زندگینامه جناب قاسم بن حسن (ع)

ولادت حضرت قاسم بن الحسن (ع) بر همه بویژه  نو جوانان  عزیز مبارک باد

حضرت قاسم بن الحسن ‏علیه السلام فرزند امام حسن مجتبى ‏علیه السلام است در مورد تاریخ ولادت ایشان اطلاع دقیقى در دست نیست ولى عموما در پنجم رمضان شهرت یافته است.مادر او بانویى بزرگوار به نام ام ولد است که نام ایشان نجمه بوده است. حضرت قاسم‏علیه السلام حدود3 سال قبل از شهادت پدر بزرگوارش  یعنی سال 47 هجری قمری دیده به جهان گشود. از این رو با عموى مهربان خویش حضرت اباعبدالله الحسین‏ علیه السلام خو گرفته بود. و در دامان امام حسین ‏علیه السلام پرورش یافت .

ظاهراً شکل و شمایل ظاهرى و خصوصیات دیگر حضرت قاسم ‏علیه السلام شباهت بسیارى به پدر بزرگوارش امام حسن ‏علیه السلام داشته به گونه ‏اى که امام حسین ‏علیه السلام با دیدار اواز برادر محبوب خویش یاد مى ‏کرد و فرزند برادرش را در آغوش مى‏گرفت و نوازش مى ‏کرد.چهره ‏ى آن حضرت چنان زیبا و دل ‏انگیز بود که او را به پاره‏ ى ماه یا ستاره‏ ى زیبا تشبیه کردند .

 

در سال 50 ( ه.ق ) وقتی کار سمّ جعده ملعونه( همسر امام حسن (ع) ) به آنجا کشید که پاره های جگر امام در اثر آن، از دهان مبارکش، بیرون آمد، در لحظه های آخر، امام حسن ( ع ) همه اهل و عیال خود را به امام حسین (ع) واگذاشت. یکی از فرزندان امام حسن (ع) که در این لحظات، شاهد ماجرا بود و چشم از چشم عمو، بر نمی داشت، قاسم (ع) بود. کودکی که حدود سه بهار از عمر شریفش سپری نگردیده بود.

با نقشه ای که معاویه بن ابوسفیان کشید تا یزید را به جای خود بنشاند، حضرت حسین (ع)، برای بیعت نکردن با یزید مجبور به ترک مدینه شد. در قافله ای که به سوی حجاز رهسپار بود، اهل و عیال امام مجتبی (ع) هم بودند. مکه، برای امام حسین (ع) امن نبود بنابراین بر اساس نامه دعوت کوفیان – که مسلم بن عقیل (ع) هم آن را تایید کرده بود روز هشتم ذیحجه که حجاج، در تدارک رفتن به عرفات بودند، از مکه بیرون آمد.

کار کاروان سرگردان حسینی به کربلا کشید و در محاصره قرار گرفت تا شب عاشورا فرا رسید.

 

اینک قاسم بن الحسن (ع)، سیزده ساله شده و در مدتی که پدرش را از دست داده بود، امام حسین (ع) چنان در تربیت قاسم کوشیده و با او انس داشت که او را (یا بنیّ) ( ای پسرکم ) خطاب می کرد.

ابوحمزه ثمالی (ره) می گوید، از حضرت زین العابدین (ع) شنیدم که می فرمود:

چون شب عاشورا فرا رسید، پدرم تمامی اصحاب و یاران خود را جمع کرد و به آن ها فرمود:

ای یاران و پیروان من، تاریکی شب را مرکب خود قرار داده و جان خود را نجات دهید که مطلوب این قوم ، جز من کسی نیست و ...

پس از امتناع آنان، آن حضرت فرمود: همانا فردا من کشته می شوم و همه کسانی که با من هستند، نیز کشته خواهند شد. و از شما احدی باقی نخواهد ماند ...

قاسم ابن الحسن (ع) که در این جمع حاضر بود، مشتاقانه پرسید: آیا من هم کشته خواهم شد.

امام حسین (ع) با محبتی پدرانه به او فرمود:

یا بنیّ، کیف الموت عندک

پسرم، مرگ در نزد تو چگونه است؟

و قاسم، بدون لحظه ای درنگ، پاسخ داد:

یا عمّ احلی من العسل

عمو جان از عسل شیرین تر است.

امام حسین (ع) هم فرمود:

عمویت فدایت شود آری والله، تو یکی از مردانی هستی که در رکاب من به شهادت خواهی رسید.

روز عاشورا ، پس از آن که نوبت به قاسم ابن الحسن رسید، در خیمه ها ولوله ای دیگر بود و میدان رفتن او تماشایی.

 

قاسم بن الحسن برادر پدر و مادرى همان ابوبکر بن حسن است که بیش از او کشته شد.

