاب ترویج شد. در لیبرالیسم سیاسی دین در اداره جامعه هیچ نقشی نباید داشته باشد.
در ادامه جریان شناسی گفتمانی به دولت اصلاحات می پردازیم. نظر شما در این خصوص چیست؟
مردم در سال 76 با انتقاد و عدم رضایت از سازندگی به اصلاح طلبان رای دادند و مردم احساسشان این بود که خاتمی که با شعار خط امام و نیروهای خط امامی می آید به مسئله عدالت و معیشت مردم توجه می کند.
جریانها باید در چارچوب گفتمان انقلاب اسلامی فعالیت کنند، اگر اصلاحات بخواهد دوباره به قدرت بازگردد باید در چارچوب گفتمان انقلاب بازتولید شود؛ این گروه زمان خاتمی روی کار آمدند، اما چون در دسترس نبودند و مردم به آنها اعتماد نداشتند، قدرت بازتولید پیدا نکردند و شکست خوردند. خردهگفتمانهایی مانند اصلاحات، سازندگی و انحرافی در چارچوب براندازی گفتمان انقلاب اسلامی فعالیت میکنند و اگر عنصر هویت ساز و وحدت بخش به عنوان دال برتر گفتمان انقلاب تضعیف و استحاله شود، گفتمان در مسیر براندازی خواهد بود.
دولت اصلاحات در چارچوب براندازی عمل کرد و هم اکنون جریان انحرافی نیز در چارچوب براندازی گفتمان انقلاب عمل میکند و کلیت دولت نهم و دهم اصولگراست؛ اما هدف جریان انحرافی با نفوذ در این دولت، استحاله و براندازی است. اگر دالهای شناور یا سایر عناصر شکلدهنده گفتمان به هر دلیل فروپاشی شوند، گفتمان انقلاب به سمت براندازی خواهد رفت.
وجود اختلاف بین آیت الله خامنه ای در زمان رئیس جمهوری ایشان با نخست وزیری موسوی در سال 64 به بعد، باعث شکل گیری جریان چپ در کشور شد؛ دفتر تحکیم وحدت از ریاست جمهوری آیت الله خامنه ای حمایت نکرد و حتی فضای تخریبی را علیه ایشان ایجاد کرد و بعد از رحلت امام خمینی (ره) جریان چپ و دفتر تحکیم حاضر به بیعت با مقام معظم رهبری نشدند.
البته دولت اصلاحات نیز پشتوانه های فکری همچون سروش داشت.
ترویج افکار اومانیستی توسط سروش، متاثر از کوپر بود. این ترویج باعث ایجاد گفتمان نئولیبرالیسمی شد و از سروش به عنوان معتزله ایرانی یاد میشود.
از وقتی مباحث سروش در جلسات خانگی دفتر تحکیم شروع شد، در سال 72 شاهد شکل گیری حلقه کیان و انجمن اسلامی در دانشگاهها هستیم؛ سروش معتقد است حقیقت دین از معرفت دین جداست؛ یعنی نسبت گرایی، امکان دسترسی به حقیقت دین وجود ندارد؛ یعنی کثرت گرایی، معرفت دینی امری بشری است؛ یعنی قداست زدایی، احکام دینی تاریخ مند است و یعنی نفی حجیت و این موارد پایه مکتب نئولیبرالیسم است.
دال برتر انقلاب، اسلام ناب محمدی است اما دال برتر سروش اومانیسم بود. در این پروژه فقاهت، روحانیت و ولایت نفی میشود؛ به طوری که در ماهنامه «کیان» در سال 77 سروش میگوید ختم نبوت، ختم ولایت است.
سروش حقیقت دین را صامت می داند. یعنی دیگران آن را معرفی کردند یعنی معرفت دینی اصل دین نیست، دین با وحی و قرآن معرفی شده و محکمات و متشابهات دارد و ائمه (ع) این قرآن را تفسیر و بعد از خود به کارشناسان دینی دادند می دانست که این حرف ها دال برتر انقلاب اسلامی را هدف گرفت. دال شناور سروش نسبتگرایی، کثرت گرایی، قداست زدایی، شکگرایی و عرفی کردن دین و معرفت دینی است، حسین بشیریه که متأثر از وبر و مارکسیستها بود، دوران امام را تحلیل و با دانستن کاریزما بودن آن برای بعد از دوران امام نسخه پیچید. آیا امام خمینی(ره) کاریزماست؟ اگر این را بگوییم در حق امام خمینی(ره) ظلم کرده ایم؛ چون امام زمان(عج) در قالب نائب امام زمان و ولایت فقیه معنا می یابد و این ارتباط اخلاقی براساس رابطه عقلانیت و در چارچوب فلسفه امامت قابل تحلیل است که آنها آن را نادید گرفتند.
این فرد معتقد بود دوران امام دوران کاریزما بود و مردم یک ارتباط عاطفی با امام خمینی(ره) برقرار کرده بودند و این در حالی است که رابطه مردم با امام رابطه عقلانی بود و بشیریه در صدد بود جنبه ولایت گرفته شود و در دوم خرداد این پروژه شکل گرفت که رهبر از مشروعیت بیفتد.
بشیریه دال مرکزی گفتمان اصلاحات را مردم معرفی میکند که در اینجا مردم و قانون، منهای اسلام میشود؛ اما مردم ما دیندار بودند و بعد از مدتی فهمیدند که با یک عمامه مشکی و یک آخوند خوشگل سرشان را کلاه گذاشته اند. ما نمیتوانیم خسارت آن دوران را جبران کنیم و بلایی که در دوران اصلاحات بر سر جامعه دینی ما آمد، حالا حالاها قابل ترمیم نیست؛ مردم جایی که احساس کردند که گروهی با هویتشان ناسازگار است، با آن فاصله گرفتند.
آیا در این دورانی که گفتمان سازندگی و لیبرال در حال نشو و نما بودند گفتمان اصیل انقلابی در مقابل آن ظهور نکرد؟
سال 77 یکی از نقاط عطف برای بازتولید گفتمان انقلاب و ظهور اصولگرایی توسط رهبر معظم انقلاب بود. رهبر انقلاب در این سال ملاک های اعتقاد به جامعیت دین، اعتقاد به ولایت و قبول امام خمینی(ره) به عنوان شاخص را برای خودی تعریف کردند.
از دستاوردهای ظهور گفتمان اصولگرایی میتوان به تعریف خودی و غیرخودی، بازسازی دال مرکزی انقلاب اسلامی، شاخص گفتمان، نامگذاری سالها مانند سال عزت حسینی و علوی اشاره کرد که در سال 81 در انتخابات شوراها با دال شناور خدمترسانی، رای مردم به گفتمان اصولگرایی داده شد.
این رای نباید به اسم شخص یا اشخاصی مصادره شود و هر کس که مدعی ابداع گفتمان اصولگرایی است باید به او بگوییم غلط کردی؛ چون رهبر انقلاب صاحب این گفتمان است و ایشان در سال 87 این گفتمان را در دانشگاه علم و صنعت تبیین کردند.
اعتقاد به اسلام ناب محمدی را دال برتر اصولگرایی و اعتقاد به مردم سالاری دینی، پیشرفت، شایستهسالاری، قانونگرایی، پایبندی به وحدت کلمه و ساده زیستی را از دالهای شناور اصولگرایی بود.
در مقابل این گفتمان اصولگرایی چه مقاومت های داخلی و خارجی وجود داشت؟
روزنامه آلمانی سال 84 اعلام کرد باید به عجایب هفت گانه دنیا یک حادثه دیگر اضافه کنیم که مردم بعد از 27 سال به گفتمان انقلاب اسلامی رای دادند که باعث موج سوم بیداری اسلامی شد.
آمریکاییها برای مهار گفتمان انقلاب اسلامی در تلاش جدی هستند، مهار انقلاب رابطه مستقیم با پیچ تاریخی دارد، آمریکاییها با فعال کردن یکی از مراکز مطالعاتی خود به نام رند وابسته به پنتاگون، از سه ظرفیت برای مهار اصولگرایی نام میبرند که این سه ظرفیت سازندگی، اصلاحات و سنتگراهاست.
