بهاریه های معروف شاعران پارسی

صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح  و روح آمد **خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد

صفا آمد، صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد **شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد

حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان **طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد

سماع آمد سماع آمد سماع بی صداع آمد **وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد

ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد **شقایق ها و ریحان ها و لاله خوش عذار آمد

کسی آمد کسی آمد که ناکس زوکسی گردد **مهی آمد مهی آمد که دفع هر غبار آمد

دلی آمد دلی آمد که دلها را بخنداند **می ای آمد می ای آمد که دفع هر خمار آمد

کفی آمد کفی آمد که دریا دُرّ ازو یابد **شهی آمد شهی آمد که جان هر دیار آمد

کجا آمد کجا آمد کزینجا خود نرفته است او **ولیکن چشم گه آگاه و گه بی اعتبار آمد

ببندم چشم و گویم شد، گشایم گویم او آمد **و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد

کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آمد **رها کن حرف بشمرده که حرف بی شمار آمد

رستاخیز طبیعت

آمد بهار خرم و آمد رسول یار **مستیم و عاشقیم و خماریم و بی قرار

ای چشم وای چراغ روان شو به سوی باغ **مگذار شاهدان چمن را در انتظار

اندر چمن زغیب غریبان رسیده اند **رو رو که قاعده است که " القادِم یُـزار"(1)

گل از پی قدوم تو در گلشن آمده است **خار از پی لقای تو گشته است خوش عذار

ای سرو گوش دار که سوسن به شرح تو **سرتا به سر زبان شد بر طرف جویبار

غنچه گره گره شد ولطفت گره گشاست **از تو شکفته گردد و بر تو کند نثار

گویی قیامت است که برکرد سرزخاک **پوسیدگان بهمن و دی مردگان پار

تخمی که مرده بود کنون یافت زندگی **رازی که خاک داشت کنون گشت آشکار

شاخی که میوه داشت همی نازد از نشاط **بیخی که آن نداشت خجل گشت و شرمسار

آخر چنین شوند درختان روح نیز **پیدا شود درخت نکوشاخ بختیار

لشکر کشیده شاه بهار و بساخت برگ **اسپرگرفته یاسمن و سبزه ذوالفقار

گویند سربریم فلان را چوگندنا(2) **آن را ببین معاینه درصنع کرد گار

آری چو در رسد مدد نصرت خدا **نمرود را بر آید از پشه ایی دمار

1- القادم یزار:آنکه منتظر او هستیم خواهد آمد .

2- گندنا :تره ،گندمینه ی کوهی

**

شور گل

بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را **از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را

زبان سوسن از ساقى کرامت هاى مستان گفت **شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را

ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل **چو دید از لاله کوهى که جام آورد مستان را

ز گریه ابر نیسانى (1) دم سرد زمستانى **چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را

"سقاهم ربهم"(2) خوردند و نام و ننگ گم کردند **چو آمد نامه ساقى چه نام آورد مستان را

درون مجمر دل ها سپند و عود می سوزد **که سرماى فراق او زکام آورد مستان را

درآ در گلشن باقى برآ بر بام کان ساقى **ز پنهان خانه غیبى پیام آورد مستان را

چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر **که ساقى هر چه درباید تمام آورد مستان را

که جان ها را بهار آورد و ما را روى یار آورد **ببین کز جمله دولت ها کدام آورد مستان را

ز شمس الدین تبریزى به ناگه ساقى دولت **به جام خاص سلطانى مدام آورد مستان را

1- ابرنیسانی : ابر ماه نیسان ( ماه هفتم از تقویم سریانی مطابق با فروردین واردیبهشت )

2- اشاره به آیه "سقهم ربهم شراباً طهورا" (آیه 21 سوره انسان )

