شمه ای از کرامات قهرمان بی بدیل  کربلا حضرت زینب (س)


می توان مانند کوهی درد بود

شام با یک قافله شبگرد بود

می توان چون شیر دشت کربلا؛

نام زینب(س) داشت اما مرد بود.

************** 

توسل به زینب کبری (س)

مرحوم بهبهانی، بانی شبستان مسجد نقل می کرد.
پدرم قبل از تمام شدن کار شبستان مسجد، به مرض موت مبتلا شد و در آن حال وصیت نمود که «مبلغ دوازده هزار دینار حواله را صرف اتمام کار مسجد نمایید.»
زمانی که فوت کرد، به منظور احترام به پدر و اشتغال به مجالس ‍ ترحیم،

چند روزی کار ساختمان تعطیل شد. شبی در عالم خواب پدرم را دیدم که به من گفت: چرا کار مسجد را تعطیل کردی؟ گفتم: به منظور احترام به شما و اشتغال به مجالس ترحیمتان.

در جوابم گفت: اگر می خواستی برای من کاری بکنی، نباید کار ساختمان مسجد را تعطیل می کردی.
زمانی که بیدار شدم تصمیم به اتمام کار ساختمان مسجد نمودم به این منظور پای حواله دینارهایی که پدرم در وصیت خود عنوان کرده بود وصول کرده و از آن مصرف می نمودم. اما هر چه بیشتر جست و جو می کردم حواله ها پیدا نمی شد هر جا که احتمال وجود حواله ها می رفت گشتم، اما خبری از حواله ها نبود.

سرانجام در حالی که بسیار ناراحت بودم به مسجد رفته و متوسل به حضرت زینب (س) شدم و خدا را به حق آن ساعتی که امام حسین (ع) و زینب (س) از یکدیگر وداع نمودند قسم دادم. ناگهان خوابم برد.
پس از مدتی بیدار شدم و دیدم همان ورقه ای که حواله ها داخل آن بود کنار من است از همان ساعت کار مسجد را ادامه دادم تا به اتمام رسانیدم و همیشه این کرامت را برای دیگران نقل می کنم

 

اولین سفر به شام

سیدی می گفت: در سفری که به شام رفتم، با ماشین شخصی با خانواده ام همسفر بودیم. حدود دویست کیلومتر که به شام مانده بود، عیبی در موتور ماشین پیدا شد که به هیچ وجه روشن نمی شد. در این بین، آقا مهدی در بیابان با ماشین بنزش پیدا شد و با کمال محبت ماشین ما را بکسل کرد و به شهر شام آورد، ولی از این موضوع خیلی ناراحت بودم و به حضرت زینب (س) عرض کردم! چرا ما با این وضع در سفر اول وارد شام شدیم؟!

شب در عالم رؤیا خدمت حضرت زینب (س) رسیدم، حضرت در جواب من فرمودند: آیا نمی خواهی شباهتی به ما داشته باشی؟ مگر نمی دانی ما در سفر اولی که به شام آمدیم، اسیر بودیم و چه سختی ها کشیدیم؟ تو هم چون از ما هستی ( سید هستی) باید در اولین سفری که به شام وارد می شوی اسیروار وارد شوی
متوسل شوید، مأیوس نمی شوید

هرکه را حاجتی باشد، دنیویه و اخرویه، هر گاه متوسل به خانه ی آن مظلومه شود، مأیوس نخواهد شد؛ چرا که انجام مقاصد از قبیل رحمات هستند و اعطای هر مطلبی، رحمتی است خاص.

با توجه با اینکه  آن مکرمه، عالم به رحمات، و قادر بر اعطای هر گونه موهبات می باشد، چگونه ممکن است کسی در خانه ی او روی برد و مأیوس ‍ گردد؟

با آن جود و کرم که جبلی خانواده محمدی (ص)  بوده است ؟!

با اینکه هر یک از صدماتی را که متحمل شد، مکافاتی دنیویه و مثوباتی اخرویه دارد، که محتاج به تفصیل می باشد و آن منافی با غرض ‍ است. ولی اجمالا این مکرمه در این عالم از علایق خود دور مانده زیرا کسانی را که از علاقه خود در این عالم دور افتاده اند هر گاه به او متوسل شوند احتراما لها- به علایق خود رسند.