در بازتولید گفتمان یا باید از آن جلوگیری شود یا باید گفتمان بدلی را جایگزین کرد تا مردم نسبت به گفتمان اصلی بدگمان شوند و به گفتمان بدلی امیدوار؛ منابع این سه خرده گفتمان انحرافی، اومانیست و ضدانقلاب است.
گفتمان سنتگرایی با نام سیدحسین نصر شناخته میشود که این فرد مشاور فرح پهلوی بود و مأموریت داشت که با ارائه تفکر سنتگرایی و اسلام عاری از سیاست در کشور فعالیت کند که بعد از پیروزی انقلاب از ایران فرار کرد.
این فرد که از تئوریسین های برجسته فراماسونری است و برخلاف خیلی ها محمدرضا شاه را فردی وطن دوست می داند. سنت گراها معتقدند که سنت به معنای حقایق و اصولی دارای منشا الهی و از طریق پیامبران و اوتاد وحی و الهام شده است؛ همچنین در اصل اول حکمت خالده همه ادیان را در ظاهر متفاوت و در باطن دارای وحدت می دانند.
آنها معتقدند جوهر همه ادیان یکی است و اصل دوم آنها وحدت متعالی ادیان است که همه ادیان تعالی بخش هستند که این امر با جامعیت و برتر بودن دین اسلام در تعارض است و نباید بر روی دین تبلیغ کرد.
در پایان اگر نکته نظری دارید بفرمایید.
دشمن می خواهد زمینه تنزل انقلاب اسلامی در انتخابات آینده را ایجاد و زمینه پیروزی خرده گفتمان های انحرافی را فراهم کند. ما باید به دنبال ترویج گفتمان انقلاب اسلامی و بازتولید آن باشیم و دشمن اگر نتوانست در گفتمان انقلاب اسلامی تشدد ایجاد کند، کارآمدی آن را می زند.
سایت دیدبان: http://didban.ir/fa/news/2912/جریان-شناسی-گفتمانی-سازندگی-اصلاحات-و-سنت-گراها
نگاهی به پرونده عملکرد دولتهای پس از انقلاب
خبرگزاری فارس:بررسی تحلیلی مدیریت تحولات کشور در دوران فعالیت های دولتهای پس از انقلاب کاری دشوار به شمار میآید. میتوان گفت حرکت و سیر تحولات و پیشرفتهای کشور در طی 27، 28 سال گذشته گاه به صورت معکوس بوده، زمانی روند لاک پشتی به خود گرفته و گاه شتابان و خیره کننده بوده و البته گاهی راکد مانده است.
اشاره
بررسی تحلیلی مدیریت تحولات کشور در دوران فعالیت های دولتهای پس از انقلاب کاری دشوار به شمار میآید.
حقیقت آن است که تحولات پس از پیروزی انقلاب به قدری چشم گیر بوده که نمیتوان به همه آنها به صورت مبسوط پرداخت و در این میان بررسی تطبیقی و دقیق عملکرد دولتها از بنی صدر تا احمدی نژاد امر مشکلتری است.
اما به طور خلاصه میتوان گفت حرکت و سیر تحولات و پیشرفتهای کشور در طی چند سال گذشته گاه به صورت معکوس بوده، زمانی روند لاک پشتی به خود گرفته و گاه شتابان و خیره کننده بوده و البته گاهی راکد مانده است.
خیانت به مردم و به نام مردم
سید ابوالحسن بنی صدر، با شعار "وحدت ملی، بازسازی اقتصادی، امنیت و معنویت"(1) وارد میدان اولین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران شد. او که ورودش به ایران به همراه امام عظیم الشان در بهمن 57 بهترین سوژه تبلیغاتی برای کاندیداتوری خویش قرار داده بود، از سوی روشنفکران لیبرال حمایت میشد و در شرایط آن زمان رای غالب مردم را به خود اختصاص داد. پس از روی کار آمدن بنی صدر، چالش او با یاران حضرت امام (ره) هر روز شکل حادترین به خود میگرفت. میتینگها، نطقهای آتشین و فرافکنیهای او که اوج آن حادثه 14 اسفند 58 در میدان آزادی بود، فضای کشور را به شدت متشنج کرده بود. شهوت قدرت چنان در بنی صدر ریشه دوانیده بود که حتی میخواست از طریق دفتر همکاریهای مردم با رئیس جمهور، قوه مقننه را زیر نفوذ خود داشته باشد که البته به دلیل قطع حمایت جامعه روحانیت مبارز از فهرست او با نام "ائتلاف بزرگ " عملاً ناکام ماند.(2) وی حتی معتقد بود که روحانیت باید به درس و بحث بپردازند و مدیریت کلان کشور را به دست او بسپارند.
بنی صدر چنان دچار خود بزرگ بینی شده بود که امام امت(ره) در یکی از سخنرانیهایشان خطاب به وی فرمودند: هی نگویید من! بگویید مکتب من. بنی صدر حتی در واکنش به کسانی که او را مخالف امام میدانستند، با غرور تمام میگفت: حالا تبلیغ میکنند که نخستین رئیس جمهوری جمهوری اسلامی ایران با بنیان گذار این جمهوری مخالف است. چه جای تعجب! آنها که این تبلیغات را میکنند، راه معاویه را میروند و من به آنها میگویم خیلی کوشیدید و خیلی زحمت کشیدید ولی به خواست خدا که توکل ما به اوست، شکست کامل خوردید. در دل من که خود را فرزند امام میدانم، جز عشق و صمیمیت به امام نیست و در فکر من هیچ نمیگذرد جز این که خواست او به جرا در آید!
و بالاخره اول تیر ماه سال 60 پایان فردی بود که غرور و توهم برخورداری از پایگاه مردمی، او را بر آن داشته بود تا با حرکتهای عوام فریبانه و جدا نمودن امت از امام نبض حرکت انقلاب را به دست گیرد.
دوران ریاست جمهوری ابوالحسن بنی صدر اگر چه چندان به طول نینجامید، اما بستر تحولات نامطلوبی از ناحیه وی و همفکرانش بود که خوشبختانه با درایت امام و یاران انقلاب اثرات آن در نهایت خنثی شد. درباره اولین رییس جمهور ایران که بر اساس اسناد به دست آمده از سفارت امریکا از قبل با سازمان سیا روابط گستردهای داشته است باید گفت: دوران ریاست وی بر اجرائیات کشور نه تنها دارای تحولات مثبت و رو به جلویی نبوده، بلکه همان طور که گفته شد، به دلیل نقش آفرینی بنی صدر در متشنج کردن اوضاع کشور، مضرات حضور او و تفکر وی و جریان منافقان روشنفکر مآب بر همگان روشن بود. مخالفتهای او با مواضع امام حتی از مسایل داخلی فراتر میرفت به گونهای که در جریان تسخیر سفارت امریکا توسط دانشجویان پیرو خط امام و گروگان گیری اعضای سفارت در مصاحبهای بر موضع گیری خصمانهاش علیه اقدام پیروان خط امام تاکید کرد و چنین گفت: مساله گروگان گیری از دیدگاه من یک ضعف است و نه یک قوت!(3)
تفاوتهای 180 درجه ای تفکر بنی صدر با اندیشه ناب امام که در روح قانون اساسی نیز دمیده شده بود، باعث میشد تا مردم نیز که خود را تابع ولایت فقیه نه خود خواهی های آقای رئیس جمهور میدانستند، روز به روز از او فاصله بگیرند. مدیریت بنی صدر در تحولات کشور نیز برگرفته از اندیشه غیر ولایی و حتی ضد ولاییاش بود و تحصیلات در غرب و روحیه منافقانه تاثیر بسیاری بر این واقعیت گذاشته بود. از این منظر، دوره او را باید دوره ناملایماتی توصیف کرد که در مرتبه نخست مردم از آن لطمه دیدند.