**

عید بر عاشقان مبارک باد

عید بر عاشقان مبارک باد **عاشقان عیدتان مبارک باد

عید ار بوی جان ما دارد **در جهان همچو جان مبارک باد

بر تو ای ماه آسمان و زمین **تا به هفت آسمان مبارک باد

عید آمد به کف نشان وصال **عاشقان این نشان مبارک باد

روزه مگشای جز به قند لبش **قند او در دهان مبارک باد

عید بنوشت بر کنار لبش **کاین می بی‌کران مبارک باد

عید آمد که ای سبک روحان **رطل‌های گران مبارک باد

چند پنهان خوری صلاح الدین **بوسه‌های نهان مبارک باد

گر نصیبی به من دهی گویم **بر من و بر فلان مبارک باد

**

بهاریه های معروف شاعران پارسی

حافظ

ز کوى یار مى ‌آید نسیم باد نوروزى

ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی **از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی

چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن **که قارون را غلط‌ها داد سودای زراندوزی

ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است **که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی

به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی **به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی

چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست **مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی

طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن **کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی

سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی **که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی

ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست **مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی

می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش **خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی

جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع **که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی

به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم **بیا ساقی که جاهل را هنیتر می‌رسد روزی

می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش **که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی

نه حافظ می‌کند تنها دعای خواجه تورانشاه **ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی

جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده **جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی

**

ساقیا آمدن عید مبارک بادت

ساقیا آمدن عید مبارک بادت **وان مواعید که کردی مرواد از یادت

در شگفتم که در این مدت ایام فراق **برگرفتی ز حریفان دل و دل می‌دادت

برسان بندگی دختر رز گو به درآی **که دم و همت ما کرد ز بند آزادت

شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست **جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت

شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت **بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت

چشم بد دور کز آن تفرقه‌ات بازآورد **طالع نامور و دولت مادرزادت

حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح **ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت

**

بهاریه های معروف شاعران پارسی

سعدی

برخیز که می‌رود زمستان

برخیز که می‌رود زمستان **بگشای در سرای بستان

نارنج و بنفشه بر طبق نه **منقل بگذار در شبستان

وین پرده بگوی تا به یک بار **زحمت ببرد ز پیش ایوان

برخیز که باد صبح نوروز **در باغچه می‌کند گل افشان

خاموشی بلبلان مشتاق **در موسم گل ندارد امکان

آواز دهل نهان نماند **در زیر گلیم و عشق پنهان

بوی گل بامداد نوروز **و آواز خوش هزاردستان

بس جامه فروختست و دستار **بس خانه که سوختست و دکان

ما را سر دوست بر کنارست **آنک سر دشمنان و سندان

چشمی که به دوست برکند دوست **بر هم ننهد ز تیرباران

سعدی چو به میوه می‌رسد دست **سهلست جفای بوستانبان

**

برآمد باد صبح و بوی نوروز

برآمد باد صبح و بوی نوروز **به کام دوستان و بخت پیروز

مبارک بادت این سال و همه سال **همایون بادت این روز و همه روز

چو آتش در درخت افکند گلنار **دگر منقل منه آتش میفروز

چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست **حسدگو دشمنان را دیده بردوز

بهاری خرمست ای گل کجایی **که بینی بلبلان را ناله و سوز

جهان بی ما بسی بودست و باشد **برادر جز نکونامی میندوز

نکویی کن که دولت بینی از بخت **مبر فرمان بدگوی بدآموز

منه دل بر سرای عمر سعدی **که بر گنبد نخواهد ماند این گوز

دریغا عیش اگر مرگش نبودی **دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز

**

مبارکتر شب و خرمترین روز

مبارکتر شب و خرمترین روز **به استقبالم آمد بخت پیروز

دهلزن گو دو نوبت زن بشارت **که دوشم قدر بود امروز نوروز

مهست این یا ملک یا آدمیزاد **پری یا آفتاب عالم افروز

ندانستی که ضدان در کمینند **نکو کردی علی رغم بدآموز

مرا با دوست ای دشمن وصالست **تو را گر دل نخواهد دیده بردوز

شبان دانم که از درد جدایی **نیاسودم ز فریاد جهان سوز

گر آن شب‌های باوحشت نمی‌بود **نمی‌دانست سعدی قدر این روز

**

بهاریه های معروف شاعران پارسی

بهار

رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود

رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود **درود باد بر این موکب خجسته، درود

