امپریالیسم یعنی چه ؟

کمونیست یعنی چه؟ امپریالیسم یعنی چه؟ ماتریالیست یعنی چه؟ مارکسیست چیست؟ مارکسیسم چیست؟ ماتریالیسم دیالکتیک چیست؟

الف . کمونیست Communist به فرد یا حزبِ ط‌رفدار مرام‌ اشتراکی‌ و معتقد و وفادار به مکتب کمونیسم اطلاق می شود . در فرضیه های کارل مارکس و فردریک انگلس ، کمونیسم جامعه ای است به اصطلاح بی طبقه ولی توضیحات مارکس و انگلس درباره ی مشخصات جامعه کمونیستی دارای ابهام بسیار است.مارکس و انگلس هنگامی که از کمونیسم سخن گفته اند،جامعه ای را مورد نظر قرار داده اند که در آن بهره ی انسانها از نعم مادی بر مبنای نیاز آنان عنوان شده است، در حالیکه نیاز آدمی را نمی توان متوقف کرد. تاریخ اقتصادی جامعه بشری ضمن اینکه تاریخ پیشرفت تولید است ، تاریخ رشد و افزایش نیازهای روزافزون و همه جانبه انسانی نیز هست و نیازهای انسان تنها به نیازهای مادی محدود نمی شود. ولی علیرغم این واقعیت ، در جامعه کمونیستی مفروض مارکس ، نیازهای روزافزون و معنوی انسانها ملحوظ نشده است. حزب کمونیست ؛ این حزب بر مالکیت اشتراکی کلیه دارایی ها اعتقاد دارد. در این سیستم هیچ دولت مرکزی وجود ندارد .
ب . کلمه امپریالیسم Imperidlism در لغت از ریشه امپراطوری مشتق شده است؛ یعنی تشکیل امپراطوری دادن و در معنی وسیع، هر نوع گسترش، توسعه ارضی و سلطه قوی بر ضعیف را در بر می گیرد. این نوع امپریالیسم در طول تاریخ همیشه وجود داشته است مانند امپراطوری های ایران، رم، عثمانی و... در اصطلاح، امپریالیسم یک مفهوم جدیدتر را نیز شامل می شود و آن گسترش گرایی کشورهای پیشرفته اروپایی در بقیه جهان در 500 سال اخیر است. این نوع گسترش و توسعه، از نزدیک به زایش و بلوغ سرمایه داری نسبت داده شده است. به این معنی که تطور سرمایه داری و تحولات تکنولوژیک و نیازهای ناشی از پویایی و ضرورت درونی این شیوه تولید (نیاز به انباشت)، گسترش ارضی و سلطه به سرزمین های دیگر را باعث شده است. نکته قابل توجه این که شیوه های امپریالیسم بر حسب نیازهای مراحل مختلف تطور جامعه سرمایه داری، متفاوت می باشد، از این روست که حتی پس از پایان استعمار کلاسیک و کسب استقلال ملت ها و سرزمین های دیگر، باز امپریالیسم که جوهر آن بهره کشی و استثمار ملت ها و سرزمین های دیگر است، از راه حفظ وابستگی های اقتصادی و مالی ادامه یافته است. در سیستم جهانی سرمایه داری یک تقسیم کار بین المللی وجود دارد که نتیجه آن تداوم وابستگی مناطق حاشیه و تجمع مازاد (یا انباشت سرمایه) در کشورهای غربی مدیون گسترش آنها در سرزمین های دیگر بوده است تا از طریق یک مازاد فزاینده در کشور مادر، ثروت و قدرت خود را به زیان کشورهای تحت سلطه افزایش دهند. برای آگاهی بیشتر ر.ک: امپریالیسم، هاری مگداف، تام کمپ، ترجمه هوشنگ مقتدر، انتشارات کویر، 1374 مسائل سیاسی - اقتصادی جهان سوم، احمد ساعی، انتشارات سمت، 1377

ج . ماتریالیسم ماتریالیسم (Materialism) یا مادی گری نوعی جهان بینی است. در این جهان بینی ماوراءماده انکار شده و هستی مساوی با ماده فرض می شود. این نظریه و مکتب فلسفی ، دنیای خارج را واقعی و حقیقی و بیرون از شعور انسان می داند. ماتریالیسم معتقد است که ماده مبداء و اساس است و حس و شعور و تفکر فرع و زائیده ماده است و درک خاصیت ماده تکامل یافته و عالی و انعکاس خارجی جهان مادی و قوانین آن در مغز می باشد.