پس از برکناری بنی صدر از مسند ریاست جمهوری، دومین انتخابات ریاست جمهوری زمینهای فراهم آورد تا بیش از پیش لیاقت، کاردانی و تعهد دلسوزانه شهید رجایی پس از دوران تلخ حکومت لیبرالیسم بر مردم (حکومت منافقانه بنی صدر) آشکار شود. سر انجام با اصرار و تاکید جناحهای پیرو امام در انتخابات، محمد علی رجایی در انتخابات شرکت کرد و با رای خیره کننده 12میلیون و 722 هزار نفری به ریاست جمهوری انتخاب شد و در 11 مرداد ماه سال 60 در برابر امام و رهبر خود که مقلد و شاگرد کوچکش هم بود، زانو بر زمین زد تا حکم ریاست جمهوری را دریافت کند.
دوران نسبتاً کوتاه زمامداری شخصی که خود را هم شان مردم و خادم آنها میدانست و نه رئیس آنها چه در کسوت نخست وزیری و چه در مقام رئیس جمهوری با موج فعالیتهای خرابکارانه گروهکهای ضد انقلاب از یکسو و معاندین سیاسی از سوی دیگر همراه بود. از این منظر این دو طیف برای مدیریت انقلابی شهید رجایی موانع متعددی ایجاد میکردند؛ اما در همین دوران کوتاه، دولت مکتبی شهید رجایی توانست چه در حوزه خدمت رسانی به اقشار مستضعف شهرنشین و روستاییان محروم و چه در مدیریت توانمند دوران حساس آغاز جنگ و تحریمهای همه جانبه بین المللی، چنان فعالیت کند که هنوز هم پس از گذشت سالیان دراز از شهادت آن مرد خدایی، مردم کشور و حتی قشر جوانی که به خوبی آن سالها را درک کرده، عاشق و دلباخته مرام و سلوک شهید رجایی هستند و او را برترین رئیس جمهور خود میدانند. در این مورد باید باید به دو نکته مهم پیرامون آن شهید بزرگوار اشاره کرد؛ اول آن که او خود را ذوب در ولایت میدانست و از این رو در مقام اجرا و مدیریت تحولات کشور، خویش را پای بند مهندسی دولت اسلامی بر آمده از تفکر ولایت فقیه میدانست. از این منظر خدمت کشور برای او یک هدف مهم به شمار میرفت. او در عین حال که به پیشرفت اقتصادی حتی در شرایط بحرانی جنگ میاندیشید، یک ذره از عدالت اجتماعی و ریشه کنی فقر در جامعهای که خود فقر را با تمام وجود درک کرده بود، غافل نبود. نکته دوم این که هیچ گاه کار خالصانه و متعهدانه برای مردم را منتی از سوی خود بر آنان تلقی نمیکرد.
بنابراین در تحولات مدیریتی دوران شهید رجایی باید به نقش دو عامل ولایت فقیه و مردم مداری در سایه کار برای خدا و رضایت او بیش از پیش توجه کرد.
یکی از نقاط قوت مدیریت انقلابی شهید رجایی، توجه به مساله صرفه جویی و جلوگیری از اسراف و ریخت و پاشهای بیهوده از بیت المال بود. خود او در ایام ریاست جمهوری طی بازدیدی که از خبرگزاری جمهوری اسلامی (ایرنا) داشت، گفت: بر اساس سیاست غلط رژیم گذشته تا کنون اکثر نیازهای ما از سایر کشورها وارد میشود. جنگ هم متاسفانه بر مشکلات ما افزوده است. اگر ما وظیفه داریم در کلیه امور صرفه جویی کنیم این یک شعار نیست ... اگر ما به مردم میگوییم که در زندگی شخصی خود به صرفه جویی اهمیت بدهند و خانوادهها به آن عادت کنند، خود ما در وهله اول در این خصوص مسوولیت داریم. (4) خودش هم میگفت نباید رجایی دست فروش و رجایی معلم با رجایی رییس جمهور فرق داشته باشد.
از دیگر نکات کارنامه درخشان مدیریت ایشان باید به مواردی چون مبارزه با شیوه مدیریت طاغوتی در کشور(5) و تصفیه افراد ناسالم در بدنه مدیریتی، توجه به امور معنوی در ادارات به ویژه بخشنامه مربوط به نماز در ادارات دولتی و توجه فراوان به مشکل اقشار ضعیف جامعه اشاره کرد که در تاریخ انقلاب و نظام به یادگار ماند.
دوران تثبت و دغدغهی جنگ
سالهای 61 تا 68 را دوره تثبیت نظام جمهوری اسلامی نام نهادهاند از این حیث که بیشترین دغدغه مسوولان کشور متوجه این امر بود که بحث جنگ به خوبی مدیریت شود و در مرحله بعد اوضاع داخلی کشور هم به سمت آرامش نسبی سوق پیدا کند. این دوران که با ریاست جمهوری آیت الله خامنهای و نخست وزیری مهندس میر حسین موسوی مقارن بود، با افول تدریجی فعالیت گروهکها در داخل و نیز تغییر ورق جنگ پس از تجاوز رژیم بعث عراق به مرزهای کشورمان همراه شد. در این دوره، مسایل داخلی تا حدود بسیار زیادی تحت الشعاع جنگ واقع شده بود چه آن که از یک سو اختلاف جناحهای داخلی در مقابل تجاوز دشمن خارجی تا حدودی رنگ میباخت و از سوی دیگر دولت و مردم با همه توان در خدمت پیشبرد جبهههای حق علیه باطل و مسایل مربوط به آن قرار داشتند.(6) دغدغه جنگ تحمیلی مانع از پیشبرد جدی و تمام و کمال اهداف اقتصادی و اجتماعی در داخل کشور میشد؛ زیرا بخش عمدهای از بودجه عمومی کشور صرف دفاع از میهن اسلامی میشد و از این رو طبیعی بود که نباید چندان انتظار عملکردهای خوب اقتصادی در داخل را داشت. مقام معظم رهبری نیز در آخرین روز بهمن ماه سال 85 در جمع مسوولان و دست اندر کاران اجرای سیاستهای گلی اصل 44 قانون اساسی به این مساله اشاره کردند. ایشان البته ضرورتهای جنگ تحمیلی و اوضاع خاص دهه نخست انقلاب را عامل گسترش بیش از حد مالکیتهای دولتی در 10 سال اول انقلاب بر شمردند.(7)
از نکات قابل توجه در این دوره حساس از تاریخ انقلاب، اختلاف سلیقه و تفکر میان رئیس جمهور و نخست وزیر بود که البته با رهنمودهای حضرت امام(ره) چندان اثری در مدیریت کلان کشور و به ویژه مساله جنگ نمیگذاشت. شرایط و مقتضیات آن دوره ایجاب میکرد که دولت، سیطره بسیاری بر امور اقتصادی و اجتماعی و حتی فرهنگی کشور داشته باشد. خوشبختانه کم رنگ شدن اختلافات سیاسی و پیروزیهای چشم گیر رزمندگان اسلام در جبههها، نوعی آرامش را در داخل ایجاد کرده بود، هر چند این آرامش و طمانینه در حدی نبود که بتوان با برنامه ریزی مدون به فکر سیاست گذاری های کلان بود؛ از این رو مدیریتها بیشتر قالب مقطعی و در حال گذار داشت تا منسجم و دایمی. با همه این توضیحات و نیز در حال جنگ بودن کشور نمیشود و نباید به طور قاطع به اظهار نظر پیرامون وضع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی جامعه پرداخت؛ اما ذکر همین مساله کافی است که در دوران جنگ وجود روحیه خدمت رسانی، پرهیز از اشرافی گری و دنیاطلبی مانع از آن میشد که زمینه بد گمانی مردم به مسوولان فراهم شود که همین مساله بسیار ارزشمند بود.
ایران در سال 68، شاهد رحلت جانگداز بنیان گذار جمهوری اسلامی ایران، حضرت امام خمینی (ره) ،انتخاب آیت الله خامنهای برای تصدی مقام رهبری از جانب مجلس خبرگان و نیز ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی بود.
از سویی بر اساس تجدید نظر صورت گرفته در قانون اساسی، تفکیک مرجعیت از رهبری و حذف سمت نخست وزیری هم تصویب شد.