به کتف دشت یکی جوشنی است مینا رنگ **به فرق کوه یکی مغفری است سیم اندرود

سپهر گوهر بارد همی به مینا درع **سحاب لل پاشد همی به سیمین خود

شکسته تاج مرصع به شاخک بادام **گسسته عقد گهر بر ستاک شفتالود

به طرف مرز بر آن لاله‌های نشکفته **چنان بود که سر نیزه‌های خون‌آلود

به روی آب نگه کن که از تطاول باد **چنان بود که گه مسکنت جبین یهود

صنیع آزر بینی و حجت زردشت **گواه موسی یابی و معجز داوود

به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل **به هرچه برگذری، اندهی کند بدرود

یکی است شاد به سیم و یکی است شاد به زر **یکی است شاد به چنگ و یکی است شاد به رود

همه به چیزی شادند و خرم‌اند و لیک **مرا به خرمی ملک شاد باید بود

**

بگریست ابر تیره به دشت اندر

بگریست ابر تیره به دشت اندر **وز کوه خاست خنده‌ی کبک نر

خورشید زرد چون کله دارا **ابر سیه چو رایت اسکندر

بر فرق یاسمین، کله خاقان **بر دوش نارون، سلب قیصر

قمری به کام کرده یکی بربط **بلبل به نای برده یکی مزمر

نسرین به سر ببسته ز نو دستار **لاله به کف نهاده ز نو ساغر

نوروز فر خجسته فراز آمد **در موکبش بهار خوش دلبر

آن یک طراز مجلس و کاخ بزم **این یک طراز گلشن و دشت و در

آن بزم را طرازد چون کشمیر **این باغ را بسازد چون کشمر

هر بامداد، باد برآید نرم **وز روی گل به لطف کشد معجر

خوی کرده گل ز شرم همی خندد **چون خوبرو عروس بر شوهر

بر خار بن بخندد و سیصد گل **چون آفتاب سر زند از خاور

مانند کودکان که فرو خندند **آنگه کشان پذیره شود مادر

قارون هر آنچه کرد نهان در خاک **اکنون همی ز خاک برآرد سر

زمرد همی برآید از هامون **لل همی بغلتد در فرغر

پاسی ز شب چو درگذرد گردد **باغ از شکوفه چون فلک از اختر

برف از ستیغ کوه فرو غلتد **هر صبح کفتاب کشد خنجر

**

بهاریه های معروف شاعران پارسی

منوچهری

در وصف بهار

آمد بهار خرم و آورد خرمى **وز فر نوبهار شد آراسته زمى

خرم بود همیشه بدین فصل آدمى **با بانگ زیر و بم بود و قحف(1) در غمى

زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمى **تا کم شده ست آفت سرما ز گلستان

از ابر نوبهار چو باران فروچکید **چندین هزار لاله ز خارا برون دمید

آن حله اى که ابرمر او را همی تنید **باد صبا بیامد و آن حله بردرید

آن حله پاره پاره شد و گشت ناپدید **و آمد پدید باز همه دشت پرنیان

از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت **سرخ و سپید گشت چو دیباى پایرشت

برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت **چون باد نوبهار برو دوش برگذشت

شاخ بنفشه چون سر زلفین دوست گشت **افکند نیلگون به سرش معجر کتان

آمد به باغ نرگس چون عاشق دژم **وز عشق پیلگوش(2) در آورده سر به خم

زو دسته بست هر کس مانند صد قلم **بر هر قلم نشانده بر او پنج شش درم

اندر میان هر قلمى زو یکى شکم **آگنده آن شکمش به کافور و زعفران

آن سوسن سپید شکفته به باغ در **یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر

پیراهنیست گویى دیبا ز شوشتر **کز نیل ابره(3) استش و از عاج آستر

از بهر بوى خوش چو یکى پاره عودتر **دارد همیشه دوخته از پیش بادبان

برگ گل سپید به مانند عبقرى(4) **برگ گل دو رنگ بکردار جعفرى

برگ گل مُورد بشکفته ى طرى(5) **چون روى دلرباى من، آن ماه سعترى (6)