نقد و بررسی :
درست است که حس و تجربه تنها در قلمرو امور مادی کار آرایی دارد و ماتریالیست ها هم از این رو تنها ار حس برای درک حقیقت استفاده می کنند که امور غیر مادی را کاملا انکار می کنند و تنها عالم موجود را همان عالم مادی می دانند. در مورد دیدگاه ماتریالسیت ها در باره شناخت باید گفت که آنها با انکار امور ماواء ماده بر این باورند که تنها حقیقت موجود ماده است و ما تنها به حواس خود و با تجربه است که می توانیم حقیقت را درک کنیم. آنها از امور روانی و درونی انسان نیز تفسیری مادی ارائه می دهند ؛ مثلا اگر کسی احساس غم واندوه کرد این بخاطر ترشح بیش از حد فلان غده و یا کم کاری فلان غده است و هیچ ربطی به روح ، یعنی امری مجرد و غیر مادی ندارد. آنان حقیقت را نسبی می‏دانند، و حقیقت را به طور مطلق انکار می‏کنند می‏گویند: حقیقت عبارت است از نتیجه حاصل از مجموع برخورد قوای ذهنی با جهان خارج، مثلاً هنگامی که حواس انسان با خارج تماس برقرار می‏کند، خارج روی حواس اثر می‏گذارد، و حواس ما نیز نسبت به اثر وارد از خارج، عکس العمل نشان می‏دهد، نتیجه حاصل از تأثیر خارج و واکنش خواص، همان حقیقت است به شکل «تز» و «آنتی تز» و «سنتز». نوری از جسم بر می‏خیزد و وارد چشم می‏شود، چشم ما تنها اثر پذیر نیست بلکه اثر بخش نیز هست، چشم در مجموع شرائطی که با خارج دارد روی پدیده اثر می‏گذارد، مجموع حاصل از این دو برخورد که معلول برخورد عالم عین با عالم ذهن است، حقیقت است. وقتی به آنان گفته می‏شود که ممکن است یک شیئ را دو نفر، به دو کیفیت ببینند، مثلاً آدم مبتلا به بیماری «یرقان» به خاطر بیماری دستگاه چشم، اشیاء را زرد، و آدم سالم اشیاء را به رنگ خود ببیند در پاسخ می‏گویند هر دو حقیقت است، حقیقت برای فرد نخست همان زردی است و برای فرد دوّم رنگ خود شیئ است. وقتی به آنان گفته می‏شود که ممکن است ما یک شیئ را به دو صورت احساس کنیم، مثلاً هرگاه یک دست خود را در میان آب گرم و دست دیگر را در میان آب سرد بگذاریم و بعداً هر دو دست را در میان آب ملایم قرار دهیم با یک دست احساس سردی، با دست دیگر احساس گرمی خواهیم کرد، در پاسخ می‏گویند: هر دو حقیقت است. بنابراین، حقیقت (معرفت صحیح) ملاک خاصی ندارد، و حقیقت نسبت به شرائط درک اشخاص، مختلف می‏باشد. همان دوستی که در شرایط