دولت جدید با عنوان دولت سازندگی از آن جا که مامور بازسازی پس از جنگ بود، برنامههای داخلی خود را بر پایه سیاست تعدیل(در برابر سیاست تثبیت)، توسعه صادرات(در مقابل جایگزینی واردات) خصوصی سازی و جذب سرمایههای خارجی بنیان نهاد(8) و سیاست خارجیاش را توجه به اصل تنش زدایی و ملایمت با دشمنان پیشین نظام جمهوری اسلامی برای رفاه اقتصادی استوار ساخت.
گروهی که سیاستهای اقتصادی دولت جدید را سازماندهی و اجرایی میکردند، در سال 74 و در آستانه انتخابات دوره پنجم مجلس شورای اسلامی با عنوان "کارگزاران سازندگی ایران "به طور رسمی اعلام موجودیت کردند، هر چند پیشینه تشکل آنان به سال 68 و آغاز ریاست جمهوری آقای هاشمی رفسنجانی باز میگشت. کارشناسان معتقدند ویژگی اصلی مواضع اقتصادی گروه کارگزاران، رشد و توسعه اقتصادی شتابان بر پایه محورهایی چون خصوصی سازی واحدهای اقتصادی، تغییر ساختارهای اقتصادی بر اساس اقتصاد رقابتی و استفاده از منابع خارجی و استقراض (9) بود.
سیاستهای توسعهای حزب دولت ساخته کارگزاران که البته یک توسعه نامتوازن و سرمایه محور را نشانه میرفت، علاوه بر آن که ساختار اقتصادی کشور را تا حد زیادی تغییر داد، متاسفانه بر حوزههای فرهنگی و اجتماعی هم اثراتی بس نامطلوب گذاشت. ترویج فرهنگ غرب ستایانه، فرهنگ مصرف گرا و تجمل پرست، عدم توجه کافی به عدالت اقتصادی و اجتماعی و حتی عدالت سیاسی، فراموشی نسبی آرمانهای دهه اول انقلاب در زمینه استقلال و عدالت و به ویژه مساله صدور انقلاب به جهان به بهانه سیاست تنش زدایی! تنها گوشهای از این حقایق است که در جای خود هر کدام به بحث و بررسی عمیقتر گذاشته شود.
در این میان، عدالت به نوعی قربانی توسعه اقتصادی دولت سازندگی شد. رهبر معظم انقلاب نیز در پایان دوره 8 ساله آقای هاشمی رفسنجانی ضمن تقدیر از فعالیتهای مثبت این دوره، از عدم تحقق کامل عدالت اجتماعی ابراز گلایه کردند و فرمودند: یکی از مسایلی که در این دوران چندان به آن نرسیدیم، مساله عدالت اجتماعی و توجه به مسایل مربوط به قشرهای گوناگون بود.(10)
فاصله گرفتن دولت سازندگی از تفکرات انقلابی، عدالت محور و ولایت مدارانه باعث شد تا علاوه بر آن که تورم در کشور در پایان این دوره اثرات خود را بر وضع معیشتی توده مردم نمایان سازد، نوعی شکاف فرهنگی و فکری را نیز هویدا کند که البته اثرات این بعد آن همچنان در کشور وجود دارد.
یکی از مسایل قابل توجه در این دوران، شکل گیری تفکر مدیریت لیبرال دمکراتها در عرصه اقتصاد کشور بود. لیبرال دمکراتها یا مشخصا حزب کارگزاران سازندگی در پایان دولت سازندگی 7/89 درصد مدیریت اقتصاد کشور را در دست داشت که البته در دوره بعد یعنی در دولت اصلاحات این رقم با افت کمی به 2/76 درصد رسید.(11)
تفکر لیبرالی، تنها مربوط به مدیریتهای اقتصادی نمیشد، به گونهای که باید گفت سهم لیبرال دمکراتها در مشاغل و پستهای استراتژیک و حیاتی مملکت از سال 68 تا 76 بر اساس آمار مستند به رقم 5/69 درصد رسیده بود که این رقم از سال 76 تا 80 به 3/47 و از سال 80 تا پایان دولت خاتمی به 31 درصد رسید. (12)
به فرموده رهبر معظم انقلاب، در برههای از تاریخ انقلاب، تحولات کشور به سمت پسرفت بود تا پیشرفت. با این حال میتوان گفت از دوران سازندگی تا پایان عصر اصلاحات پسرفت حاصل شد.
با وجود آن که یکی از شعارهای کلیدی دولت سازندگی و کارگزاران لیبرال منش، تلاش برای خصوصی سازی در عرصه اقتصاد بود و امروز هم ادعای آن را دارند، سیاستهای این دولت نه تنها منتج به این مساله نشد بلکه بر عکس به حجیمتر شدن بدنه دولت در عرصه اقتصاد انجامید. رهبر معظم انقلاب نیز در دیدار مسوولان و دست اندر کاران سیاستهای اصل 44 با ایشان به نوعی به همین موضوع اشاره کردند و فرمودند: روند گسترش بیش از حد مالکیتهای دولتی در دهههای دوم و سوم نیز با افزایش فراوان شرکتهای دولتی و خودداری از واگذاری بنگاههای دولتی به مردم ادامه یافت و در نتیجه مالکیتهای دولتی بر خلاف اصل 44 قانون اساسی، در عمل روز به روز گستردهتر شد و درآمدهایی که باید در خدمت رونق تولید و گردش صحیح ثروت در کشور قرار میگرفت، صرف کارهای اسراف آمیز و بیهوده شد و اقتصاد کشور لطمه دید.(13) همان طور که رهبری نیز اشاره داشتند، یکی از معضلاتی که کشور را با مشکلات بسیاری رو به رو کرد، گسترش روحیه تجمل پرستی و اسراف کاری از جیب بیت المال در این دولت بود که البته به بهانه رفاه و توسعه صورت میگرفت و هم اکنون اثرات نامطلوب آن کاملا هویداست.
از سویی دولت سازندگی علی رغم آن که تلاشهای خوبی در زمینه تولید ثروت و گسترش رفاه در کشور داشت، اولا: ثروت برای همگان تولید نمیشد و به همین سبب مردم عادی و غیر آقازادگان از این سفره بهره چندانی نداشتند. ثانیا: در بحث تولید ثروت جدای از عدم توجه به عدالت اجتماعی، مساله مهم مبارزه جدی با مفاسد اقتصادی در کشور تا حدود زیادی به فراموشی سپرده شده بود. گو این که میبایست برای سازندگی چشم بر روی فساد اقتصادی بست و دم نیاورد!
در نهایت باید گفت: دولت سازندگی اگر چه به فرموده رهبر معظم انقلاب توانست در عرصه بازسازی خرابیهای جنگ و فراهم کردن زیر ساختهای اقتصادی کارنامه قابل قبولی از خود بر جای گذارد، اما در عرصه مهندسی نرم افزارانه جامعهای که علیه تمامی نابرابریهای جهان استکبار و استبداد داخلی قد علم کرده بود، موفق نشد که این عدم توفیق هم از تفاوت تفکر مدیران میانی و رده بالای این دولت با تفکر برخاسته از اندیشه امام و روح قانون اساسی سرچشمه میگرفت.
دولت اصلاحات
در انتخابات سال 76 بر خلاف انتظار همگان، سید محمد خاتمی توانست در رقابت با ناطق نوری در یک انتخابات پر شور با 20 میلیون رای به عنوان پنجمین رئیس جمهور ایران برگزیده شود. این رای بالا هر چند میتوانست یک فرصت ایدهآل برای وی و گروه به اصطلاح اصلاح طلب حامیاش تبدیل شود اما غرور و کیش شخصیتی در میان جناح وی به گونهای که در پایان حتی به ضرر شخص خاتمی تمام شد و او با یاران سابق رو به رو گشت که بحث عبور از خاتمی را مطرح میکردند و در نهایت سعید حجاریان جمله معروف خود را بیان کرد: آخرین میخ را شخص سید محمد خاتمی به تابوت اصلاحات کوبید. (14(
دوران دولت اصلاحات را باید یکی ابز سیاسیترین دورههای پس از پیروزی انقلاب دانست؛ چه آن که خود خاتمی یکی از شعارهای اصلیاش را توسعه سیاسی و تقویت نهادهای مدنی عنوان کرده بود. طبیعی است که در چنین دولتی به بهانه آزادی بیان و قلم عبارات موهنی بیان شود.