زى هرگلى که ژرف بدو در تو بنگرى **گویى که زر دارد یک پاره در میان

چون ابر دید در کف صحرا قباله ها **بارانها چکید و ببارید ژاله ها

تا گرد دشتها همه بشکفت لاله ها **چون در زده به آب معصفر(7) غلاله ها(8)

بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها **وانگه پیاله ها، همه آگنده مشک و بان (9)

بنمود چون ز برج بره آفتاب روى **گلها شکفت بر تن گلبن به جاى موى

چون دید دوش گل را اندر کنار جوى **آمد به بانگ فاخته و گشت جفتجوى

بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوى **گاهى سرود گوى شد و گاه شعرخوان

گلها کشیده اند به سر بر کبودها **نه تارها پدید برآنها نه پودها

مرغان همی زنند همه روز رودها **گویند زار زار همه شب سرودها

تا بامداد گردد، از شط و رودها **مرغان آب بانگ برآرند وز آبدان

تا بوستان بسان بهشت ارم شود **صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شود

بانگ هزاردستان چون زیر و بم شود **مردم چو حال بیند ازینسان خرم شود

افزون شود نشاط و ازو رنج کم شود **بى رود و مى نباشد، یک روز و یک زمان

بلبل به شاخ سرو برآرد همى صفیر **ماغان به ابر نعره برآرند از آبگیر

قمرى همی سراید اشعار چون جریر(10) **صلصل(11) همی نوازد یکجاى بم و زیر

تا بادها وزان شد بر روى آبها **آن آبها گرفت شکنها و تابها

تا برگرفت ابر ز صحرا حجابها **بستند باغها ز گل و مى خضابها

برداشتند بر گل و سوسن شرابها **از عشق نیکوان پریچهره، عاشقان

اطراف گلستان را چون نیک بنگرد **پیراهن صبورى چون غنچه بردرد

از نرگس طرى و بنفشه حسد برد **کان هست از دو چشم و دو زلف بتش نشان

1- قحف : کاسه چوبی ، کشکول چوبین .

2- پیلگوش : سوسن .

3- ابره : تای رویین از جامه .

4- عبقری : نوعی گستردنی از دیبای منقش ،نوعی جامه نیکو ونفیس .

5- طری : با طراوت .

6- سعتر : نام دیگر گیاه سیسنبر.

7- معصفر: زرد یا سرخ شده با آب سرخ رنگ .

8- غلاله : زلف .

9- بان : در بعضی فرهنگها بان را به معنای بید ومشک آورده اند ، ولی در اصل درختی است از تیره دولپه ای ها که در آسیای جنوب وجنوب شرقی وشمال آفریقا می روید .

10- جریر : جاری ، روان .

11- صلصل : فاخته .

**

بهاریه های معروف شاعران پارسی

عطار

ای بلبل خوشنوا فغان کن

ای بلبل خوشنوا فغان کن **عید است نوای عاشقان کن

چون سبزه ز خاک سر برآورد **ترک دل و برگ بوستان کن

بالشت ز سنبل و سمن ساز **وز برگ بنفشه سایبان کن

چون لاله ز سر کله بینداز **سرخوش شو و دست در میان کن

بردار سفینه‌ی غزل را **وز هر ورقی گلی نشان کن

صد گوهر معنی ار توانی **در گوش حریف نکته‌دان کن

وان دم که رسی به شعر عطار **در مجلس عاشقان روان کن

ما صوفی صفه‌ی صفاییم **بی خود ز خودیم و از خداییم

**

بهاریه های معروف شاعران پارسی

خاقانی

آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود

آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود **از هر طرف هزار گل فتح وا شود