خاصی او را فرد نیک و در شرایط دیگر او بد تلقی کردیم هر دو حقیقت است در آن شرایط حقیقت، خوب بودن او بود و در شرایط دیگر، حقیقت نقطه مقابل آن است. اشیاء، یک واقعیت مسلّم و محدودی ندارند، که ما دریافت ذهنی خود را بآن بسنجیم، بلکه حقیقت با اختلاف شرایط که مایه اختلاف درک‏ها و احساس می‏گردد، خود نیز مختلف می‏باشد. امروز می‏گویند باید اندیشه مطلق بودن اشیاء را به دور ریخت و همه چیز را به صورت نسبی اندیشید. برای بطلیموس حقیقت همان بود که می‏اندیشید و نحوه آفرینش جهان را تصور می‏کرد، و برای گالیله و دیگران حقیقت همان بود که اندیشیدند، و هر تصوری نسبت به شرایط خود، حقیقت است. اگر روزگاری می‏گفتند عناصر چهار تا است و امروز می‏گویند، صد و خورده‏ای است، هر دو حقیقت است، زیرا نتیجه شرایط نخست، جز دریافت نخست و نتیجه شرایط دیگر، جز دریافت دومی چیزی نیست. اگر گروهی می‏گویند خدا هست و برخی او را انکار می‏کنند هر دو حقیقت است، زیرا دریافت هر کسی با شرایط درک خود متناسب می‏باشد و هر شرایطی جز همان درک، چیز دیگری را ایجاب نمی‏کند، مثلاً شرایط گروه نخست ایجاب می‏کند که معتقد به وجود خدا، باشند و شرایط افراد دیگر جز نفی آن، چیزی را ایجاب نمی‏کند. این همان نظریه ماتریالیست‏های معاصر است که از این راه همه چیز را توجیه می‏کنند. ( آیة الله جعفر سبحانی،شناخت در فلسفة اسلامی به نقل از سایت تبیان)
در مقابل باید توجه داشت که ما با اموری مواجه هستیم که به هیچ وجه نمی توان از آنها تفسیری مادی ارائه کرد ، اگر بتوان گفت که احساسات درونی و روحی ما مادی است و هر چه را که معتقدان به روح نسبت می دهند بتوان به ماده نسبت داد لااقل نمی توان گفت اراده امری مادی است. اصلا ماده چگونه می تواند دست به خلاقیت بزند و چیزهایی را در خود و فکرش بیافریند که اصلا وجود مادی نداشته است و اصلا ماده چگونه می تواند از زمان عبور کند و وقایعی را در آینده ببیند همان چیزی که هر از گاهی در هنگام خواب روی می دهد. اصلا آنها در مورد ایجاد و آفرینش عالم سرانجام به لاادری گری ، یعنی نمی دانم دچار می شوند چرا که سرآغاز و علت پدید آورنده عالم را ماده نخستین می دانند اما گویا هیچ وقت از خود نمی پرسند که ماده نخستین از کجا آمده و که او را آفریده است در حالی که ماده قطعا واجب الوجود نیست.