دولت اصلاحات نیز به تبعیت از دولت سازندگی به دنبال ایجاد احزاب پدر خوانده با ارتزاق دولتی بود و حزب مشارکت نمونه عالی این مساله بود؛ هر چند عدهای با فرافکنی در همین خصوص میگفتند: رئیس جمهور چون نتوانسته دولت حزبی و مطلوب خود را تشکیل دهد، لذا به شدت در تنگنا قرار داشت و نتوانست ماموریت اصلی خود را به سر انجام برساند.(15) و حتی میگفتند: با شرایط و محدودیتهایی که در کشور وجود دارد، هر کس دیگری هم جای خاتمی باشد هیچ کاری نمیتواند بکند؛ چرا که دست او از پشت بسته است!(16)
تمام این فرافکنیها در حالی بود که دولت اصلاحات در بعد اقتصادی بر خلاف دولت قبلی که حرکتهای نصف و نیمهای در مسیر توسعه اقتصادی داشت با یک حالت رکود و حتی پسرفت مواجه بود و اساسا نخبگان جبهه دوم خرداد مشکل اصلی مردم را نه در مسایل اقتصادی و اجتماعی بلکه در کمبود دموکراسی و ضعف جامعه مدنی میدانستند؛ حال آن که نظر سنجیها و خواست عمومی مردم چیز دیگری را نشان میداد.
متاسفانه در حوزه فرهنگ پسرفت به مراتب شدیدتر و نگران کنندهتر بود به طوری که واکنش رهبر انقلاب و علما و مراجع تقلید را بارها موجب گردید. توهین به ائمه در بیش از 400 بار در نشریات وابسته به طیف فکری اصلاح طلب، گسترش بی عفتی در جامعه به بهانه آزادی میان دختر و پسر، اجازه فعالیت به نویسندگان طاغوتی و ضد انقلاب، فراموشی مبارزه با تهاجم فرهنگی در سایه سیاست تساهل و تسامح مهاجرانیها و ... تنها چند مورد از صدها مورد این چنینی است.
توجه به معنویات نیز به دلیل تداوم سیاستهای لیبرالی دولت سازندگی در این دولت تا حدود زیادی مغفول ماند به طوری که سرمایه ایمانی از سال 76 تا 80 از 77 درصد در پایان این دولت به حدود 35 درصد رسید، هر چند سطح رفاه و مدل زندگی متغیر شده بود.
خاتمی البته در دوره دوم با پیگیری طرحهایی چون تصویب لوایح دوگانه اصلاح قانون انتخابات و تبیین اختیارات ریاست جمهوری که البته به دلیل مغایرت با شرع و قانون اساسی از سوی شورای نگهبان رد شد در این تلاش بود تا بخشی از ناکامیهای خود را جبران کند که البته ناکام ماند.
دوری شدید مسوولان و مدیران این دولت از تفکر دولت اسلامی که در نگاه امام و رهبری کاملا متبلور بود از یک سو و نفوذ افراد بیگانه با مبانی انقلاب به ویژه در عرصه اندیشهای و تفکری در لایههای این دولت از سوی دیگر مانع از این شد که دولت برآمده از احساسات میلیونی ایرانیان بتواند منشا اثر و خدمات جدی باشد.
مدیران میان و رده بالای این دولت اگر چه در دوره بعد از بسیاری از آنها استفاده شد اما به تبعیت از مدیران بالاتر خویش، نگاه سیاسی به فعالیتها داشتند. پدیده مدیران اتوبوسی از همین دوره شکل گرفت که از جمله آفات خطرناک کشور به شمار میآمد.
پینوشتها:
1- قاسم روان بخش، بازخوانی پرونده یک رئیس جمهور
2- نشریه بیداری اسلامی، ش 3، آذر 85، ص 15
3- همان.
4- محمد عابدی، خواندنیها از زندگی یک رئیس جمهور، ص 111، انتشارات نور السجاد (علیه السلام).
5- همان، ص 121
6- انقلاب اسلامی ایران، نشر معارف، ص 196
7- روزنامه قدس، مورخ 1/12/85، ص 2
8- انقلاب اسلامی و چرایی و چگونگی رخداد آن، نشر معارف، ص 189
9- حجت مرتجی، جناحهای سیاسی در ایران امروز، ص 195
10- نشریه 19 دی، ش 431، ص 6
11- برگرفته از سخنرانی حسن عباسی در همایش "کالبد شکافی یک جسد، توسعه 16 ساله " در دانشگاه تهران به نقل از خبرگزاری فارس
12- همان
13- ماهنامه بیداری اسلامی، ش 6، اسفند 85، ص 5
14- سعید حجاریان، عضو شورای مرکزی حزب مشارکت در تاریخ 2 آذر سال 84 این جمله را در گفتگو با روزنامه ابرار مطرح کرد.
15- بخشی از مصاحبه اختصاصی رجبعلی مزروعی با روزنامه اعتماد در خصوص کارنامه دولت خاتمی، مورخ 5/10/83
16- همان
عملکرد دولتهای پس از انقلاب
«انقلاب اسلامی» به هویت ما و مسایل کلان کشور ارتباط پیدا میکند؛ لذا موضوعی جدی است که ضرورتاً باید به بررسی آن پرداخت. وجه تشخّص و تمایز انقلاب اسلامی این است که مدعی مدل جدیدی از زندگی و حکومت برای بشریت است. این ارزش و اعتبار که به نوعی موجب ماندگاری آن در تاریخ نیز شده است به خاطر این حرف جدید است و میخواهد زندگی بشر را به گونهای تازه و بر اساس توحید و کرامت حقیقی انسانی ساماندهی کند.
اگر به شرایط تاریخی وقوع انقلاب توجه کنیم درمی یابیم که در آن سال ها، در دنیا تنها دو مدل زندگی در سطح جهانی حاکم بود و دو ابرقدرت موجود هم به عنوان وجوه سیاسی این دو مدل زندگی، در رأس قطبهای جهانی بودند و دنیا را بین خود تقسیم کرده بودند. اهمیت انقلاب اسلامی دقیقاً به همین خاطر بود که طرح و مدل جدیدی برای زندگی بشر ارایه داد؛ این مدل به دنبال تأمین بسیاری از آرمانهای متعالی بشری بود که مورد نیاز واقعی انسان است. به همین دلیل اهداف و آرمانهایی که انقلاب اسلامی مطرح کرد واقعاً اهدافی کلان، گسترده و در عین حال مورد درخواست جدی ملتها بود و لذا توانست نظام جمهوری اسلامی را پایهگذاری و موج عظیمی در دنیا ایجاد کند.
بدیهی است که جمهوری اسلامی در واقع محصول انقلاب اسلامی است؛ بدین معنا که مدل یا شکلی از زندگی سیاسی است که از نظر رهبران این انقلاب و مردم برای دستیابی به آرمانها و اهداف انقلاب اسلامی مناسب به نظر میرسید و میتواند آنها را تحقق ببخشد.
با توجه به این مقدمه باید گفت؛ اهداف برخاسته از انقلاب اسلامی باید در قالب نظام جمهوری اسلامی به دست آید و این وظیفه دولتهایی است که مناصب اجرایی کشور را در دست دارند. بنابراین این مسئله را میتوان به عنوان معیار در ارزیابی عملکرد «جمهوری اسلامی» در شاخه دولتهای آن در نظر گرفت و مشخص کرد که آرمانهایی که در انقلاب مطرح بوده تا چه اندازه توسط دولتهای جمهوری اسلامی طی این سیساله تحقق یافته است.