گلشن شود نشیمن سلطان نوبهار **چون بهر شاه تخت مرصع بنا شود

کان زر و جواهر بحر در و گهر **شد جمع تا نشیمن بحر سخا شود

برگش زمرد است و گلش لعل آبدار **گلزار تخت شه که بر آب بقا شود

توران سزد به پادشهی کز سر پری **لعلی به صد هزار بدخشان بها شود

شد وقت کز نسیم قدوم بهار ملک **در باغ تخت غنچه‌ی یاقوت وا شود

عید قدم مبارک نوروز مژده داد **کامسال تازه از پی هم فتح‌ها شود

عید مبارک است کزان پای بخت شاه **چون شاهدان ز خون عدو پرحنا شود

خاقانی عید آمد و خاقان به یمن خود **هر کار کز خدای بخواهد روا شود

**

بهاریه های معروف شاعران پارسی

فروغی

یا رب این عید همایون چه مبارک عید است

یا رب این عید همیون چه مبارک عید است **که بدین واسطه دل دست بتان بوسیده‌ست

گرنه آن ترک سپاهی سر غوغا دارد **پس چرا از گره‌ی زلف زره پوشیده‌ست

شاخی از سرو خرامنده‌ی او شمشادست **عکسی از عارض رخشنده‌ی او خورشیدست

نگه سیر بر آن روی نکو نتوان کرد **بس که از خوی بدش چشم دلم ترسیده‌ست

دوش در بزم صفا تنگ دهان تو چه گفت **که از آن خاطر هر تنگ‌دلی رنجیده‌ست

مطرب از گوشه‌ی چشمت چه نوایی سر کرد **که به هر گوشه بسی کشته به خون غلطیده‌ست

تنگ شد در شکرستان دل طوطی گویا **دهن تنگ تو بر تنگ شکر خندیده‌ست

دل یک سلسله دیوانه به خود می‌پیچد **تا که بر گردنت آن مار سیه پیچیده‌ست

حلقه‌ی زلف تو را دست صبا نگرفته است **ذکر سودای تو را گوش کسی نشنیده‌ست

با وجود تو نمانده است امیدی ما را **که رخ خوب تو دیباچه‌ی هر امیدست

عید فرخنده‌ی عشاق به تحقیق تویی **که سحرگه نظرت منظر سلطان دیده‌ست

انبساط دل آفاق ملک ناصر دین **که بساط فلک از بهر نشاطش چیده‌ست

آن که از بخت جوان تا به سر تخت نشست **خاک پایش ز شرف تاج سر جمشیدست

تیغ او روز وغا گردن خصم افکنده‌ست **دست او گاه سخا مخزن زر پاشیده‌ست

آفتاب فلک جود فروغی شاه است **که فروغش به همه روی زمنی تابیده‌ست

**

بهاریه های معروف شاعران پارسی

خواجو

عید آمد و آن ماه دل افروز نیامد

عید آمد و آن ماه دل افروز نیامد **دل خون شد و آن یار جگر سوز نیامد

نوروز من ار عید برون آمدى از شهر **چونست که عید آمد و نوروز نیامد

مه مى طلبیدند و من دلشده را دوش **در دیده جز آن ماه دلافروز نیامد

آن ترک ختائی بچه آیا چه خطا دید **کامروز علی رغم بدآموز نیامد

خورشید چو رسمست که هر روز برآید **جانش هدف ناوک دلدوز نیامد

تا کشته نشد در غم سوداى تو خواجو **در معرکه‌ى عشق تو پیروز نیامد

**

بهاریه های معروف شاعران پارسی

امام خمینی (ره)

عید نوروز

باد نوروز وزیـــده است به کوه و صحرا ** جامه عیـــد بپـــوشنـــد، چه شاه و چه گدا

بلبل باغ جنان را نبـــود راه به دوست   **  نازم آن مطـــرب مجلـــس کـــه بود قبله نما

صوفى و عارف ازین بادیه دور افتـادند  **  جــام مى گیر ز مطــرب، که رَوى سوى صفا

همه در عید به صحرا و گلستان بروند  **  من ســرمست، ز میخـــانه کنـــم رو به خدا

عید نوروز مبارک به غنــــى و درویش  **  یــــــار دلـــــدار، ز بتخـــانــــه درى را بـــگشا

گر مرا ره به در پیر خــــــرابات دهى  **   بــه سر  و جان به سویش راه نوردم نه به پا

سالها در صف اربــــــاب عمائم بودم  **  تـــا بـــه دلـــدار رسیدم نـــکنم بـــــاز خــطا