د. ماتریالیسم دیالکتیک :
اصطلاح دیالکتیک (Dialectic) به معناى: 1. وجود دو عامل متضاد در یک پدیده. 2. کاربرد بحث منطقى هنگام بررسى حقیقت یک عقیده یا تئورى. 3. شیوه بررسى در منطق و فلسفه که همه‏ى اشیاء و پدیده‏ها را در حرکت و تغییر و دگرگونى مداوم مى‏داند و پیشرفت را در مبارزه اضداد و تبدل از دگرگونى کمى به کیفى مشاهده مى‏نماید. 4. شاخه‏اى از منطق فلسفى که حالات بنیادى استدلال دقیق را آن چنان که پیاپى در آثار سقراط، افلاطون، ارسطو، رواقیان، کانت، هگل، مارکس و انگلس آمده است، منعکس مى‏سازد(فرهنگ علوم سیاسى، مرکز مطلاعات و مدارک علمى ایران، بهار 1374، ص 60). هگل دانشمند شهیر آلمانى منطق مخصوص و روش خاصى را براى راه بردن عقل در کشف حقایق انتخاب نمود و نام آن را دیالکتیک گذاشت که (تناقض) را وارد مفهوم دیاکلتیک کرد. از نظر هگل تناقض شرط اساسى فکر و موجودات است و جریانى است که تمام هستى را دربرمى‏گیرد، هم جریان فکر و هم جریان طبیعت و تناقض شرط اساسى این جریان است. برحسب دیاکلتیک هگل که متضمن مفهوم (جمع ضدین و نقیضین) است دو نکته را باید وارد فکر و اندیشه خود کنیم تا طرز فکر ما، دیالکتیکى گردد: اول این که بدانیم هر چیزى هم هست و هم نیست. دیگر این که بدانیم همین تناقض درونى و واقعى اشیاء پایه حرکت و تکامل آن هاست. هگل معتقد است هر چه ذهن است واقعیت است و هر چه واقعیت است ذهن است، یعنى به نوعى تطابق میان ذهن و واقعیت معتقد است. آن چه هگل آن را دیالکتیک مى‏نامد جز حرکت اشیاء در ذهن و در واقعیت بر طبق مثلث (تز، آنتى‏تز، سن‏تز) نیست(تفکر فلسفى غرب از استاد مطهرى، على دژکام، ص 265). از این تفسیر دیالکتیک برداشت‏هاى مختلفى شده است. به عنوان نمونه ماتریالیسم دیالکتیک(Dialictical Materialism)، نظریه‏ى مبتنى بر درک پدیده‏هاى طبیعت و جامعه از روى اصول ارتباط، تحول، جهش و تضاد که جهان‏بینى و اسلوب و مبناى تئوریک احزاب کمونیستى است. این نظریه با اعتقاد به تقدم ماده بر شعور، شعور را بازتاب جهان مادى در مغز انسان مى‏داند، و این که علت اصلى تکامل اشیاء و پدیده‏ها در خود آن‏ها قرار دارد و هر شیئى یا پدیده در اثر مبارزه‏اى که بین جنبه‏هاى متضاد آن وجود دارد از ساده به بغرنج، از یک مرحله نازل به مرحله‏اى عالى‏تر تکامل مى‏یابد، قانون تضاد یا قانون وحدت ضدین، هسته دیالکتیک ماتریالیستى است. مارکس به کمک این تئورى مى‏خواست ثابت کند که سوسیالیسم در دنیاى جدید حتمى‏الوقوع است. به نظر او، تاریخ تمام جوامع بشرى، تاکنون تاریخ مبارزه آشتى‏ناپذیر دو طبقه استثمارگر و استثمارشونده بوده است. تقابل یا تضاد بین فئودال‏ها(تز) و رعیت‏ها(آنتى‏تز) جامعه بورژوایى (سنتز) را پدید آورد و تضاد بین بورژوایى(تز) و پرولتاریا(آنتى‏تز) سرانجام سنتز جدیدى را که سوسیالیسم است، به وجود مى‏آورد(جهت اطلاع بیشتر ر.ک: نظریه‏هاى نظام سیاسى، ویلیام تى. بلوم، ترجمه احمد تدین). در هر صورت تمامى کوشش منطق دیالکتیک بر این اساس که عالم طبیعت را که عالم حرکت است، طورى تفسیر بکند که نیازى به ماوراى طبیعت نباشد. این فلسفه غلط است و محال است که با منطق قرآن جور دربیاید(شناخت در قرآن، شهید مطهرى، ص 177، به نقل از تفکر فلسفى غرب از منظر استاد مطهرى، ص 265).