برای اینکه این بحث بهتر پیش برود لازم است به یک تقسیمبندی از دورههای پس از انقلاب بپردازیم. بر اساس این تقسیمبندی، ما بعد از پیروزی انقلاب تا به امروز پنج دوره را طی کردهایم؛
دورهی بیثباتی سیاسی: دورهی ابتدای انقلاب است. دورهای که انقلاب اسلامی تازه به پیروزی رسیده است، اما هنوز نظام مستقری وجود ندارد که بتوان بر اساس آن کشور را اداره کرد. دولت موقت به سرپرستی مهندس بازرگان و دولت بنیصدر در این دوره ارزیابی میشوند. در این دوره ما شاهد این هستیم که برخی گروههای سیاسی که قبل از انقلاب مبارزاتی داشتند، حالا میخواهند منافعشان تأمین گردد و سهمی در حاکمیت داشته باشند. در این دوره علیرغم برخی کارشکنیهای که بعضاً از سوی مسئولین اجرایی وقت و حامیان لیبرال مسلک ایشان صورت میگرفت، با درایت امام و یاران انقلاب و همکاری و بصیرت مردم، کارهای اساسی مهمی صورت میگیرد که تا حدی موجب استقرار انقلاب و نظام اسلامی میشود. برگزاری رفراندوم تعیین نظام، تدوین و تصویب قانون اساسی نظام جمهوری اسلامی، برگزاری انتخابات مجلس شورای اسلامی، تشکیل قوهقضاییه و ... بدین ترتیب در این دوره با وجود تعارضات و بحرانهای مختلف در کشور نظام ثباتی کلی پیدا میکند ولی در کنار آن ما شاهد وجود نگرشهایی غیرهمسو با اهداف انقلاب از سوی مجریان دولتی هستیم. تضادهای فکری اعضای دولت موقت با اهداف فرهنگی انقلاب اسلامی و جنبههای ضداستکباری انقلاب، اختلافات عمیق میان نیروهای انقلاب و بنیصدر در اصول انقلاب نشان دهنده این امر است که در این دوره دولتها چندان نتوانستند اهداف انقلاب را جامه عمل بپوشانند و اگر نبود درایت و تیزبینی رهبر انقلاب و بصیرت مردم شاید، اصل انقلاب با چالش مواجه شده بود.
دورهی تثبیت: دورهی دوم در محدودهی سالهای 1360 تا 1368 قرار دارد. در این دوره مشکلات و درگیریهای داخلی تا حدود زیادی از بین رفته است، اما با یک جنگ خارجی تمام عیار مواجهیم؛ جنگی که از سال 59 تا 1367به طول میانجامد و طی 8 سال کیان انقلاب و نظام اسلامی را مورد تهدید قرار میدهد.
بروز جنگ در این دوره مشکلات و الزامات خاصی را به دنبال دارد. عملکرد دولت در این دوره عمدتاً ناظر به مدیریت جنگ است که در کنار آن مشکلات اقتصادی و گسترش بیعدالتی و شکافهای طبقاتی، نیز مورد توجه است. این مسئله هم در دولت شهید رجایی و هم دولت آیتالله خامنهای قابل طرح است. پس از برکناری بنی صدر از مسند ریاست جمهوری، دومین انتخابات ریاست جمهوری زمینهای را فراهم آورد تا بیش از پیش لیاقت، کاردانی و تعهد دلسوزانه شهید رجایی پس از دوران توجه به اندیشه شبه لیبرالی بر مردم آشکار شود. دوران نسبتا کوتاه مدیریت اجرایی شهید رجایی، علاوه بر جنگ با موج فعالیت های خرابکارانه گروهک های ضد انقلاب از یکسو و معاندین سیاسی از سوی دیگر همراه بود. اما در همین دوران کوتاه، این دولت توانست چه در حوزه خدمت رسانی به اقشار محروم و چه در مدیریت دوران حساس آغاز جنگ وتحریم های همه جانبه بین المللی، آن چنان فعالیت کند که امروز هر اندیشمند منصفی آن را می ستاید و اثرات آن هنوز از ذهن جامعه ایران حذف نشده و دولتهای بعدی بعضاً با شعار توجه به عملکرد دولت شهید رجایی تبلیغات دارند.
اما دومین دولت طی این دوره با ریاست جمهوری حضرت آیت الله خامنه ای و نخستوزیری مهندس موسوی مقارن بود، بیش ترین دغدغه مسوولان کشور در این مقطع متوجه این امر بود که بحث جنگ به خوبی مدیریت شود و در مرحله بعد اوضاع داخلی کشور هم به سمت آرامش نسبی سوق پیدا کند. این دوران که ، با افول تدریجی فعالیت گروهک ها در داخل و نیز تغییر ورق جنگ پس از تجاوز رژیم بعث عراق به مرزهای کشورمان همراه شد، مسایل داخلی تا حدود بسیار زیادی تحت الشعاع جنگ واقع شده بود زیرا اختلاف جناح های داخلی در مقابل تجاوز دشمن خارجی تا حدودی رنگ می باخت و از سوی دیگر دولت ومردم با همه توان در جهت پیشبرد جبهه های حق علیه باطل و مسایل مربوط به آن قرار داشتند. با توجه به عامل جنگ درتحلیل تحولات این دوره باید گفت: دغدغه جنگ تحمیلی مانع از پیشبرد جدی و تمام و کمال اهداف اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی در داخل کشور می شد؛ از این رو طبیعی بود که نباید چندان انتظار عملکردهای خوب اقتصادی و فرهنگی در داخل را داشت. از نکات قابل توجه در این دوره، اختلاف سلیقه و تفکر میان رئیس جمهور و نخست وزیر بود که البته با رهنمودهای حضرت امام (رحمتاللهعلیه) چندان اثری در مدیریت کلان کشور و به ویژه مساله جنگ نمی گذاشت. با این همه گرچه نمی شود به طور قاطع به اظهار نظر پیرامون وضع اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه پرداخت؛ اما ذکر همین مساله کافی است که در دوران جنگ وجود روحیه خدمت رسانی، پرهیز از اشرافی گری و دنیا طلبی مانع از آن می شد که زمینه بدگمانی مردم به مسوولان فراهم شود که همین مساله بسیار ارزشمند بود. اگرچه نظراتی وجود دارد که با استفاده از همین ظرفیتهای معنوی ایجاد شده، نظام اسلامی میتوانست قدمهای مؤثرتری را در راستای اهداف فرهنگی خود بردارد.
دورهی سازندگی: از تابستان سال 68 وارد دورهی سوم میشویم. دورهای که در پی رحلت جانسوز بنیانگذار انقلاب اسلامی ایران شروع میشود. از این جهت یکی از مقاطع حساس انقلاب اسلامی است. این دوره به دلیل فعالیتهایی که در جهت بازسازی آثار تخریبی جنگ صورت گرفت، به نام دوران سازندگی مشهور شد. در این مقطع به دلیل خاتمه یافتن جنگ و آرامش نسبی حاکم بر جامعه، این فرصت پیدا شد که برای پیشرفت و توسعهی کشور برنامهریزی کنیم تا به آرمانهای برآمده از انقلاب اسلامی جامهی عمل بپوشانیم. تدوین و اجرای برنامههای پنجساله نمونهای از این امر است. در این دوران، دولت میباید بسیاری از زیرساختهای اقتصادی و اجتماعی کشور را که در اثر جنگ متحمل خسارتهای سنگین شده بود ترمیم و بازسازی و حتی زیرساختهایی را که اساساً نداشتیم ایجاد کند. اگرچه فضای موجود این ظرفیت را داشت که انقلاب در بخشهای مختلف روند تکاملی خود را به سرعت طی کند ولی تمرکز انحصاری دولت بر روی بحثهای توسعهی اقتصادی مانع این امر شد. و از آنجا که معتقد بود مشکل اساسی در دورهی جنگ، شکلگیری اقتصاد دولتی بوده است، مبنای کار را تعدیل اقتصادی و خصوصیسازی قرار داد که «بحران عدالت» را به وجود آورد. بحرانی ناشی از توجه انحصاری به رشد و توسعهی اقتصادی. به هر حال به دنبال اقدامات دولت، بسیاری از طبقات پایین جامعه واقعاً در تنگنا قرار گرفتند. یعنی با وجود این که اقدامات قابل توجهی در زمینه زیرساختهای کشور صورت گرفت اما منافعش شامل تمامی اعضای جامعه نشد؛ و اگر در کنار توسعهی اقتصادی به عدالت و فرهنگ نیز توجه میشد نتایج مطلوبتری را به دنبال داشت.