 

درک عظمت اهل بیت

زمانی که اهل بیت (ع) را با آن وضع ناراحت کننده و بدون پوشش ‍ مناسب، سوار شتران برهنه وارد شام نمودند و مردم به آنها می نگریستند و برخی آنان را مورد اذیت و آزار قرار می دادند، یکی از شیعیان از دیدن این منظره بسیار ناراحت شد و تصمیم گرفت خود را به امام سجاد (ع) برساند، ولی موفق نشد. خود را خدمت حضرت زینب (س) رسانید و عرض کرد:

 ای پاره تن حضرت زهرا(س)! شما از کسانی هستید که جهان به خاطر وجود شما آفریده شده است ، متحیرم که چرا شما را به این صورت می بینم.
حضرت زینب (س) با دست مبارک اشاره به آسمان نمود و فرمود:

آن جا را بنگر تا عظمت ما را درک نمایی. آن شخص نگاه می کند، ناگاه لشکریان زیادی را میان زمین و آسمان مشاهده می نماید که از کثرت به شماره نمی آید و همچنین مشاهده می کند که جلو اهل بیت (ع) کسی ندا می دهد که چشمهای خود را از اهل بیتی که ملایکه به آنها نامحرم هستند، بپوشانید

 

شفای پسری که از بام سرنگون شده بود

مرحوم سید کمال الدین رقعی، که زمانی مسئولیت واحد تأسیسات و برق صحن مقدس حضرت زینب (س) را به عهده داشت، برای یکی از دوستان خود چنین تعریف می کرد:
روزی پسری به نام «صاحب» مشغول چراغانی مناره های حرم حضرت زینب (س) برای جشن مبعث بود که از بالای پشت بام به وسط حیاط صحن سرنگون شد. مردم جمع شدند و بلافاصله او را به بیمارستان عباسیه شهر شام منتقل کردند و به علت حال بسیار وخیم او، توسط پزشکان بستری شد.
خود او نقل می کند: هنگامی که در روی تخت دراز کشیده بودم، ناگهان بی بی مجلله ای که دست یک دختر کوچک را گرفته کنار تخت من ظاهر شد و آن دخترکوچک خطاب به بنده فرمودند : اینجا چه می کنی؟ بر خیز و برو کارت را انجام بده. و باز ادامه داد: عمه جان! بگو برود و کارش را انجام بدهد.

 بی بی مجلله اشاره فرمودند : بر خیز برو کارت نیمه تمام مانده. من که ترسیده بودم، با همان لباس بیمارستان از روی تخت بلند شدم و فرار کردم. در خیابان افرادی که مرا آورده بودند با تعجب از من پرسیدند: اینجا چه می کنی؟ و چرا از بیمارستان بیرون آمدی؟ من شرح واقع را گفتم و خلاصه، این واقعه، مشهور آن زمان شهر شام شد.

 

سه بار بگو یا زینب و شفا بگیر

عالم بزرگ و مترجم زبر دست نهج البلاغه، مرحوم فیض الاسلام مى فرماید:
روزی به درد شکم گرفتار شدم و معالجه اطباء سودى نبخشید. براى استشفاء به اتفاق خانواده‌ام به کربلاى معلى مشرف شدیم . در آن جا هم سخت مبتلا گشتم . روزى دوستى از زائرین در نجف اشرف ، من و گروهى را به منزلش دعوت نموده ، با اینکه رنجور بودم ، رفتم . در بین گفت و گوهاى گوناگون ، یکى از علماء که در آن مجلس حضور داشت ، فرمود: «پدرم مى گفت : هر گاه حاجت و خواسته‌ای دارى ، خداى تعالى را سه بار به نام عُلیا حضرت، زینب کبرى (س ) بخوان، بى شک، خداى عز و جل خواسته‌ات را روا مى سازد».
از این رو من چنین کرده ، شفا و بهبودى بیمارى خود را از خداى تعالى خواستم ، و علاوه بر آن نذر نموده و با پروردگارم عهد و پیمان بستم که اگر از این بیمارى بهبودى یافت، کتابی در احوال سیده معظمه بنویسم تا همگان از آن بهره‌مند گردند.
پس از زمان کوتاهى شفا یافتم . اما از بسیارى کارها و نوشتن و چاپ و نشر کتاب و ترجمه و خلاصه تفسیر قرآن عظیم به نذر خویش وفا ننمودم ، تا اینکه روزی یکى از دخترانم مرا آگاه ساخت که به نذرم وفا ننموده ، من هم از خداى عز اسمه توفیق و کمک خواسته ، به نوشتن آن شروع نمودم و آن را کتاب “ترجمه خاتون دو سرا” سیدتنا المعصومة ، زینب الکبرى ارواحنا لتراب اقدامهاالفداه نامیدم.