ر . مارکسیسم(Marxism)
عنوان فلسفه مارکس و واضع فلسفه کمونیسم جدید گویند ؛ واژه کمونیسم (commuonism) از ریشه لاتین (commons) به معنى اشتراک گرفته شده است کمونیسم از قدیمى‏ترین مکاتب سیاسى دنیا است در سال 1848 «کارل مارکس» و «فردریک انگلس» در آلمان در سال 1848 با انتشار مانیفست کمونیست حرکت تازه‏اى در نهضت کمونیسم جهانى به وجود آوردند. از نظر فلسفى و اقتصادى کمونیسم و سوسیالیسم داراى ریشه واحدى هستند و هر دو بر مالکیت عمومى وسائل تولید تکیه مى‏کنند، با این تفاوت که کمونیسم مرحله پیشرفت یا مرحله نهایى سوسیالیسم به شمارمى‏آید. مارکس در آثار مختلف خود از «مانیفست» کمونیست گرفته تا کتاب «کاپیتال» تاریخ تحولات جهان را بر مبناى ماتریالیسم تاریخى، یا فلسفه مادى دیالکتیکى بیان مى‏کند مارکس تکامل وسایل تولید و نحوه تملک و بهره‏بردارى از این وسایل را زیر بناى تحولات اجتماعىمى‏داند و تاریخ بشر را به صورت تاریخ جنگهاى طبقاتى و منازعه بین ظالم و مظلوم و استثمار کننده و استثمار شونده بررسى و تجزیه و تحلیل مى‏نماید. از نظر مارکس دوره‏هاى تاریخى عبارتند از: 1ـ کمون اولیه که در این جامعه بدون طبقه هیچ گونه تملک بر وسایل و ابزار تولیدوجود نداشته است، 2ـ برده‏دارى 3ـ فئودالیة 4ـ بورژوازى و سرمایه‏دارى 5ـ سوسیالیسم 6ـ کمون ثانویه. به طور مختصر مى‏توان اساس تفکر مارکسیستى را در موارد ذیل خلاصه نمود: الف ) اقتصاد تعیین کننده مسیر تاریخ است و تاریخ جز جنگهاى طبقاتى و مبارزه بین گروههایىکه منافع اقتصادى آنها با هم متعارض است چیز دیگرى نیست. بر اساس این تعبیر جنگهاى طبقاتى در مراحل مختلف تاریخى ابتدا بین بردگان و برده‏داران، سپس میان فئودالها و «سرف‏ها» یا دهقانان فقیر و بى‏زمین و بالاخره بین کارگران و سرمایه‏داران در مى‏گیرد و سرانجام به پیروزى طبقه کارگر یا پرولتار یا و نفى کامل طبقات اجتماعى منتهى مى‏گردد. ب ) دولتها نقشى جز تأمین طبقه حاکم ندارند و در جوامع سرمایه‏دارى دولت حافظ منافع صاحبان سرمایه‏ها و استثمار طبقه کارگر است این فشار و استعمار فقط هنگامى خاتمه خواهد یافت که مالکیت خصوصى، به ویژه مالکیت ابزار تولید از میان برداشته شود و طبقه کارگرحکومت را به دست خود بگیرد. و...، (محمود طلوعى، فرهنگ جامع سیاسى، ص 703 و 779). ماتریالیسم تاریخى: یا تفسیر تاریخ از نظر فلسفه مادى نیز، سیر تحولات تاریخى را از نظر مادى بررسى مى‏نماید و براى تمامى تحولات جهان در طول تاریخ حتى پیدایش ادیان ریشه‏هاى اقتصادى و مادى جست و جو مى‏کند. سیر و روند تاریخ به سوى اشتراکیت و برابرى و مساوات و نفى طبقات و حتى نفى دولت یقین تحقق کمون ثانویه است از این دیدگاه مارکسیسم تحقق این مسأله امرى حتمى و جبرى مى‏باشد وآینده تاریخ جز این نخواهد بود. این نگرش و مبانى آن داراى اشکالات متعددى است. براى آگاهى بیشتر در این زمینه ر.ک: 1ـ جعفر سبحانى، فلسفه اسلامى و اصول دیالکتیک 2ـ سید محمدباقر صدر، اقتصاد ما، ج 1 3ـ سید محمدباقر صدر، انسان معاصر و مشکلات اجتماعى 4ـ سید محمدباقر صدر، فلسفه تاریخ در قرآن 5ـ شهید مطهرى، جامعه و تاریخ 6ـ شهید مطهرى، نقدى بر مارکسیسم 7ـ محمدتقى مصباح، جامعه و تاریخ از دیدگاه قران