سلطه نگرشهای اقتصادی دولت، در سیاست های خارجی نیز ملموس بود، چرا که سیاست توسعه یکجانبه اقتصادی، اصل تنش زدایی در سیاست خارجی را نیز به همراه داشت. سیاستی که باعث میشد برخی اهداف فرهنگی انقلاب اسلامی تحتالشعاع قرار گیرد. سیاستهای توسعهای این دولت که البته یک توسعه نامتوازن و سرمایه محور را نشانه می رفت، علاوه بر آن که ساختار اقتصادی کشور را تا حد زیادی تغییر داد، متاسفانه بر حوزه های فرهنگی و اجتماعی هم اثرات نامطلوبی به جای گذاشت. ترویج فرهنگ مصرف گرا و تجمل پرست، عدم توجه کافی به عدالت اقتصادی و اجتماعی و حتی عدالت سیاسی، فراموشی نسبی آرمان های دهه اول انقلاب در زمینه استقلال و عدالت و به ویژه مساله صدور انقلاب به جهان به بهانه سیاست تنش زدایی، نتایج خواسته یا ناخواسته این دوران است. فاصله گرفتن دولت سازندگی از تفکرات انقلابی، عدالت محور و ... باعث شد نوعی شکاف فرهنگی و فکری در جامعه ایجاد شود که اثرات آن همچنان در کشور وجود دارد.
یکی از مسایل قابل توجه در این دوران، شکل گیری تفکر مدیریت لیبرال دمکرات در عرصه اقتصاد کشور بود. این تفکر در روند خود از حوزه اقتصاد فراتر رفته و در برخی موارد به حوزههای سیاسی و فرهنگی نیز سرایت کرد. تفکر و فرهنگی که همخوانی چندانی با آرمانهای انقلاب اسلامی نمیتوانست داشته باشد.
در نهایت میتوان گفت دولت سازندگی اگر چه توانست در عرصه بازسازی خرابیهای جنگ و فراهم کردن زیر ساختهای اقتصادی کارنامه قابل قبولی از خود بر جای گذارد، اما در عرصه فرهنگی کارنامه موفقی نداشت.
دورهی اصلاحات: دورهی چهارم، «دورهی اصلاحات» نامیده شده است که از سال 1376، با انتخابات دوم خرداد، آغاز میشود و به نوعی قرینهی دورهی سازندگی است. بدین معنا که دورهی سازندگی بیشتر رویکرد و صبغهی اقتصادی و اجتماعی داشت و این دوره بیشتر رویکرد سیاسی و فرهنگی را اتخاذ کرده بود. اما به نظر میآید روشها تا حدی یکسان است.
در دورهی اصلاحات تمرکز دولت بر روی آرمان «توسعه سیاسی» است و عدالت و استقلال در حوزههای سیاسی، اقتصادی و حتی فرهنگی مورد غفلت واقع میشود. لذا بعد از روی کار آمدن دولت آقای خاتمی چرخ سازندگی تا حدودی از سرعت میافتد و در عوض بازار سیاست کاملاً داغ و پررونق میگردد و بحثهای سیاسی به شکل افراطی در جامعه مطرح میشود. از این رو به بهانههای آزادی و جامعه مدنی بسیاری از مسائل حیاتی تحتالشعاع قرار میگیرد. متأسفانه به دلیل رویکرد افراطی به موضوعات سیاسی ، دولت هم از عدالت غافل شد و هم از سازندگی و توسعهی اقتصادی و هم از بسیاری از آرمانهای فرهنگی انقلاب اسلامی.
اساسا نخبگان جبهه دوم خرداد مشکل اصلی مردم را در کمبود دموکراسی و ضعف جامعه مدنی میدانستند. شکلگیری حوادثی چون کوی دانشگاه، کنفرانس برلین، ترور سعید حجاریان و ... از جمله نتایجی است که در اثر عملکرد این دولت به وجود آمده است. اقدامات دولت اصلاحات در حوزه فرهنگ بسیار قابل تأمل است به طوری که واکنش علما، مراجع تقلید و بسیاری دلسوزان انقلاب را به دنبال داشت. فراموشی مسئله تهاجم فرهنگی در سایه سیاست تساهل و تسامح، بیتوجهی به معنویات و ... همه و همه ناشی از تداوم سیاستهای لیبرالی بود که از دولت سازندگی شروع و در این دولت نیز جریان داشت. دوری شدید مسئولان و مدیران این دولت از تفکر دولت اسلامی از یک سو و نفوذ افراد بیگانه با مبانی انقلاب به ویژه در عرصه اندیشهای و فکری در لایههای این دولت از سوی دیگر مانع از این شد که دولت برآمده از احساسات میلیونی ایرانیان بتواند منشا اثر و خدمات جدی در عرصه فرهنگی و حتی اقتصادی باشد.
دورهی اصولگرایی عدالتمحور: اما پنجمین دوره از تیر ماه 1384 شروع شده است. با آمدن آقای دکتر احمدینژاد ما وارد دورهای شدیم که شعار یا عنوانش «اصولگرایی عدالتمحور» است. این دوره را شاید بتوان بازتاب و واکنشی نسبت به دورههای گذشته دانست؛ چراکه به حق در بدنه اصلی جامعه این ذهنیت به وجود آمده بود که ما از چارچوبهای اصیل انقلاب خارج و دچار انحراف شدهایم و به همین دلیل باید به تجدید نظر و بازسازی افکار و اندیشهها و رویکردهای گذشته بپردازیم. ما در این دوره با دو مشکل اساسی مواجه هستیم؛ اول، تشدید احساس بیعدالتی و تبعیضی که از دورههای قبل شروع شده بود و ریشه در مسایل اقتصادی داشت و دوم اینکه ایستادگی دولت بر سر «استقلال سیاسی» مورد تردید قرار گرفت. بهویژه وقتی که بحث پروندهی هستهای مطرح شد این احساس در جامعه بوجود آمد که دولت میخواهد کوتاه بیاید و این برای مردم قابل قبول نبود، چراکه مردم ما نسبت به آرمانهای اصلی انقلاب حساس بوده و هستند، یعنی دستیابی به شعارهای اصلی انقلاب؛ استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی به صورت جامع برای مردم حائز اهمیت است. نگاه دولت نهم و در ادامه دولت دهم توجه به نقش مردم به صورت ملموستر در رسیدن به اهداف انقلاب و توجه به حاکمیت نگاههای ارزشی انقلاب بر مدیریت کشور بود. از جمله مسائل قابل ذکر در این دولت توجه به مؤلفه عدالت در بسیاری از جنبهها به خصوص از جنبه اقتصادی بود که شاید خلاف روالی بود که در دورههای قبل پایهگذاری شده بود. مقابله جدی با مفاسد اقتصادی از دیگر دستاوردهای عملکردی این دولت بوده که نتایج آن در بسیاری از حوزهها قابل ردیابی است. این امر نشان دهنده این است که ما هرچه قدر به آرمانهای اصلی انقلاب نزدیک شدهایم کارآمدیهای دولتها نیز ارزشمندتر بوده و بالعکس هرچه از این آرمانها فاصله گرفتهایم مشکلات جامعه نیز از جنبههای مختلف افزونتر بوده است.
