اسم اعظم در اختیار بندگان خاص خدای متعال قرار دارد.

امام صادق علیه السلام میفرمایند:

به عیسى بن مریم (ع) دو حرف داده شد که با آنها کار میکرد و به موسى (ع) چهار حرف و به ابراهیم (ع) هشت حرف و به نوح (ع) پانزده حرف و به آدم (ع) بیست و پنج حرف داده شد و خداى تعالى تمام این حروف را براى محمد صلّى اللَّه علیه و آله جمع فرمود،

همانا اسم اعظم خدا هفتاد و سه حرفست و هفتاد و دو حرف آن به محمد (ص) داده شد و یک حرف از او پنهان شد.[1]

و هر کسی توانایی فراگیری او را ندارد. عمار ساباطى می گوید: به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم فدایت شوم مایلم بمن اسم اعظم را بیاموزى. فرمود تو طاقت آن را ندارى. وقتى من زیاد اصرار کردم فرمود همان جا باش آنگاه از جاى حرکت کرده داخل اطاق شد، بعد مرا صدا زد که داخل شو. من داخل شدم. فرمود این چیست؟

عرض کردم فدایت شوم برایم توضیح دهید. گفت امام دست بر روى زمین گذاشت دیدم خانه در حال دور زدن است چنان ناراحت شدم که نزدیک بود از بین بروم. امام علیه السّلام خندید. عرضکردم فدایت شوم کافى است دیگر نمیخواهم.[2]

و اگر بخواهیم ویژگی اساسی دارندگان اسم اعظم را بشمریم، یکی از آنها انقطاع کامل از غیر خداست که دل آنها صرفا متوجه خدا باشد و در هنگام خواندن خدا، اصلا توجهی به غیر او نداشته باشند:
از حضرت رسول اکرم (ص) پرسیدند که: اسم اعظم پروردگار متعال کدامست؟ فرمود: هر اسمى از نامهاى خداوند متعال اعظم و بزرگ است. پس لازمست که قلب خود را از غیر پروردگار متعال فارغ و تخلیه کرده، و سپس به هر یک از اسماء شریف او که مى‏خواهى او را بخوان. پس او را اسم مخصوص که اعظم و بزرگتر از اسماء دیگر باشد، نیست، بلکه او خداى یگانه و قهار است که دعاء بندگان خود را اجابت مى‏فرماید. و فرمود رسول اکرم که: خداوند متعال قبول نمى‏کند دعاء را از قلبى که مشغول لهو و لعب باشد.[3]

و حضرت صادق (ع) فرمود: چون یکى از شماها بخواهد که آنچه دعاء مى‏کند مستجاب گردد؛ لازمست از تمام مردم مأیوس و منقطع شده، و او را امید و نظرى غیر از پروردگار متعال نباشد، و هر گاه خداوند متعال از قلب بنده خود آگاه شده و او را در چنین حالى ببیند؛ آنچه سؤال و دعاء کند به هدف اجابت رسیده و حاجت او را خواهد برآورد.[4]

همچنین در تفسیر ابوالفتوح رازی، روایتی به این شکل از امام صادق (ع) بیان شده است:مردى به نزدیک صادق آمد- علیه السّلام. گفت: یا بن رسول اللّه! مرا خبر ده از نام مهترین  خدا. و در پیش او حوضى آب بود، و روزى  سرد بود، مرد را گفت: در این حوض  رو و غسل کن تا تو را خبر کنم. مرد در آب رفت و ساعتى بود، چون خواست که به در آید  کسان  خود را گفت رها مکنى. (یعنی امام اجازه خروجش از آب را نداد) مرد ساعتى بود سردش شد، گفت: یا ربّ اغثنی، بار خدایا به فریاد من رس! (در حالتی که امیدش از همه غیر خدا قطع شده بود) صادق- علیه السّلام- گفت: این است که گفتى، که بنده در وقت درماندگى که خداى تعالى را به این نام بخواند، خداى تعالى او را فریاد رسد.[5]

نکته دیگری که درباره افراد دارای اسم اعظم می توان گفت، این است که این اسم، لزوما در اختیار معصومان نیست. و شخص می تواند با کمالات بسیار واجد آن باشد، هر چند این شخص معصوم نبوده و بعد از مدتی دچار گناه شود و اسم اعظم را نیز از دست بدهد. مانند بلعم باعوار که قرآن به ماجرای او اشاره می کند:


«وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیْناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوینَ * وَ لَوْ شِئْنا لَرَفَعْناهُ بِها وَ لکِنَّهُ أَخْلَدَ إِلَى الْأَرْضِ وَ اتَّبَعَ هَواهُ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ الْکَلْبِ[اعراف/175-176] 

و بر آنها بخوان سرگذشت آن کس را که آیات خود را به او دادیم ولى (سرانجام) خود را از آن تهى ساخت و شیطان در پى او افتاد، و از گمراهان شد* و اگر مى‏خواستیم، (مقام) او را با این آیات (و علوم و دانشها) بالا مى‏ بردیم

 (اما اجبار، بر خلاف سنت ماست پس او را به حال خود رها کردیم) و او به پستى گرایید، و از هواى نفس پیروى کرد! مثل او همچون سگ (هار) است.»

« حسین بن خالد از ابى الحسن امام رضا (ع) برایم نقل کرد که آن حضرت فرمود: بلعم باعورا داراى اسم اعظم بود، و با اسم اعظم دعا مى‏کرد و خداوند دعایش را اجابت مى‏کرد، در آخر بطرف فرعون میل کرد، و از درباریان او شد، این ببود تا آن روزى که فرعون براى دستگیر کردن موسى و یارانش در طلب ایشان مى‏گشت، عبورش به بلعم افتاد، گفت: از خدا بخواه موسى و اصحابش را به دام ما بیندازد، بلعم بر الاغ خود سوار شد تا او نیز به جستجوى موسى برود الاغش از راه رفتن امتناع کرد، بلعم شروع کرد به زدن آن حیوان، خداوند قفل از زبان الاغ برداشت و به زبان آمد و گفت: واى بر تو براى چه مرا مى‏زنى؟ آیا مى‏خواهى با تو بیایم تا تو بر پیغمبر خدا و مردمى با ایمان نفرین کنى؟ بلعم این را که شنید آن قدر آن حیوان را زد تا کشت، و همانجا اسم اعظم از زبانش برداشته شد، و قرآن در باره‏اش فرموده: فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیْطانُ فَکانَ مِنَ الْغاوِینَ»[6]

[1]. الکافی، ج‏1، ص: 230.
[2]. بحار الأنوار (ط - بیروت)، ج‏27، ص: 27.
[3]. مصباح الشریعة- ترجمه مصطفوى، متن، ص 79.
[4]. مصباح الشریعة- ترجمه مصطفوى، متن، ص 79.
[5]. روض الجنان و روح الجنان فی تفسیرالقرآن، ج‏1، ص: 69.
[6]. ترجمه المیزان، ج‏8، ص 440.