ر. ماتریالیسم دیالکتیک :
ماتریالیسم دیالکتیک(1) یا ماده باوری دیالکتیکی، نظریه‌ی فلسفی در زمینه‌ی مابعدالطبیعه که فریدریش انگلس نخست در کتاب آنتی دورینگ(2) (1878) و دیالکتیک طبیعت (نوشته‌ی 1873-83، نشر در 1935) فرمولبندی کرده است. این فلسفه با دستکاریهایی به صورت فلسفه‌ی رسمی حزبهای کمونیست و مکمل «ماتریالیسم تاریخی» درآمد. ماتریالیسم دیالکتیک مدعی‌ست که بنیان هستی «ماده» است و همه‌ی صورتهای هستی بن و منشاء مادی دارند و صورتهایی از دگرگونی و توسعه‌ی ماده‌اند، که بر طبق قانونهای خاصی، که قانونهای «دیالکتیک» نامیده می‌شود، دگرگونی می‌یابند. دیالکتیک هم شیوه‌ی تغییر واقعیت است هم روشن کشف «قوانین حرکت» آن؛ و بنابراین، هم قانون توسعه‌ی طبیعت است هم اندیشه. این مکتب مدعی است که اصول ماتریالیسم دیالکتیک با همه‌ی رشته‌های علمی سازگار است.
مارکس دیالکتیک را تنها با رویدادهای تاریخ و جامعه همساز می‌دید و انگلس بود که دامنه‌ی دیالکتیک را به حوزه‌ی طبیعت گسترش داد. اما انگلس (که هرگز خود اصطلاح «ماتریالیسم دیالکتیک» را به کار نبرد) مدعی نشد که «ماتریالیسم تاریخی» را می‌توان از ماتریالیسم دیالکتیک استنتاج کرد. این کار را پلخانف کرد که نخستین بار این اصطلاح را به کار برد؛ و نیز لنین، که آن را چنان تفسیر کرد که ماهیت جهان با آرزوهای انقلابی سازگار درآید. استالین باز هم آن را بیشتر دستکاری کرد و از آن یک «جهانشناسی سیاسی» بیرون کشید. کتاب تکامل دیدگانه انگار از تاریخ (1895) از پلخانف، و ماتریالیسم و آمپریوکریتیسیسم (1909) از لنین و ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی (1939) از استالین پله به پله مراحل تحول «ماتریالیسم دیالکتیک» را به یک فلسفه‌ی حزبی بیان می‌کنند. بدین ترتیب، برداشتی خاص از ماهیت تغییر اجتماعی چنان گسترش یافت که یک دید کلی از ماهیت هستی از آن بیرون کشیده شد. بسیاری از متفکران مارکسیست (نک مارکسیسم؛ مارکسیسم نو) که تنها مارکس را مرجع می‌شناسند و انگلس و لنین را به عنوان متفکر چندان جدی نمی‌گیرند، برای ماتریالیسم دیالکتیک نیز به عنوان هستی شناسی فلسفی چندان اعتباری قایل نیستند. چندی پیش حزبهای کمونیست فرانسه و ایتالیا آن را به عنوان فلسفه‌ی رسمی حزبی کنار گذاشتند.
(پاورقی‌ها : 1-dialectical materialism ، 2-Anti-Duhring ؛ منابع: 1. کتاب دانشنامه سیاسی، نوشته داریوش آشوری، تهران، انتشارات مروارید. )