 

ابومخنف به سندش از حمید بن مسلم (که خبرنگار لشکر عمر بن سعد است ). روایت کرده که گفت : از میان همراهان حسین علیه السلام پسرى که گویا پاره ماه بود به سوى لشکر شمر بیرون آمد، و شمشیرى در دست و پیراهن و جامه اى بر تن داشت و نعلینى بر پا کرده بود؟ بند یک از آن دو بریده شده بود، و فراموش نمى کنم که آن نعل پای چپش بود.

عمرو بن سعید بن نفیل ازدى که او را دید گفت : به خدا سوگند هم اکنون بر او حمله آرم . بدو گفتم : سبحان الله تو از این کار چه مى خواهى ؟ همانهایى که مى نگرى از هر سو اطرافشان را گرفته اند، تو را از کشتن او کفایت کنند، گفت : به خدا سوگند من شخصا باید به او حمله کنم ، این را گفت و بى درنگ بدان پسر حمله برد و شمشیر را بر سرش فرود آورد، قاسم به رو درافتاد و فریاد زد: عمو جان ! و عموى خود را به یارى طلبید.

حمید گوید: به خدا سوگند حسین (که صداى او را شنید) چون باز شکارى رسید و لشکر دشمن را شکافت و به شتاب خود را به معرکه رسانید و چون شیر خشمناکى حمله افکند و شمشیرش را حواله عمرو بن سعید کرد، عمرو دست خود را سپر کرد، ابوعبدالله دستش را مرفق بیفکند و به یک سو رفت ، لشکر عمر بن سعد (براى رهایى آن پست خبیث ) هجوم آورده و او را از جلوى شمشیر حسین علیه السلام به یک سو برده نجاتش دادند، ولى همان هجوم سواران سبب شد که آن نتوانست خود را از زمین حرکت دهد و زیر دست و پاى اسبان لگد کوب گردید و از این جهان رخت بیرون کشید - خدایش لعنت کند و دچار رسوایى محشرش گرداند.

گرد و غبار فرو نشست ، حسین علیه السلام را دیدم که بالاى سر قاسم بود و او پاشنه پا بر زمین مى سود، در آن حال آن جناب مى فرمود: از رحمت حق به دور باشند گروهى که تو را کشتند، و رسول خدا صلى الله علیه و آله در روز قیامت درباره تو خصم ورزد و طرف آنها باشد.

سپس فرمود: به خدا سوگند ناگوار و گران است بر عموى تو که او را بخوانى و پاسخت را ندهد، یا پاسخت بدهد ولى سودى به تو نبخشد، روزى است که دشمنش بسیار و یاورش اندک است ، سپس قاسم را بر سینه گرفت و از زمین بلند کرد و گویا هم اکنون مى نگرم به پاهاى آن جوان که بر زمین کشیده مى شد، و همچنان او را بیاورند تا در کنار جسد فرزند على بن الحسین افکند. من پرسیدم : این پسر که بود؟ گفتند: قاسم ابن حسن بن على بن ابیطالب بود. صلوات الله علیهم اجمعین .

عاشور ابه روایت لهوف

راوی گفت: دیدم جوانی بیرون آمد که صورتش مانند پاره ماه بود، و مشغول جنگ شد. ابن فضیل ازدی چنان بر فرقش زد که سرش را شکافت و او با صورت به زمین افتاد و فریاد زد: عمو جان، به دادم برس.

امام حسین (ع) مانند باز شکاری از اوج، به کنار او فرود آمد و همچون شیر خشمگین بر دشمنان حمله ور شد، شمیشری بر ابن فضیل زد که دست سپر شده او از آرنج جدا شد، ابن فضیل چنان فریادی زد که همه لشکر شنیدند و برای نجاتش تاختند که باعث شد بدن او زیر سم اسب ها بماند و به هلاکت برسد.

گرد و غبار که فرو نشست، امام حسین (ع) کنار قاسم (ع) ایستاده بود در حالی که او از شدت درد پای بر زمین می سایید.

امام فرمود : از رحمت خدا دور باد گروهی را که تو را کشتند و جدّ و پدرت در روز قیامت از آنان دادخواهی خواهند کرد

سپس فرمود:

به خدا قسم بر عمویت دشوار است که تو او را به یاری بخواهی و او دعوت تو را اجابت نکند یا اجابت کند ولی به حال تو سودی نبخشد. به خدا قسم امروز روزی است که برای عمویت کینه جو فراوان است و یاور اندک.

بعد از آن پیکر قاسم (ع) را به سینه گرفت و با خود به خیمه ها رساند و در میان کشتگان بنی هاشم قرار داد.

سهم امام حسن مجتبی (ع) - که قبر بی شمع و چراغش در بقیع خاموش است - در کربلای حسینی، 6 قربانی به نامهای: ابی بکر، قاسم، عبدالله، عمر، بُشر و احمد (محمد) بن الحسن می باشد، که در منای عشق خود را فدای عمو کردند.