پس از این بیان کوتاه تاریخی با در نظر گرفتن این پنج دورهای که بعد از پیروزی انقلاب طی کردهایم بهتر میتوانیم به ارزیابی عملکردها بپردازیم. به نظر میآید که در میان این دورههای زمانی پس از پیروزی انقلاب، دستیابی ما به اهداف فرهنگی انقلاب بسیار کند بوده و در برخی مقاطع حالتی معکوس نیز داشته است. مقولهای که در بیانات مقام معظم رهبری و بسیاری از دلسوزان انقلاب نیز مورد توجه بسیار است و دارای اهمیت دوچندان، و وجه تمایز و سرآمدی انقلاب و نظام ما با جهان مدرن. چراکه بیتوجهی به این مقوله نوعی گسست فرهنگی در نسلهای آتی را به دنبال خواهد داشت. این مسئله را شاید بتوان نتیجهی برخی ضعفهای عملکردی در حوزه فرهنگ دانست که با شدت و ضعف در دورههای مختلف قابل ردیابی است.
لوح فشرده پرسمان، اداره مشاوره نهاد رهبری، کد: 2/100140869
بررسی گفتمان های رایج بعد از انقلاب
بعد از بحران جنگ، سه دولت به راس کار آمده اند که هر یک دارای گفتمانی مخصوص به خود بوده اند؛ خرده گفتمان سازندگی با شعار توسعه اقتصادی با نگاه به برنامه های اقتصادی لیبرالیستی، گفتمان دوم خرداد با شعار توسعه سیاسی و با نگاه به اجرای برنامه های جامعه شناختی غربی و در نهایت روی کارآمدن گفتمان اصولگرایی با نگاه به عدالت محوری و پیشرفت مادی و معنوی با تکیه به شعارهای انقلاب اسلامی.
به گزارش بولتن نیوز به نقل از بی باک؛ رضا حیدری: تمام جریان های سیاسی فعال در حیات اجتماعی هر جامعه ای خواهان به دست گیری سکان مدیریتی و اجرایی منطبق با دیدگاه های خود هستند و این اصلی است استوار. اگر نگاهی به فرایند به دست گیری قدرت در میان نیروهای سیاسی کشورهای اروپایی و امریکا بیندازیم متوجه خواهیم شد که در این کشورها شاهد چرخ گفتمان[1] مدیریتی نیستم و آن چیزی که از رهگذر فرایند دموکراسی که در این کشورهای به وجود می آید به راس کار آمدن دولت های اجرایی هستند. در واقع این کشورها از مرحله نظام سازی گذر کرده اند و از این روست که در بسیاری از مولفه های مدیریتی خود دارای ثبات و برنامه ای مدون و مشخص هستند حال اگر نیم نگاهی به فرایند فعالیت های سیاسی بعد از انقلاب اسلامی داشته باشیم شاهد خواهیم بود که روی کار آمدن هر دولتی مساوی با اجرای یک گفتمان مدیریتی متفاوت بوده است از این روست که نمی توان به درستی برنامه های بلند مدت را در حوزه های اجرایی کشور تدوین و به اجرا گذاشت در واقع بر خلاف آن چیزی که در کشورهای غربی صورت گرفته است انقلاب اسلامی در دوران حیات خود نتوانسته است که گفتمان غالب داخلی خود را تبیین کند. چرا که گفتمان خارجی انقلاب اسلامی که همان اصل سازش ناپذیری با مستکبرین و حمایت از مظلومین، هر چند با افت و خیز اما کاملاً تئوریزه گردیده است.
بعد از بحران جنگ، سه دولت به راس کار آمده اند که هر یک دارای گفتمانی مخصوص به خود بوده اند؛ خرده گفتمان سازندگی با شعار توسعه اقتصادی با نگاه به برنامه های اقتصادی لیبرالیستی، گفتمان دوم خرداد با شعار توسعه سیاسی و با نگاه به اجرای برنامه های جامعه شناختی غربی و در نهایت روی کارآمدن گفتمان اصولگرایی با نگاه به عدالت محوری و پیشرفت مادی و معنوی با تکیه به شعارهای انقلاب اسلامی.
واقع امر این است که مولفه های مدیریت اجرایی کشور (اقتصاد، فرهنگ، سیاست داخلی و خارجی) با روی کار آمدن هر دولت کاملاً تفاوت کرده است و گاه روند امور به صورت تناقض با دولت قبلی به اجرا درآمده است.
با گذر از این مقدمه این سوال پیش می آید که آیا جمهوری اسلامی ایران در دهه چهارم حیات اجتماعی خود توانسته است که گفتمان مدیریتی داخلی خود را ثبیت کند؟ و اینکه کدام گفتمان توانسته است در این بین خود را به عنوان گفتمان هژمونیک جامعه مطرح کند و خود را بازتولید کند؟
به صورت کلی تحلیل گفتمان به صورت های مختلفی از سوی متفکرین گوناگون مورد بررسی قرار گرفته است که مهمترین رویکرد های آن ها عبارتند از:
1. رویکرد ساختار گرایانه
2. رویکرد کارکردگرایانه
3. رویکرد معرفت شناسانه
4. تحلیل انتقادی گفتمان
5. رویکرد پساساختار گرایانه
6. تحلیل گفتمانی لاکلا و موفه به عنوان کاربردی ترین رویکرد پساساختار گرایانه در سیاست[2]
در واقع نظریه گفتمان به بررسی نقش و اعمال و عقاید اجتماعی معنا دار در زندگی می پردازد و مفهوم آن در برگیرنده تمام اعمال سیاسی و اجتماعی از جمله نهاد ها و سازمان هاست[3]و برآن است تا چگونگی پیدایش، بسط و تحول اندیشه را به عنوان یک گفتمان سازنده درک و تبیین کند چرا که بر اساس این نظریه معانی واژه ها، اشیاء و فعالیت ها در صورتی قابل فهم خواهند بود که در حوزه گفتمانی خاص قرار گیرند[4]
در این بین تحلیل گفتمانی لاکلا و موفه به دلیل انطباق بیشتری که در فضای سیاسی ایران دارد مبانی اصلی تحلیل این مطب خواهد بود.
در این تحلیل شناخت فضای سیاسی و اجتماعی و به صورت کلی جهان پیرامون تنها در ساحت گفتمان قابل فهم است. از این رو برای کاربرد الگوی تحلیل گفتمانی لاکلا و موفه در مباحث سیاسی باید بر روی محورهای زیر تمرکز کرد:
1. شناسایی فضای تخاصم و فرایند غیرت سازی میان گفتمان ها
2. عوامل بحران و بی قراری در گفتمان ها و زمینه یابی گفتمان جدید در فرایند روابط هژمونیک
3. فضای مجازی و آرمان مطلوب گفتمان نوظهور
4. زمینه ظهور و تفوق گفتمان: معیار اعتبار و در دسترس بود (معیار اصلی در این تحلیل)
5. نقش سوژگی سیاسی و رهبران در پیدایش و عینیت یابی گفتمان ها
6. دال مرکزی*،مفصل بندی و چگونگی هم نشینی نشانه ها در گفتمان[5]
این نکته لازم و ضروری است که تمامی این موارد به صورت توالی مورد ارزیابی قرار می گیرند و برای تحلیل یک گفتمان باید به ترتیب بین این موارد دقت کرد.
[1] Discoures-در واقع گفتمان به مجموعه ای از باورها،ارزش هاهنجارها و عقاید اطلاق می شود که هویت ساز می شوند
[2] رک:سید صادق حقیقت،روش شناسی علوم سیاسی،ص456
[3] دیوید هورث؛نظریه گفتمان؛ترجمه سید علی اصغر سلطانی،فصل نامه علوم سیاسی،شماره 2،پاییز 1377،ص 156
[4] رک:سید علی موسوی،اسلام،سنت،دولت مدرن،ص 65
*مهمترین رکن یک گفتمان دال مرکزی گفتمان است و برای تحلیل آن نیز باید دال های مرکز و پیرامون ان را شناخت.دال مرکزی هر گفتمان دارای این ویژگی هاست:هویت گفتمان است،کل واحدی از مجموعه گفتمان ارائه می دهد،وحدت بخش به گفتمان است و موجب نظم یافتگی در گفتمان می شود
[5] اخوان کاظمی؛بهرام؛نقد و ارزیابی گفتمان های سیاسی،اجتماعی مطرح در جمهوری اسلامی ایران،پژوهشگاه فرهنگ اندیشه،ص35
|
|